جامعه، کشتى را مانَد، کشتىاى که با سرنشینان بسیار، روزان و شبان، دل دریاها و اقیانوسها را مىشکافد، امواج را درهم مىشکند و با طوفانهاى سخت و سهمگین و زیر و زَبَر کننده در مىآویزد و به پیش مىرود، تا ساحل را در آغوش بگیرد.
در این هنگامهها، فراز و نشیبها، شکافتنها و پیش رفتنها، موج شکنیها و طوفان در آویزیها، اگر گروهى، دست به کار شوند تا آسیبى به کشتى برسانند، بى گمان حیات همه سرنشینان آن به خطر مىافتد.
جامعهاى که تار و پود آن با آموزههاى دینى تنیده شده و با دین در آمیخته و عجین گردیده و مردماناش، بر عرشه دین آرام و قرار گرفته و چشم به ساحل دوختهاند که با درهم شکسته شدن امواج و از سرگذراندن طوفانها به آن دست یابند، با گسست هر تارى از تارهاى درهم تنیده آن، به بافت جامعه و به هم تنیدگى آن آسیب وارد مىآید و یا اگر از توانایى و بُرّایى کشتى دین، که مردم به آن امید بستهاند، در برابر خیزش هولانگیز موجها و طوفانهاى بنیان برافکن کاسته شود، امیدها به یأس تبدیل مىشود و ساحل از چشم اندازها دور و دورتر.
خُرافهها، براى دین آسیب اند، آسیب بسیار ویران گر و خرد کننده، موریانههایى که به هرچه، هرچند سر به آسمان سوده، توانا و پهن پیکر، رخنه کنند، به زمیناش مىافکنند و تار و پودش را از هم مىدرند.
خرافهها، دین را از کارایى، برّایى، نجات بخشى، روح نوازى، معنویت گسترى، شادابى آفرینى و جامعه سازى ترازمند و قانونمند، مىاندازند و انسان باورمند به دین را به انزوا مىکشانند و از چرخه اجتماع و گردونه زندگى اجتماعى و نقش آفرینى در ساحَتهاى گوناگون باز مىدارند.
اینها و دهها آسیب بنیان برانداز دیگر که بخشى از آنها براى به افول کشاندن جامعه، ایجاد گسلهاى بسیار و از هم فروپاشى تمدنى، هر چند استوار و کهن، کافى است، وظیفه علماى دین را بَس سنگین مىکنند. چنان آوردگاه را نفس گیر، پرهیمنه و دهشتانگیز مىکنند که با آنى پلک روى پلک گذاردن میدانداران و عرصهبانان جبهه حق و باطل ستیزان، همه چیز به سود دشمن جرّار رقم خواهد خورد.
خرافه سلاح برّایى است در دست دشمن و کسانى که با دامن گسترى و طلایهدارى اسلام ناب، از اریکه به زیر مىآیند. از این روى از این سلاح بهره مىبرند تا از مشعل افروزى و رایَت افرازى اسلام ناب جلوگیرى کنند.
اینان، تلاش مىورزند در برابر این دین فطرى، بیدارگر، شورانگیز، دامنه مرداب خرافهها را بگسترانند، تا بتوانند به حیات نکبت آلود و زالوصفتانه خود ادامه بدهند.
علماى راستین، آگاه، ناب اندیش و سره از ناسره شناس، وظیفه دارند و رسالتشان ایجاب مىکند که با پرتوگیرى از قرآن، اسوه قرار دادن رسول خدا(ص) و مطالعه دقیق و همه سویه سیره آن بزرگوار و ائمه اطهار(ع)، به روشن گرى بپردازند، زمینههاى رویش خرافه را از بین ببرند، مجامع روایى را از دروغها و خرافهها بپیرایند و نگذارند شیادانى به نام دین رهزنى کنند و دین باوران را به جاى فرود آوردن به چشمهساران و برکههاى زلال، به »سراب«ها بکشانند و هلاکشان سازند.
امروزه، میدان براى تاخت و تاز و میداندارى خرافه سازان، خرافه گستران و تاریک اندیشان، باز و بسیار گسترده شده است. نه کانونهاى علمى و دینى از گزند و زخم زدن پیاپیوسته آنان در امان ماندهاند و نه کوچه و بازار، مسجدها و محفلها و مجلسها و خانوادهها.
جارى شدن گنداب خرافهها به مزرعه جامعه و به جام جان و سینه مردمان، و بازتاب آنها در رفتارهاى دینى و اجتماعى آنان، نشأت گرفته از غفلت، ناهشیارى، خواب زدگى و ناآگاهى کسانى بوده است که باید پلک فرو نمىهِشتند و بیدار مىماندند و هشیارانه از هجوم سپاه شب به دروازههاى شهر دین جلو مىگرفتند و غنودگان در شهر را مىآگاهاندند.
آن چه اکنون فراروى دارید نمایان گر برگهایى است از دغدغههاى استاد خردگرا و روشن اندیش حجةالاسلاموالمسلمین آقاى دکتر احمد احمدى که افزون بر بیان دل نگرانیها و نمایاندن چهره زشت و تنفرانگیز خرافه وتاریکیهایى که این پدیده در آسمان دیندارى پدید مىآورد، به ریشهها مىپردازد و آنها را مىشناساند و جاهایى که این درخت زقّوم مىروید و شاخ و برگ مىگستراند و به بار مىنشیند و میوه تلخ و زهرآگین خود را به دامنها فرو مىریزاند، نشان مىدهد و پَى شناسانه، رد پاى آن را در تاریخ، مجامع روایى شیعه و سنى و در لابهلاى تفاسیر پى مىگیرد و نمونههایى از افسانهها، و سخنان سست و بى خردانه و خرافى را که یهودان نفوذى و خیانتپیشه، به نام تفسیر قرآن در ذیل آیات بین مسلمانان پراکندهاند، ارائه مىدهد و از جاعلان و دروغپردازان نام مىبرد که خرافهها و سخنان یاوهاى را از زبان ائمه(ع) به جویباران زلال معارف ناب اسلامى جارى ساختهاند.
آن گاه به جست و جوى راههاى برون رفت از این دالان و دهلیز هزارتوى مىپردازد و از عالمان و حوزههاى علمیه مىخواهد که بپاخیزند، راه را روشن کنند، چراغ راه شوند و ایتام آل محمد(ص) را راه نمایند و آنان را از حیرانى، سرگردانى و درماندگى برهانند.
حوزه
بسم اللّه الرحمن الرحیم. از اینکه لطف کردید و این فرصت را در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزاریم.
موضوع سخن »خرافه« است. پدیدهاى که مصلحان، اهل فکر، اسلامشناسان روشن اندیش را در ادوار گوناگون، به خود مشغول کرده و با دغدغهمندى و نگرانى، هرکدام به گونهاى در پى آن بودهاند که چگونه و با چه روشها و راهکارهایى از ویرانگریهاى آن بکاهند و از گسترش آن جلوگیرى کنند.
به نظر حضرتعالى »خرافه« چگونه و از چه مجرایى به حوزه دین، متون روایى و تفسیرى و جامعه دینى راه یافته است.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمدللّه رب العالمین والصّلوة والسلام على رسول اللّه(ص) و آله الطاهرین. این جانب، سپاسگزارم از شما آقایان که این فرصت را پیش آوردید تا همچون گذشته، در حدّ بضاعت مزجاة، از طریق این مجله، با طلاب بزرگوار و فضلاى محترم سخن بگویم.
در اینجا، لازم مىدانم این نکته را یادآور شوم که: مجله حوزه، مایه حیثیت و آبروى حوزه است. یعنى زبانِ خوبى است براى حوزه.
البته، طرح مباحث فلسفى، کلامى، تفسیر و امثال اینها، جاى خودشان را دارند، اما آنچه مجله حوزه مطرح مىکند و به آگاهى فضلا و طلاب و خوانندگان مىرساند، یعنى یک سلسله مسائل سودمند عملى، تاریخى، علمى، اخلاقى، سرگذشتها، ارائه گزارش از زندگانى مردان بزرگ و طرح اندیشهها و دیدگاههاى آنان در مقولههاى گوناگون، بسیار مفید و در رشد و تعالى طلاب اثرگذار است.
خداوند، به شما گردانندگان این مجله توفیق بدهد.
در سالها پیش دوستان مجله تشریف آوردند و با بنده درباره مسائل حوزه و آنچه براى حوزهها در روزگار جدید لازم است و دانشهایى که طلاب باید آنها را فرا بگیرند، گفتوگویى انجام گرفت و ظاهراً در شماره سى و دو مجله به چاپ رسید.
اما درباره موضوع این گفتوگو که »خرافه« باشد، مىتوان از زاویههاى گوناگون سخن گفت.
»خرافه«، یک کلمه عربى است. عربها هروقت مىخواستند داستانى و یا مطلبى را بگویند بىارزش، بىبُن و بنیاد است، مىگفتند: خرافه، یا خرافات است.
درباره زنده شدنِ پس از مرگ، گروهى از عربهاى جاهلى مىگفتند: حدیث خرافه.
حیوة ثم موت ثم نشر
حدیثُ خرافَةٍٍ یا اُمَّ عمرو1
زندگى و آنگاه مرگ و دیگر باره زندگى؛ داستانى خرافى است اى امّ عمرو.
یکى از مشکلاتى که اسلام از اول ظهور، با آن روبهرو بوده و اکنون نیز روبهروست، پدیده خرافات است و راه یافتن آنها به حوزه دین.
از آن آغاز، دستهایى به کار افتادند، تا با جعل روایات، جعل تاریخ و تاریخسازى، یک سلسله حقایق مستندِ اساسى را به سمت مسائل بىاصل و اساس و خرافى بکشانند. یکى از صهیونیستها، چندى قبل گفته بود:
»ما یهودیها، از آن اول حساب کردیم که چگونه با دین اسلام مبارزه کنیم. از این روى، از همان اوائل، کسانى چون وهب بن مُنَبِه، کعب الاحبار و چند نفر دیگر از یهودیها را در صف مسلمانان وارد ساختیم، تا مسائل اسلامى را بیالایند، آغشته کنند. «
بله، همینطور است. چندتن از علماى یهود، با اظهار اسلام، به میان مسلمانان راه یافتند و دست به جعل زدند و به داستانسرایى و افسانهگویى پرداختند و حتى به تفسیر آیات براى مردم روى آوردند. در غالب تفاسیر، جعلیات و افسانهپردازیهاى آنان را مىتوان دید.
از جمله اینان، کعب الاحبار است که در ذیل آیه شریفه »ارم ذات العماد« از سوره فجر، افسانه بهشت شدّاد را ساخته است.
روزى معاویه، از کعب الاحبار مىخواهد درباره »ارم ذات العماد« سخن بگوید. مىگوید: »ارم ذات العماد« همان بهشت شدّاد است که کاخهایى از زر داشت و ستونهاى آنها از زبرجد و یاقوت بود، نهرهایى از شیر و عسل در آن جارى بود. مردى در زمان تو که قیافهاى چنین و چنان دارد، به آن بهشت وارد مىشود و چیزهایى از آن برمىدارد.
در این هنگام چشم کعب الاحبار به عبداللّه بن قلابه، که در مجلس معاویه نشسته بوده مىافتد، مىگوید: آنکه آنجا نشسته، بىگمان همان مردى است که بهشت شداد را دیده است.2
البته در مقابل تفاسیرى که افسانهپردازیهاى کعب الاحبار را درباره بهشت شدّاد، در ذیل این آیه شریفه نقل کردهاند، کسانى چون علاّمه طباطبایى گفتهاند: این آیه ربطى به بهشت شدّاد ندارد.
یا به داستان حضرت یوسف(ع) در پارهاى از تفاسیر بنگرید، ببینید با این داستان، خرافهگویان و افسانهپردازان و دستهاى مرموز چه کردهاند. داستانى که خداوند درباره آن مىفرماید:
»نحن نقصّ علیک احسن القَصص بما اوحینا الیک هذا القرآن وان کنت من قبله لَمِن الغافلین. «3
ما با این قرآن که بر تو وحى کردهایم، بهترین ماجراپردازى را برتو باز مىگوییم، هر آینه تو پیش از آن، از ناآگاهان بودى.
به حضرت یوسف(ع) پیامبر خدا، این راویان یهودى نسبتهاى زشت و ناروا داده و شمارى از مفسران، از جمله طبرى آنها را نقل کردهاند.4
یا درباره حضرت داود(ع) ببینید چه سخنان سخیف و اراجیفى به هم بافتهاند که انسان شرماش مىآید. آن بزرگوارى که خداوند درباره او مىفرماید:
»یا داود انّا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین النّاس بالحق.«5
اى داود، ما تو را در روى زمین جانشین نهادیم، پس در میان مردمان، داورى به داد کن.
این دروغپردازان و حدیثسازان یهودى، اینگونه به تخریب چهره داود پرداختهاند:
»داود به پشتبام عبادتگاه خود رفت، از آنجا زنى را دید بسیار زیبا، که در حالِ شستوشوى خود بود. پرسوجو کرد دریافت زنِ یک فرد لشکرى به نامِ »اوریا«ست. به فرمانده او دستور داد او را به جنگ بفرستد. فرمانده لشکر چنین کرد. »اوریا« را به جنگ با دشمن فرستاد و او در آن جنگ شرکت جست و کشته شد و پس از مدتى داود با زن وى ازدواج کرد.«6
یا حضرت نوح(ع) که از پیامبران بزرگ الهى است و داراى جایگاهِ والا در نزد خداوند، اما در تورات و در روایات و افسانههاى دروغین دروغپردازان یهود، و یهودیان و مسیحیان تازه مسلمان و نفوذى در حوزه اسلامى، از این جایگاه فرو آورده مىشود و بىباکانه به همسر وى تهمت زده مىشود و فرزندش نامشروع قلمداد مىگردد.7
یا درباره حضرت لوط گفتهاند: با دو دخترش آمیزش کرده است.8 معاذ اللّه.
بسیارى از اینها را یهودیان به تفاسیر ما وارد کردهاند. در خود تورات، این سخنان نابخردانه و سخیف وجود دارد. توراتِ تحریف شده، واقعاً کتاب رسوایى است. این کتاب براى آموزش فسق و فجور، بهترین وسیله است. دستهایى در کار بوده که فسق و فجور را در بین مردم رواج بدهند. دروغپردازان در دوره اسلامى، چون نتوانستند در خود آیات دست ببرند، در ذیل آیات گوناگون، افسانههایى ساختند. تفسیرهایى ارائه کردند و افراد سادهلوح و خرافى، آنها را به تفاسیر وارد کردند و گرفتاریهایى به وجود آوردند و مسائل خرافى و غیرواقعى را در کنار وَحى زلال آسمانى قرار دادند.
این جریان، یعنى جریانِ راویان نفوذى و منافق، که براى بد جلوه دادنِ چهره اسلام، به جعل روایات و داستانسرایى مىپرداختند، بلایى بوده که دامنگیر اسلام شده است.
از دست این افراد بىاعتقاد و دشمن ادیان الهى، تورات و دین یهود، انجیل و مسیحیت، در امان نماندهاند. پیش از اسلام، دین یهود و کتابِ آسمانى آن و دین مسیح و کتاب آسمانى آن را با خرافات آلودند. این حقایق، به عنوان وحى الهى بر زبان رسول خدا(ص) جارى شده است.9
اسلام، از آن آغاز، گرفتار یهودیانى بوده که با ابراز اسلام و مسلمانخواندن خود، روایت جعل مىکردند و خرافات تورات و نوشتههاى وابسته به تورات را در بین مسلمانان مىپراکندند. از این روى رسول خدا(ص) نگرانى خود را از اینان نسبت به آسیب رساندن به دین و قرآن اینگونه اعلام مىفرماید:
»من بر این کتاب و بر این دین، از یهود نگرانم. «10
بعدها، ابن ابى العوجا11 پیدا شد و از راه جعل روایات، به مبارزه با اسلام برخاست. او در وقت اعدامش گفت:
»من چهار هزار حدیث جعل کرده و در میان شما پراکندهام. احادیثى که حلال شما را حرام مىکند و حرام شما را حلال مىکند. «
یا ابوالخطاب [محمدبن ابى زینب]12، مغیرة بن سعید، 13 که حدیث جعل مىکردند. در واقع خرافه مىساختند و به ائمه اطهار(ع) نسبت مىدادند و از زبان ائمه دروغهایى را مىپراکندند. امام صادق(ع) مىفرماید:
»خدا لعنت کند مغیرة بن سعید را. او عمداً بر پدرم دروغ مىبست و مخفیانه در کتب اصحاب پدرم، کفر و زندقه وارد مىساخت. «14
پس روشن شد که دستهایى در کار بوده که دین را به یک سلسله مسائل غیرواقعى و خرافى آلوده کنند.
اما در این شکى نیست و حقیقت این است که ما در دینمان با یک سلسله مسائل »فراحسّى« سر و کار داریم و روبهرو هستیم. یعنى یک چیزى است که از بالا مىآید، این یک تجربه معمولى نیست. در اصل، شأن و ماهیت حقایق غیبى این است که از بالا مىآیند و غیب نورى است که از عالم بالا بر این عالم و سینه شمارى از مردان پاک مىتابد.
آدمیان، کم و بیش با این غیب سر و کار داشتهاند، امدادهایى از غیب به آنان رسیده است.
کربلایى کاظم ساروقى (کریمى) از آن مردان پاکى به شمار مىآید که در روزگار ما، خداوند از عالم بالا، از عالم غیب، قرآن را بر قلباش جارى ساخته بود.15 رؤیاهاى صادقهاى که در زندگى افراد به حقیقت پیوسته، حقایقى که بر آنان روشن شده، دعاهایى که مستجاب گردیده و خیلى امور دیگرى که از غیب نزول یافته و در زندگیها اثر گذاردهاند.
این حقیقت را نمىتوان انکار کرد. ارتباط با ماوراى طبیعت براى اشخاص جاذبه دارد و افراد از راههاى گوناگون مىتوانند به این سمت بروند و در این عرصه، از آنجا که راه تجربه، دریافت و مشاهده حسى براى همگان باز نیست، به آسانى کسانى مىتوانند در آن مداخله و وانمود کنند با غیب در ارتباط هستند.
به عبارت دیگر، چون حقایق غیبى و مددهاى غیبى وجود دارد و نمىتوان امور غیبى را که به وقوع مىپیوندند، با تجربه محک زد، راه مداخله در آنها فراوان است. کسانى مىتوانند جور به جور چیزهاى خرافى در کنار اینها وارد زندگیها و جامعه بکنند. و اینگونه خرافهها که در سایه حقیقت، رشد مىکنند، براى مردم قابل تحقیق نیستند و مردم نمىتوانند مرز بین حقیقت و خرافه را به روشنى بازشناسند.
در کنار حقیقت، اباطیل، یک سلسله مسائل خرافى و جعلى راه مىافتد که به آسانى نمىتوان آنها را کنترل کرد و به مردم سمت و سو داد و آنان را از گرد این گونه مسائل پراکند.
پس ریشه خرافهها، از یک طرف بر ساختههاى یهودیها و امثال آنهاست، آنان که به حوزه اسلام نفوذ کرده و به جعل و افسانهبافى پرداختهاند؛ و از یک طرف، آن چیزهایى است که در کنار حقیقت غیب، به میان مردم راه یافتهاند.
این باور مردم به غیب، زمینه بسیار جذابى بوده که کسانى افسانهپردازى بکنند و خرافهها را رواج بدهند.
حوزه: از سخنان حضرت عالى به دست مىآید که در مواردى، مرز حقیقت و خرافه، روشن نیست و شاید همین ناروشنى مرز حقیقت و خرافه، سبب رشد خرافه گردیده باشد و زمینهاى براى میاندارى افسانه پردازان و خرافهسازان. به نظر حضرتعالى، علما و حوزههاى علمیه در این عرصه چگونه مىتوانند نقش بیافرینند و مرز حقیقت و خرافه را روشن سازند، تا زمینههاى مناسب براى رویارویى با خرافه مهیا شود.
استاد: در گام نخست باید دریافت که هر خرافهاى در پیرامون چه حقیقتى ساخته شده است. مثلاً خرافه بهشت شدّاد، در پیرامون آیه شریفه:
»ارم ذات العماد التى لم یخلق مثلها فى البلاد«
ساخته شده است. در اینجا پژوهشگر و محقق قرآنى باید به بررسى بپردازد که آیا بهشت شدّاد با »ارم ذات العماد« قابل تطبیق است، یا خیر هیچگونه تطابقى نمىتواند وجود داشته باشد. همانگونه که علاّمه طباطبایى(ره) و برخى از پژوهشگران و مفسران انجام داده و گفتهاند: بین آیه شریفه »ارم ذات العماد« با بهشت شدّاد هیچگونه هماهنگى و ربطى وجود ندارد.
یا در کنار آیه شریفه سوره یوسف(ع) که مىفرماید:
»ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان رأى برهان ربّه«
خرافه ساختهاند که بله حضرت یوسف(ع) قصد آمیزش با زلیخا را داشت و حتّى -معاذاللّه به مقدّسات آن نزدیک مىشد که دید پدرش حضرت یعقوب، دندان قروچه مىکند که دست بدار و چنین نکن.
بنابراین، این کار محقق است که حقیقت داستان یوسف را از این پیرایهها بپیراید و به بررسى بپردازد و ریشه این خرافه را دربیاورد و سازندگان این خرافه را شناسایى کند و بشناساند و از انگیزه آنان اطلاع یابد و به اطلاع دیگران برساند و بگوید که حرف این راویان به این دلیل، قابل اعتماد نیست و حقیقت امر و آیه شریفه با آنچه خرافهسازان ساختهاند، هیچ تطابقى ندارد.
و نیز گروههایى باید باشند تا از آنچه که امروزه روى مىدهد از شفا گرفتن افراد، استجابت دعاها، کرامتهاى ائمه(ع)، بویژه امام رضا(ع) که بسیارى از مردم ما از کرامات آن حضرت بهرهمند مىشوند، به طور دقیق گزارش تهیه کنند. خود شخصى که ادعا مىکند شفا گرفته، کرامت ائمه و امام رضا(ع) شامل حالش شده، شناسایى شود، اصل و نسب، جنسیت، محل تولد، سال تولد، محل سکونت او، از زبان خود او، ثبت شود و سخنان او درباره زمان، مکان و چگونگى مورد توجه قرار گرفتن از سوى امام، در خواب و یا بیدارى ضبط گردد. از کسانى که او را مىشناسند درباره بیمارى و گرفتاریهاى او، و سپس بهبود یافتن و برطرف شدن گرفتاریهایش پرسوجو بشود که آیا چنین رویدادى صحت دارد یا خیر. تمام تحقیقات، به رؤیت خود فرد برسد، اگر قبول و تأیید کرد و گروه هم از پس بررسیها، تشخیص داد که فرد راست مىگوید، نتیجه تحقیقات و گزارش خود را به صورت کتاب منتشر کند، تا هم دیگر مؤمنان از آن بهرهمند شوند و هم جلوى سوء استفادهها و دروغپردازیها و خرافهسازیها گرفته شود. خود من، هفده - هجده مورد از کرامتهاى امام رضا(ع) را که مرحوم آیتاللّه حاج شیخ مرتضى حائرى از زبان دیگران شنیده و با نام و مشخصات آنان و چگونگى وقوع کرامت یادداشت و جمعآورى کرده بودند، یادداشت کردهام. البته ایشان کرامتهاى بسیارى را به عربى در آخر کتاب عیون اخبار الرضا، به خط خودشان یادداشت کرده بودند که من فقط شمارى از آنها را ضبط کردم.
پس از یکى از راههاى شناخت این که حرف و رویدادى، راست است و یا دروغ، این است که باید منشأ حرف را پیدا کرد و حرف را دقیق ضبط کرد. در این صورت است که روشن مىشود چه چیزهایى ساختگى است و چه چیزى حقیقت است. والاّ افراد فراوان مىسازند و از هیچ، مىتوانند همه چیز بسازند.
حوزه: آنچه حضرت عالى از خرافه نشان دادید و راه مبارزه و مهار آنها را فراروى اهل اندیشه و دغدغه گذاردید، موردهایى را دربر مىگیرد که حقیقتى وجود دارد، ارتباطى با ماوراى طبیعت هست، الهامها، اشراقها و کرامتهایى زندگى مردان بزرگ و با تقوایى را در هاله خود گرفتهاند، برقى از غیب درخشیده، اما در پیرامون آنها و در کنار آن درخششها و نورانیتها، خرافههایى ساخته شده و مىشود. افسانههایى گفته شده و رواج مىیابد که هیچ هماهنگى و سازگارى با آن برقها و درخششهاى غیبى و ماورایى ندارند و همه چیز را مىآلایند و تاریکى را مىگسترانند. ولى، افزون بر اینها، یک سرى خرافههایى در اینجا و آنجا و در گوشه و کنار و در شهر و روستا و بین روستاییان، عشایر و کوچنشینان مىبینیم که در کنار و پیرامون حقیقتى رشد و نمو نکرده و ساخته و پرداخته نشدهاند و بسیار خطرناک و مایه عقبماندگى فرد و جامعه مىشوند و پارهاى از آنها هم مربوط به اقلیم و سرزمین خاصى نیستند و در همهجا، البته با شکلهاى گوناگون، دیده مىشوند. به نظر حضرتعالى اینها را چگونه باید شناسایى کرد و آماج قرار دارد و مردم را از این غل و زنجیرها رهایى بخشید.
استاد: بله، یک رشته خرافهها وجود دارد که ربطى به امور غیبى ندارند و در پیرامون و کنار آنها ساخته نشدهاند، مانند »تطیر« که در بین عربها بوده و بعدها در بین ما هم رواج یافته است: در میان عربها این چنین مرسوم بوده که هرگاه کسى قصد سفر داشته است، در هنگام بیرون رفتن از منزل و یا ابتداى سفر، اگر پرندهاى از سمت راست به سمت چپ وى مىپریده و به پرواز درمىآمده، شوم انگاشته مىشده و مسافر از سفر خوددارى مىکرده است. یا اگر آهویى از سمت راست، به سمت چپ وى حرکت مىکرد، نامیمون انگاشته مىشوند و مسافر به خانهاش برمىگشت.
در روستاها دیدهام که اگر کلاغى به سوى کسى به پرواز درمىآمد و در جهت صورت او قرار مىگرفت و قارقار مىکرد، اینگونه انگاشته مىشد که به زودى خبر ناگوارى به او مىرسد. تطیر و فال بد زدن در امّتهاى پیشین هم سابقه داشته است. آیه شریفه ذیل بیانگر این معناست:
»وما علینا الاّ البلاغ المبین. قالوا انا تطیّرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنَّکم ولیمسّنّکم منا عذاب الیم.
قالوا طائرکم معکم أئن ذکِّرتم بل انتم قوم مسرفون. «16
(آن) پیامبران گفتند: ما جز ابلاغ آشکار، چیزى بر عهده نداریم.
آنان گفتند: ما به وجود شما فال بد زدهایم. اگر از دعاوى خود دست برندارید، شما را سنگسار مىکنیم و عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید.
پیامبران در پاسخ آنان گفتند: فال بدِ شما با خود شماست، اگر متذکر شوید. بلکه شما مردمى اسراف کنندهاید.
حتى در درمان بیماریها، انسان چیزهایى شگفتى وجود داشت. به یاد دارم که در روستا یک بچه دو - سه سالهاى از نزدیکان من بیمار شده بود. پیرزنى را آوردند که بیمارى او را درمان کند. پیرزن، یک مقدار آرد خواست. براى او آرد آوردند. او آرد را برداشت و اورادى را بر آن خواند. سپس از آرد برداشت و به دیوار زد و اورادى را هم به همان زبان محلّى به هنگام زدن آرد به دیوار مىخواند. این کار را چندین و چند بار تکرار کرد.
مىگفت: جن توى پوست بچه رفته، من باید با این کار و تکرار آن، جن را از زیر پوست بچه دربیاورم.
بچه خیلى تب داشت و این پیرزن و اطرافیان مىانگاشتند که با این کار، تب بچه فرو مىنشیند!
در همان روستاى خودمان، فردى بود که صرع داشت. وقتى که او دچار صرع مىشد و غش مىکرد و مىافتاد، افراد مىانگاشتند او را جن گرفته است. خیلى وحشت مىکردند و سریع دور او را خط مىکشیدند، به این پندار که با این کار جن از بدن او بیرون برود.
در تاریخ آمده است که در قرون وسطى، با بیماران به گونهاى وحشتناک رفتار مىکردهاند. از جمله کسى را که دچار صرع مىشده، کشیشان به سراغش مىآمدهاند و شدیداً او را کتک مىزدهاند تا جن از بدنش بیرون رود. زیرا آنان مىپنداشتهاند: کسانى که دچار صرع مىشوند، بدین خاطر است که جن به بدن آنان وارد شده است و این افراد وقتى بهبود مىیابند که جن از بدن آنان بیرون رود. و جن هم با کتک زدن بیمار، از بدن او بیرون مىرود!
براى ریشهکن کردن این خرافهها، ابتدا باید انواع و اقسام اینگونه رفتارها، از شهرها و روستاها، جمعآورى و مدون شود. در کجاها بیشتر و در کجاها کمتر است. آیا آنچه در روستاى ما اتفاق مىافتد، در دیگر روستاها و شهرهاى دور و نزدیک هم اتفاق مىافتد. به همان شکل و یا به اشکال دیگر و... .
وقتى این اطلاعات به دست آمد و رفتارها و پندارهاى خرافى هر منطقه به درستى شناسایى شد، آنگاه باید کار ریشهیابى انجام بگیرد که چرا در بعضى از مناطق، شهرها و روستاها، پارهاى از خرافهها بیشتر و در بعضى مناطق، پارهاى از خرافهها کمتر است. چرا در شمال کشور، در دل جنگلهاى انبوه، یک رشته خرافهها بیشتر است و در مناطق گرمسیر، مانند خوزستان و دریا و کویر، یک رشته دیگر.
روى هر منطقهاى به طور خاص، از ابعاد گوناگون کار بشود. سپس به فراخور هر منطقهاى کار فرهنگى انجام بگیرد. به مردم گفته شود: اینها با اسلام، که یک دین حکیمانه است، نمىسازند. مدام باید روى خرافهزدایى کار بشود. حوزههاى علمیه، مبلغان، نویسندگان، رادیو و تلویزیون و جراید، تک تک موارد خرافى را به مردم بگویند و آنان را از اینکه این سنخ مسائل را وارد زندگىشان کنند، پرهیز دهند.
براساس کار جامعهشناسى دقیق، باید درمان انجام بگیرد. اگر تک تک رفتارها و پندارهاى خرافى، در مناطق گوناگون شناسایى نشوند، نمىتوان براى ریشهکنى خرافهها کارى انجام داد.
حوزه: پارهاى از حقایق را که در پیرامون آنها خرافههایى رشد کرده و جولانگرى مىکنند، شاید بشود با روشنگرى و تبیین دقیق و درست از لابهلاى خرافهها به درآورد و مردم را با آنها آشنا ساخت. اما در پارهاى از حقایق، خرافهها چنان گردوغبار انگیخته و فضا را آلودهاند که به نظر مىرسد تنها با روشنگرى ممکن نباشد حقایق را از دل تاریکیها به در آورد. از جمله آن حقایق، حماسه بزرگ کربلا و مسأله مهدویت است، که چنان گسترده در پیرامون آنها خرافههایى ساخته و رواج دادهاند که بازشناسى راه درست از نادرست، براى بسیارى ناممکن شده است. به نظر حضرتعالى در این گونه موارد چه باید کرد.
استاد: چندین کار را باید همزمان انجام داد:
1. جلوگیرى از مدّاحان خرافهگو و خرافهپراکن. روضهخوانها و مدّاحان بىسواد، نقش مهمى در آلوده کردن حماسه بزرگ کربلا و مسأله مهدویت به خرافهها داشتهاند و دارند. تا با اینها برخورد نشود، از دامنه خرافههاى پیرامون این دو موضوع مورد توجه و مقدس کاسته نخواهد شد.
من هرچند یکبار، با اینگونه مدّاحان برخورد مىکنم. در مجالس روضهاى که شرکت مىکنم، گاه مىبینم مداحى سخنان سخیف، خرافى، دروغ و نابخردانهاى بر زبان جارى مىسازد.
در مجلسى به یکى از مدّاحان گفتم: اینها چه بود که گفتى؟ از کجا این حرفها را مىگویید؟
گفت: سر مدّاحمان اینها را به ما یاد داده است.
گفتم: سر مدّاحتان از کجا مىگوید؟
گفت: او گفته است، دیگر. او که خلاف نمىگوید!
بسیارى از مسائلى که پیرامون واقعه عاشورا پدید آمده است، در اثر همین خرافهپردازیهاى افراد بىسواد و بىاطلاع به نام مدّاح است.
من بارها پیش آمده به اینگونه افراد گفتهام:
»آقا تو مدّاحى، تو را به مقتل خواندن چى؟ «
واللّه من که عربى بلد هستم، وقتى مىخواهم در شب و روز عاشورا و یا ایّام وفات ده دقیقه مقتل بخوانم، کتاب را مىگیرم جلویم و عربى مىخوانم و ترجمه مىکنم. مثلاً مقتل مقرّم، یا لهوف سید بنطاوس و یا بحار علامه مجلسى را برمىدارم و براى مردم مىخوانم، مردم گریه مىکنند، خودم هم گریه مىکنم. یا منتهى الآمال شیخ عباس قمى را مىگیرم جلویم و از روى آن، فارسى، براى مردم روضه مىخوانم. چون واقعاً مىترسم دروغ بگویم. روضه مستحب است، دروغ گفتن گناه و حرام.
2. ادامه کار بزرگ مرحوم میرزاحسین نورى و شهید مرتضى مطهرى. محدث نورى با نگارش کتاب لؤلؤ و مرجان و شهید مرتضى مطهرى با نگارش کتاب حماسه حسینى گامهاى بزرگى در روشن کردن مسائل برداشتند و تحریفها و دروغها را نشان دادند.
امروزه باید مورخان ابعاد قضیه را روشن کنند. بسیارى از این مداحان نمىدانند و اطلاع ندارند. من حتى سالها پیش در شوراى انقلاب فرهنگى پیشنهاد کردم: این مداحان را دعوت کنیم و به آنان بگوییم این حرفهایى که مىزنید، درست نیست. بعضى از اینان مىپذیرند. من خودم تجربه کردهام. یک وقتى یکى از این مدّاحان در مجلسى یک بیت شعرى خواند بسیار اغراقآمیز. بعد از مجلس به او گفتم: این چه بود که خواندى؟
یک سال بعد مرا دید، گفت:
»خدا به شما خیر بدهد. من خواندن اینگونه اشعار را ترک کردهام. دیگر نه گفتهام و نه خواهم گفت. «
3. پالاییدن متون تاریخى و روایى از خرافات، سخنان سست و نابخردانه. در منابع اهل سنت و ما شیعیان، روایتهایى هست که بىگمان خرافهاند. اگر این منابع از این خرافهها پاک نشوند، همیشه این نگرانى وجود دارد که خرافههاى راه یافته به منابع، به جامعه و مجالس و محافل راه یابند.
روایت کردهاند:
»رسول خدا(ص) خرى داشت که سوارش مىشد، یک روز آن خر به حضرت گفت: مىدانى جدّ من کیه؟
من از نسل آن خرى هستم که حضرت عیسى(ع) سوارش مىشد.«17
در بحارالانوار، مسائل خرافى بسیارى دیده مىشود. درباره ابن ملجم به بحار بنگرید، درخواهید یافت چقدر مسائل خرافى مطرح شده است.
البته بناى علامه مجلسى بر این نبوده که فقط روایات درست را نقل کند، هدف او این بوده که همه روایات را نقل بکند و این امانتدارى بسیار خوبى است اما وظیفه حوزهها، عالمان و حوزویان این است که پس از جداسازى خرافى از غیرخرافى، درست از نادرست، اینها را در اختیار مردم بگذارند و براى مردم نقل بکنند. نه آنکه هر آنچه مرحوم علامه در بحار گردآورده، براى مردم نقل بشود.
حوزهها باید در سطح بسیار گسترده و برنامهریزى شدهتر، همان کارى را انجام بدهند و دنبال کنند که مرحوم علامه سیدمرتضى عسکرى انجام داد. ایشان با نگارش آثارى چون عبداللّه بن سبا، صد و پنجاه صحابى ساختگى و غیره، گام بزرگى در پاکسازى کتابهاى روایى از روایات ساختگى و خرافى این راویان ساختگى برداشت.
4. تدوین و ارائه مقتل درست: روضهخوانها و مدّاحان بىسواد، در مراسم و مجالس عزادارى، شروع مىکنند به مقتل خواندن، هیچ چیز باقى نمىگذارند. براى اینکه از مردم گریه بگیرند - و تا نگیرند دست برنمىدارند هرچه دلشان مىخواهد مىگویند. اینها هزاران دروغ در کنار این حادثه فخیم و سراسر حماسه، درس، ادب، شجاعت و دین، درست کردهاند:
از ذلیل کردن اهلبیت، افسانهپردازى، مانند: عروسى قاسم بن حسن،18 آمدن امیرالمؤمنین(ع) در قالب شیر به صحراى کربلا،19 یا گریهها، نالهها و مویههاى زنى در صحراى کربلا که بعدها فهمیدند فاطمه زهرا(س) بوده است! تا دهها افسانه دیگر.
علما باید مقاتل را حفظ بکنند و نگذارند هر سخن سخیف و خرافهاى به مقاتل راه بیابد و به نام مقتل خوانى به خورد مردم داده شود.
علما باید مقاتل صحیح داشته باشند و ارائه بدهند و نگذارند عدهاى حرفهاى دکان باز کنند و به نام مقتلخوانى، مجموعهاى از خرافات و سخنانى که حق و باطل در آنها به هم آمیخته، در میان مردم بپراکنند.
حوزه: مهدویت امروز در شعاعى بسیار گسترده مطرح شده و علاقهمندان در پى آن هستند که با حقایق این موضوع حیاتى آشنا شوند؛ اما متأسفانه در برابر این تشنگى، آنچه به آنان نمایانده مىشود و به سوى آن سوق داده مىشوند، نه آب که سراب است و ادعاهاى دروغین و خرافههاى بسیار. به نظر حضرت عالى مىبایست در برابر این موج خرافهپراکنى در ساحت این مسأله مقدس وحیاتى چه کرد و چه راههایى را در پیش گرفت؟
استاد: براى ریشهکن سازى و یا کم کردن این گونه خرافهها و ادعاهاى دروغین، به نظر من باید چند کار مهم انجام داد:
1. آگاه کردن مردم. در گذشته اینگونه فکر مىکردند که ظهور آقا بسیار نزدیک است و بعضى وقت هم تعیین مىکردند. کم و بیش این فکر در روزگار ما نیز رواج یافته است. براى مردم باید روایات خوانده شود. روایاتى که از معصومین(ع) رسیده و اعلام مىدارند: وقت تعیینکنندگان براى ظهور مهدى(عج) دروغ گفتهاند:
»کَذَبَ الوَّقاتون. «20
هیچ کس نمىداند ظهور امام در چه زمانى به وقوع مىپیوندد. این حقیقت غیبى است. یک ابتلاء است. ما علت آن را نمىدانیم. مانند خود رسالت که نمىدانیم چرا پیامبر خدا(ص) در آن برهه زمانى به رسالت برانگیخته شد.
پس اینکه کسى و کسانى بگویند حضرت فلان زمان ظهور مىکند، یا ظهورش نزدیک است و باید کارهایى را انجام داد و بدین وسیله مردم را برانگیزانند، کار درستى نیست. زیرا زمان ظهور حضرت از امور غیبى است و کسى جز خدا از آن آگاه نیست.
در اینباره، افزون بر قراءت سخنان معصومان براى مردم، از سخنان امام خمینى، رحمة اللّه علیه، نیز باید بهره برد. مىدانید که امام خمینى، نسبت به حضرت حجت، سلام اللّه علیه، چه عقیده و نظرى داشت و با چه خضوعى از آن بزرگوار نام مىبرد. اما در برابر کسانى که تشکیل حکومت اسلامى را تا حضور حضرت و به دست آن بزرگوار درست نمىدانستند و مىگفتند: شیعه در دوران غیبت وظیفهاى براى تشکیل حکومت ندارد، ایستاد و فرمود:
»از غیبت صغرى تاکنون که بیش از هزار سال مىگذرد و ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورند، در طول این مدت مدید، احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود و هر که هر کارى خواست، بکند؟«21
و نیز باید مردم را آگاه کرد که نباید سخن هرکه ادعاى دیدار با امام را کرد، بپذیرند. مردان بزرگى که با امام دیدار داشتهاند و دارند، هیچگاه ادعاى دیدار نمىکنند. مردم باید بین مدعیان دروغین و دکاندار، با مردان الهى فر ق بگذارند و به دنبال افراد دروغگو به راه نیفتند. دقت کنند ببینند این مدعیان دروغین به چه آلاف و الوفى از این راه رسیدهاند و چه خرافهها و چه اباطیل و لاطائلاتى را گفته و رواج دادهاند. در پاکستان قادیانیها و در ایران سیدمحمدعلى باب و به دنبال اوحسینعلى باب آمد که ادعایى بالاتر از اولى داشت.
2. نوشتن کتابهاى مستند. این کار را حوزهها باید با جدیّت دنبال کنند. کتابهاى مستند بنویسند و ارائه بدهند و مردم را به روایات غیبت آشنا سازند و زوایاى گوناگون غیبت و فلسفه آن را براى مردم شرح دهند. مدعیان راستین را از دروغین بازشناسانند. زیرا اصل دیدار را نمىتوان انکار کرد؛ اما به خاطر یک حقیقت، نباید کلى اباطیل را به این ساحت مقدس راه بدهیم و نیز نباید به خاطر اباطیل و وجود باطل، یک حقایقى را انکار بکنیم.
اینجانب تأکید مىکنم و بر این عقیدهام که باید یک جمعى بنشینند و حقایق را مستند به مردم بشناسانند و راه را براى همگان روشن سازند.
3. برخورد قانونى. دولت وظیفه دارد با مدعیان دروغین، فریبدهندگان مردم و کسانى که از این راه، دین و فرهنگ مردم را تباه مىسازند و خرافهها را وارد حوزه دین مىکنند، برخورد قانونى بکند. همانگونه که در گذشته با باب و بهائیت این برخورد انجام گرفت. دولت باید هوشیار باشد و نگذارد زمینه به وجود آمدن کسانى چون سیدعلىمحمد باب، فراهم آید.
حوزه: بىگمان در این حرکت بزرگ، یعنى روشن کردن مرز خرافه از حقیقت، مبارزه با خرافات، بررسى دقیق و همه جانبه نقطههاى خرافهخیز و در امان نگهداشتن آنها از هجوم و شبیخون خرافهپردازان، مراجع تقلید، حوزههاى علمیه، علما و طلاب، باید نقش مؤثر و مداومى ایفا کنند. به نظر حضرتعالى، آیا این رسالت به درستى انجام پذیرفته است.
استاد: اگر علما و حوزهها وظیفهشان را خوب انجام داده بودند که وضع اینگونه نبود.
میخانه اگر ساقى صاحبنظرى داشت
مىخوارى و مستى، ره و رسم دگرى داشت
حوزهها باید با برنامه ریزى در شهر و روستا، در مسجدها حضور جدى داشته باشند. به گونهاى باید برنامهریزى شود که هیچ مسجدى در هیچ جاى کشور بدون روحانى، آن هم روحانى درس خوانده و آگاه نباشد. ولى متأسفانه به خاطر نداشتن یک برنامه دقیق، اکنون بسیارى از مساجد در روستاها و شهرها، حتى تهران، شهرهاى بزرگ و مراکز استانها بىروحانى است.
روحانى فعال و آگاه، هرجا رفته و مشغول تبلیغ شده، اثر گذارده است.
آیا ما براى تربیت این چنین روحانیونى، که بسیار به آنان نیاز هست، برنامهریزى کردهایم؟
آیا براى آبادانى مساجد و تجمع مردم در آنها براى آشنایى با دین و احکام دینى اندیشیدهایم؟
اگر حوزهها، با برنامهریزى، هیچ مسجدى را در شهرها و روستاها بدون روحانى نگذارند و همگان را از وجود روحانیون آگاه و درسخوانده بهرهمند سازند، آنگاه است که مىتوان به آنان گفت: چه حق است و چه باطل، چه درست است و چه نادرست، چه خرافه است و چه حقیقت.
بدون آبادانى مسجدها و حضور روحانى پرتلاش در میان مردم، نمىتوان خرافهزدایى کرد و راه درست را به مردم نشان داد.
حوزهها براى هدایت، ارشاد و راهنمایى مردم و آشناسازى آنان با حق و حقیقت، نیروهاى لازم را تربیت نکردهاند. براى حفظ ارزشهاى انقلاب اسلامى نیز، نیروهاى کارآمد در حوزهها تربیت نشدهاند.
حوزههاى شهرستانها باید دایر و پررونق باشند. پررونقى و فعال بودن آنها، بسیار در آگاهسازى مردم اثرگذار است. خود آباد بودن حوزهها در شهرستانها و رفت و آمد به این حوزهها، موضوعیت دارد.
من، پنج سال اول طلبگىام را در حوزه بروجرد بودم. در آن زمان، یعنى سال 1331 به بعد که اوج فعالیت تودهایها بود، علماى بزرگ بروجرد، که من همیشه به روح پاکشان رحمت و مغفرت مىفرستم، مىگفتند رفت و آمد طلاب و اساتید به مدرسه، مؤثر و براى مؤمنان، قوت قلب است.
حوزهها باید برنامهریزى کنند، تا بتوانند نقشى را که قرآن، رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) به علماى دین در هدایت، بیدارگرى و سرپرستى مردمان ضعیف و ایتام آل محمد(ص) و شیعیان گرفتار در دست گروههاى مخالف دادهاند، به درستى انجام دهند. آن زمانها مُرجِئه بوده و اکنون گروههاى الحادى و سکولارها و دهها گروه دیگر است که شبههآفرینى مىکنند.
از این روى، ائمه اطهار(ع) براى علمایى که به افراد ناتوان از نظر فکرى، در دورانى که دست آنان از ائمه کوتاه است و در دوران غیبت، یارى مىرسانند تا در برابر هجوم فکرى مخالفان بتوانند ایستادگى کنند، ارج و منزلت قائل شدهاند.22
اگر حوزههاى شهرستانها آباد و پررونق باشند و در هر شهر و روستایى عالم آگاه و مسؤولیتشناس باشد، به هیچ روى خرافه پا نمىگیرد.
در شهرها و روستاهایى که از روحانى برخوردار بودهاند و مردم به آسانى دسترسى به عالم داشتهاند، شما خرافه یا نمىبینید، یا بسیار کم مىبینید.
پیش از انقلاب اسلامى، آیتاللّه ابراهیم امینى به یکى از روستاهاى بزرگ ملایر، تشریف مىبرد و به وعظ و اندرز مردم مىپرداخت و آنان را نسبت به اوضاع آگاه مىساخت. در دوران انقلاب، در دوران جنگ تحمیلى، ثمرات آن تلاشها را دیدیم و اکنون نیز مىبینیم. در دوران جنگ، این روستا، در آن منطقه، شاید بیشترین شهید را تقدیم انقلاب کرد.
البته خیلى کار شده، شهرستانها هماکنون حوزههاى خوبى دارند. بنده نمىخواهم کارهاى بزرگى را که انجام گرفته نفى کنم. اما سخن من این است که در عصر الکترونیک، باید کارهاى گستردهتر و جدىترى انجام داد. به وضع اعتقادى، فکرى و فرهنگى مردم رسید.
حوزه: به نظر مىرسد منشأ پارهاى از خرافهها روحانیون هستند. البته افزون بر ناآشنایى به روایات و صحت و سقم آنها و رواج ناخودآگاهانه روایات ناصحیح و جعلى، سخنانى را مىگویند و کارهایى را انجام مىدهند، که شاید بهرهاى از حقیقت داشته باشند، اما به این گستردگى که آنان مىگویند و مطرح مىکنند، بىگمان نمىتواند درست باشد و بر دامنه خرافه مىافزاید.
مانند استخاره، رؤیا و... .
استاد: در متون روایى ما و اهل سنت، روایات بسیارى درباره استخاره وجود دارد.
مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار بخشى را به این امر اختصاص داده است. حتى کتاب کوچکى در باب استخاره از ایشان دیدهام.
بزرگان ما استخاره مىکردهاند. بنده بارها دیدهام که مرحوم علاّمه طباطبایى براى افراد استخاره مىکرد. من گاه کارى داشتم خدمت ایشان مىرسیدم، مىدیدم آن بزرگوار تشریف آورده است پشت دَر، و پاسخ استخاره افراد را نوشته است و به آنها مىدهد.
آیا آنچه در متون روایى ما آمده است و در سیره بعضى از بزرگان دیدهایم و دیده شده است، همان است که امروزه رواج دارد؟ بىگمان خیر. بسیارى از آنچه امروزه به نام استخاره رواج دارد، با استخارهاى که در متون روایى آمده و بزرگان ما هم عمل کردهاند، فاصله دارد.
شاید بشود گفت حقیقتى به نام استخاره وجود دارد، اما اینکه براى هر کارى بدان تمسک شود و انسان در کارى که بناست انجام دهد، نیندیشد و مشورت نکند، خرافه خواهد بود.
بنده خودم، در طول عمرم، در انجام کارى تا توانستهام مشورت کردهام، بسیار کم پیش آمده است که استخاره کنم. شاید سه - چهار مورد از روى ناچارى استخاره کردهام، آن هم استخاره ذات الرّقاع.23
براى هر کارى و هر چیزى نمىتوان استخاره کرد. بعضى گمان کردهاند که علماى شیعه براى هر کارى استخاره مىکنند و هرکس به آنان مراجعه کند، بدین وسیله از غیب به آنان خبر مىدهند.
شخصى علیه شیعه جزوهاى نوشته بود و در آن از استخاره انتقاد کرده بود، با این مضمون:
»این یعنى چه که قرآن را باز کنى و بگویى این کارى را که قصد دارى انجام بدهى، خوب است انجام بده و یا بد است از انجام آن صرفنظر کن. چطور مىشود سرنوشت و آینده افراد، مانند ازدواج و یا کارهاى مهم آنان را، به باز کردن قرآن حواله داد؟«
امام خمینى، رحمةاللّه علیه، به وى پاسخى مىدهد که خلاصه پاسخ ایشان چنین است:
»براى هر کارى که نمىشود استخاره کرد. باید تا آنجایى که ممکن است آدم مشورت کند. پس از اینکه در انجام دادن و ندادن کارى درمانده شد، نه عقل او را به خوبى و بدى آن راهنمایى کرد و نه از عهده عاقل دیگرى برآمد که راه خیر و شر را به او بفهماند، به خدا پناه ببرد و از او راه چاره بخواهد که چارهساز است. «24
پس استخاره باید در حال درماندگى انجام بگیرد که طلب خیر از خداوند است:
»اللهم خِرلى واخترلى فى جمیع امورى«
پروردگارا برایم خیربخواه و در همه کارهایم برایم خوش اختیار کن.
بنابراین، دایره استخاره بسیار محدود است. در هر کارى اگر کسى بخواهد استخاره کند و بدون استخاره گام از گام برندارد، حتى اینکه چه بخورد و چه نخورد هم به استخاره تمسک بجوید، خرافه است و کارى نابخردانه.
اینگونه استخارهها از ضعف نفس نشأت مىگیرد. بعضى نمىخواهند به فکرشان فشار بیاورند و یا مشورت کنند.
اگر نشود حد و حدود استخاره را تعیین کرد، مىتوان محدودش کرد. آنجاهایى که مىتوانى استشاره کنى، استشاره کن و اگر با استشاره راه به جایى نبردى، استخاره کن. استخاره از سرِ ضرورت و اضطرار و درماندگى است. حالتى که انسان مسلمان همه راهها را بسته ببیند و با تمام وجود بگوید:
»امَّن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء«25
اما درباره رؤیا، حقیقت این است که کارى انجام ندادهایم. حوزهها و علما درباره این موضوع کار نکردهاند.
باید در این باره، کارهاى علمى دقیق انجام بگیرد و براى مردم روشن بشود: خواب چیست، از کجا نشأت مىگیرد، چه خوابهایى صادق و چه خوابهایى کاذب است و جزو احلام به شمار مىروند. آیا خواب، پایه و اساسى دارد. انسان این همه خوابهاى آشفته، بىپایه و اساس و به تعبیر قرآن: »اضغاث احلام« مىبیند، از کجا ریشه مىگیرند.
یا رؤیاهایى را که مىشود تأویل کرد و تأویل بردارند، چه رؤیاهایى است و از چه ویژگیهایى برخوردارند و یا آنهایى را که نمىشود تأویل کرد، چه مشخصههایى دارند.
من خودم چندین وقت است که از خداوند متعال خواستهام به من فرصتى بدهد، تا بنشینم و مسأله خواب را از زوایاى گوناگون تحلیل کنم.
به نظر من اگر رؤیا از نظر اسلام، به درستى تحلیل و بررسى بشود و زوایاى آن روشن گردد و به مردم آگاهیهاى لازم داده شود، خیلى از خرافههایى که از طریق خواب به جامعه سرازیر مىشوند، ریشهکن مىگردند.
مشکل و گرفتارى که ما مسلمانان و دینداران در مسأله رؤیا داریم این است که روى جنبه غیب آن پاى مىفشاریم.
اتین ژیلسون، فیلسوف فرانسوى، در اینباره سخن بسیار درخور تأملى دارد. وى مىگوید:
»دینداران [که خودش هم جزء دیندارهاست] هرکجا امر دایر باشد بین دادن حق به طرف دین و خودشان، همیشه حق را به دین مىدهند. «
براى روشن شدن مطلب مثالى مىزنم: شخص مسلمان نمىداند لباسش نجس شده یا نه. خیلى وقتها پیش مىآید از روى احتیاط لباسش را مىشوید، یعنى طرف دین را مىچرباند. به گمان خود، به سود دین کارى را انجام مىدهد. در حالى که این شخص، نمىداند دین هر دو طرف را در نظر دارد. دین، در دستورها و حکمهایى که بر دوش مکلف مىگذارد، هم طرف خود را حساب مىکند و هم طرف مکلف را. خدا به هیچ روى نخواسته که مکلف با رنج و زحمت، همیشه طرف دین را بچرباند. برابر دستور دین فرد باید برابر ضابطه عمل کند:
»لاتنقض الیقین ابداً بالشک«
یقین خود را هیچگاه با شک نقض نکن.
اینکه انسان در انجام فرائض احتیاط کار مىشود، بدین خاطر است که طرف دین را مىگیرد. فکر مىکند با این کار وظیفه دینى خود را به نحو احسن انجام داده است.
سخن ژیلسون سخن درخور توجهى است. در حوزه و در بین دینداران اگر رؤیایى مطرح شود و عالم دینى بگوید این رؤیا، از رؤیاهاى پریشان و آشفته است و به تعبیر قرآن مجید »اضغاثُ احلام« است و احتمال هم دارد یک چیزى در آن باشد و بیانگر یک امر غیبى باشد. در اینگونه موارد، دینداران طرف غیب را مىگیرند. مىگویند: طرف غیب را تقویت بکنیم، بهتر است از آنکه آن را به زمین بگذاریم.
این نگاه و طرز تفکر، که انسان همیشه خوشش بیاید طرف غیب را بگیرد، زمینهاى را براى به وجود آمدن خرافهها مهیا مىسازد.
از این روى حوزهها و علماى دین، واقعاً وظیفه بسیار سنگینى به دوش دارند. باید گروهى از فیزیولوژیستها، کسانى که مغز انسان را مىشناسند، روانشناسان و دینشناسان را به یک مرکز بزرگ علمى فرابخوانند و از آنان بخواهند که این مسأله را به درستى کالبدشکافى کنند و زوایاى آن را روشن سازند.
مىگویند درباره خواب، چهارصد نظریه هست. اگر چهارصد تا نباشد، حداقل مىشود گفت صدنظریه درباره خواب وجود دارد، از نظریه بوعلى سینا، تا فروید - که کتاب تعبیر خواب او، حدود پانصد صفحه است و به فارسى هم ترجمه شده - تا نظریه مادیون.
اینکار بزرگ باید به گونه یک پروژه کلان چند ساله انجام بگیرد و نتیجه آن در اختیار مردم قرار بگیرد.
حوزه: تفکر منطقى، خردورزى و واقعبینى جامعه دینى را از خرافهگرایى مصون نگه مىدارد. به نظر حضرت عالى چه باید کرد که تفکر منطقى، خردورزى و واقعبینى گسترش یابد و در حوزههاى علمیه چه تحولاتى باید رخ بدهد، تا بتوانند طلایهدار این جریان فکرى باشند و آن را نهادینه کنند و بگسترانند و به خوبى در این عرصه نقش بیافرینند.
استاد: خردورزى یعنى در چهارچوب و ضابطهمند حرکت کردن. اگر حرکت ما در چهارچوب و ضابطهاى که دین تعیین کرده، باشد، هم خردورزى کردهایم و هم در دام خرافهها گرفتار نخواهیم آمد.
غیب وجود دارد. کسى نمىتواند از غیب تن بزند. غیب یک حقیقت است. وحى غیب است. اما نمىتوان هر سخنى را به نام غیب پذیرفت. مسلمان باید ایمان به غیب داشته باشد ولى این بدان معنى نیست که در برابر هر سخنى و هر ادعایى سر تسلیم فرود بیاورد. اگر چنین بود، خردورزى کرده و برابر ضابطه رفتار کرده است.
پس اینکه باید غیب را پذیرفت، شکى نیست. اگر دین، غیب نداشته باشد، دین نیست. اگر کسى به غیب ایمان نداشته باشد مسلمان و دیندار نیست.
اگرکسى بخواهد به حساب خردگرایى، از غیب دست بشوید و دستش را از غیب کوتاه کند، همه چیز را از دست داده است. همانگونه که روشنفکران (البته به زعم خودشان که به غلط، اسم روشنفکر روى خودشان گذاشتهاند) این سرمایه را از کف دادهاند. قرآن کریم پر است از غیب و پر است از معجزه. خداوند در قرآن درباره حضرت یونس مىفرماید:
»فالتقمه الحوتُ وهو ملیم. فلولا انه کان من المسبّحین للبث فى بطنه الى یوم یبعثون. «26
ماهى او را در کام کشید و خود درخور سرزنش بود. اگر از تسبیح کنندگان نبود، در شکم ماهى تا روز رستاخیز مىماند.
در نهجالبلاغه، نوزده بار، یا بیشتر، از غیب سخن به میان آمده است.27
حضرت امیر(ع) به مناسبتهاى گوناگون، پارهاى از آنچه رسول خدا(ص) درباره رویدادهاى آینده به او فرموده بود، با مردم در میان گذاشت که در نهج البلاغه و منابع دیگر منعکس شده است. از جمله، پس از اینکه مردم با آن حضرت بیعت مىکنند، مىفرماید:
»ولقد نبئتُ بهذا المقام وهذا الیوم. «
از چنین حال و چنین روز آگاهام کردهاند.
منظور حضرت، از کسى که او را از چنین حال و چنین روزى آگاه کرده و از بیعت مردم با او و رسیدن به مقامِ حکمروایى مسلمانان وى را آگاهانده، رسول گرامى اسلام(ص) است.
مولوى مىگوید:
انبیاء در قطع اسباب آمدند
معجزات خویش بر کیوان زدند
...
دم گاو بر مقتول زن
تا شود زنده همان دَم در کفن29
انسان مسلمان هم معجزات را باید بپذیرد، هم غیب و هم استجابت دعا را.
»واذا سألک عبادى عنى فانّى قریب اُجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوا لى ولیؤمنوابى لَعَلَّهُم یرشدون. «30
هرگاه بندگان من از تو در کار من پرسش کنند، من نزدیکام. دعاى دعاکننده را چون مرا خواند، اجابت مىکنم. پس باید مرا اجابت کنند و به من ایمان بیاورند. باشد که به رشد خود برسند.
پذیرش غیب عین خردگرایى است امّا با ایمان به غیب، این چنین نیست که هر ادعایى پذیرفته شود. این بحث مانند بحث اصولى و اخبارى است. اصولى با عقل کار مىکند. اما همین اصولى، اساس کارش اخبار است. از اخبار اصول را درمىآورد. مگر »استصحاب« بر اخبار مبتنى نیست. پس در عین پذیرفتن این حقیقت، نباید در دام اخبارىگرى بیفتد و هرچه از اخبار دید، بپذیرد. باید ضابطهمند اخبار درست را از نادرست جدا سازد.
این کار دانشمندان و عالمان دین است که بیان کنند خردورزى در این چهارچوب است. تا به چیزى یقین پیدا نکردى، نپذیر. به هر مطلبى تن نده. هر سخنى را بدون ارزیابى قبول نکن. در برابر هر مطلیى زود سر تسلیم فرود نیاور. بگو این مطلب را کى گفته، از کجا گفته، دلیلاش چیست.
به تفسیر المیزان بنگرید. ببینید این فیلسوف خردگرا و خردورز، چگونه در این کار بزرگ، با حساب و کتاب پیش رفته است. این بزرگوار، در ذیل هر بحث تفسیرى، یک بحث روایى دارد. روایات را مىآورد، گاه آنها را رد مىکند و گاه مىپذیرد و مؤید تفسیر قرار مىدهد.
این عالم خردگرا، اصل روایات را پذیرفته است؛ اما نه هر روایتى را. ما باید بتوانیم حد و حدود کارمان را معلوم بکنیم و سرتسلیم در برابر هر سخن و روایتى فرود نیاوریم. با خردورزى در چهارچوب، مىتوانیم از هر گونه خرافه و دروغ، دورى بگزینیم.
شهید مرتضى مطهرى، اهل رؤیا بود. مگر نه اینکه شبِ قبل از شهادت، به همسرش فرموده بود:
»من رسول خدا را در خواب دیدم. آن حضرت لبهاى مرا بوسید. الان حرارتِ بوسه پیغمبر خدا را احساس مىکنم. یک حادثهاى در پیش است. حادثهاى در انتظار من است. حادثهاى سنگین. «
این همان شخصیتى است که حماسه حسینى را مىنویسد و آنچنان عالمانه و دقیق مسائل خرافى را به بوته نقد مىکشد.
پس ما باید در مسائل دینىمان، تحقیق و کندوکاو دقیقى داشته باشیم، نقادانه با مسائل برخورد کنیم، و به آنچه رسیدیم، هرچند بسیار عجیب و خارقالعاده، بپذیریم و به مطلبى که نرسیدیم، نپذیریم.
حوزه: در پایان اگر ممکن است، ما و دیگر طلاب را از اندرزها و نصیحتهاى آموزنده و راهگشاى خود بهرهمند سازید که انشاءاللّه با چراغ راه قرار دادن آن روشنان، همیشه در راه روشن گام برداریم.
استاد: بنده کمتر از آنم که طلاب را نصیحت کنم، اما خواست شما آقایان را اجابت مىکنم و چند نکته را که به نظرم مهم است، یادآور مىشوم:
میراث نبوت براى ما مانده است. این میراث، میراثِ سنگینى است. اکنون این میراث گرانبها در قالبِ انقلاب اسلامى و میراث بزرگِ امام خمینى، رحمةاللّه علیه، بروز و ظهور کرده است.
در حقیقت، امام خمینى، انقلاب اسلامى را براساس میراث انبیاء، بنیان گذارده است.
کار سختى به گردن ما افتاده است. حوزهها و علما، رسالت بسیار سختى دارند. من، واقعاً گاهى مىلرزم. رسالتى که ما داریم در حفظ میراث انبیاء، میراث امام خمینى، آن هم در عصر الحاد و در عصر آشفتگى، کار سنگین و توانفرسایى است. بخصوص باتوجه به اثرگذارى که این انقلاب در ایران و جهان داشته است. مردم واقعاً تشنهاند. باید مواظب بود این حقیقت به افسانه آمیخته و خرافه نشود والاّ از آن سوء استفاده مىشود. ادیان، در آغاز سالم بودهاند، سپس کمکم به آنها افسانهها و خرافهها افزوده شده است و به شکلى درآمدهاند که مىبینید.
ده فرمان حضرت موسى(ع)، به بنىاسرائیل از این حرفهاى خرافى و سست، بَرى بوده است. بعدها به آن حرفهایى افزودهاند، بسیار شرمآور و به دور از خرد. براى انجام این رسالت سنگین، در مرحله اول، باید از خداوند متعال، مدد گرفت که به انسان اخلاص بدهد. اگر روحانى بااخلاص باشد، بسیار مؤثر است و اگر اخلاص نداشته باشد و گرایشهاى دیگرى در حرکت او دخیل باشند، گرایش دنیوى در فرد پیدا بشود، کار به درستى پیش نمىرود. زیرا اگر بروز و ظهور کار ما بشود دنیاپرستى، با عملمان، به اسلام و انقلاب اسلامى، میراث انبیاء، میراث امام خمینى، ضربه خواهیم زد.
بعد از مرحله اخلاص، مرحله از خودگذشتگى است که طلاب باید آن را عمیقاً در رفتار خود جلوهگر سازند. طلبه هر جا دید به او نیاز است و مىتواند نقشى داشته باشد، باید بىدرنگ وارد شود.
شنیده ام که:
»مرحوم میرزاى قمى، یک روزى با گروهى از حواریون و شاگردانِ خود، نشسته بود و درباره مقوله علمى بحث مىکرد. در حین بحث، یک روحانى ژندهپوش و با سر و وضع فقیرانه و چهره آفتاب سوختهاى از دَر وارد شد.
در این هنگام، میرزا یکباره از جا بلند شد و به استقبال آن روحانى تازه وارد شتافت و او را در آغوش گرفت و بسیار تکریم کرد و این دیدار به دراز کشید، به گونهاى که شاگردان و اصحاب حلقه بحث شگفتزده شدند. چطور میرزا، بحث و جمع آنان را رها کرد و با این شیخ فقیر به گفتوگو پرداخت و هیچ توجهى به پیرامون خویش ندارد.
بالاخره گفتوگوى بسیار احترامآمیز میرزا با آن شیخ به پایان رسید و میرزا، شیخ را با تکریم و احترام فراوان بدرقه کرد و آنگاه به جمع شاگردان برگشت. شاگردان پرسیدند شیخ که بود و این همه احترام و تکریم چرا؟
میرزا پاسخ داد: من با این روحانى، همدرس بودیم. تا اینکه یک وقتى عراق را به قصد ایران ترک گفتیم. در منطقه مرزى و در خاک ایران بودیم که چند نفرى پیش ما آمدند و گفتند: روستاى ما در همین نزدیکى است. ما روحانى نداریم. بسیارى از مردم ما، مسائل شرعى و احکام را نمىدانند. خواهشمندیم که یکى از شما آقایان به روستاى ما بیایید و به ما احکام و مسائل شرعى را یاد بدهید.
همین روحانى، با اینکه موقعیت علمى خوبى داشت و فرد فاضل و درسخواندهاى بود، آن روستاى دور افتاده را ترجیح داد و گفت: من حاضرم به روستاى شما بیایم و بمانم. من براى همین درس خواندهام.
او ماند و من آمدم. من شدم میرزا، مرجع تقلید و او شد آخوند روستا. بعدها شنیدم که این آقا در همه آن ناحیه بسیار مؤثر بوده است. «
امیدوارم که بتوانیم با اخلاص و ازخودگذشتگى، وظایف خود را به درستى انجام بدهیم.
: از اینکه لطف کردید و بزرگوارانه براى مصاحبه با مجله حوزه وقت گذاشتید، متشکریم و امیدواریم که بتوانیم از سخنان روشنگرتان بهترین بهرهها را ببریم.
یادداشتها:
1. مردم جاهلى که تمام افکار و عقایدشان در لجنزار خرافه فرو رفته بود، نابخردانه رستاخیز مردگان و رسیدگى به کردار انسانها را، که رسول خدا(ص) آن را از زبان وحى به گوش »جان«ها مىنیوشاند، خرافه مىانگاشتند و انکار مىکردند:
»وقالوا ان هى الا حیاتنا الدنیا وما نحن بمبعوثین. « انعام، 29
و گفتند جز این زندگى دنیاى ما، زندگى دیگرى نیست و ما برانگیخته نخواهیم شد.
و در آیه دیگر، خداوند درباره موضعگیرى اینان در برابر پیامبرى که از جنس خودشان بود و آنان را از برانگیخته شدن پس از مرگ مىآگاهاند و بیم مىداد، مىفرماید:
»... فقال الکافرون هذا شىء عجیب. أءذا متنا وکنا تراباً ذلک رجع بعید. « ق، 2 -3
پس ناباوران گفتند: این چیزى شگفت است. آیا هرگاه بمیریم و خاک شویم [دوباره زنده مىشویم] این بازگشتى است دور.
و در آیه دیگر، خداوند باور نابخردانه اینان را اینگونه ترسیم مىفرماید:
»قالوا ماهى الا حیاتنا الدنیا. نموت ونحیا وما یهلکنا الا الدّهر.«
جاثیه، 24
گفتند: نیست جز همین زندگى دنیاى ما. مىمیریم و مىزییم. جز روزگار نابودمان نمىکند.
پیام روشن اسلام، در برابر بىعقیدگى مشرکان به رستاخیز مردگان، حربه کارآمدى بود در هدم و نابودى پایگاه فکرى مشرکان در بین مردم، از این روى سران قوم به هر دستاویزى چنگ مىزدند، تا خود و پیروانشان را از این مهلکه بىمنطقى برهانند. نابخردانه استخوان پوسیدهاى را یکى از اینان برگرفت و در حالى که بالا و پایین مىپراند، گفت:
»اى محمد به گمان تو خداوند این استخوان پوسیده را زنده کرده برمىانگیزد؟«
پیامبر در جواب او فرمود:
»بله، تو را مىمیراند، بعد برمىانگیزاند و به دوزخ مىراند. «
قرآن به این جریان فکرى، که سخت بر فکر خرافى و نابخردانه خود پافشارى مىکرد، پاسخ کوبندهاى داد و آنچه را با تلاش بسیار و زحمت رشته بودند، پنبه کرد:
»اولم یر الانسان أنّا خلقناه من نطفة فاذا هو خصیم مبین. وضرب لنا مثلاً ونسى خلقه قال من یحیى العظام وهى رمیم. قل یحییها الذى أنشَأَها اول مرّةٍ وهو بکل خلق علیم. « یس، 77 - 79
آیا آدمى ندیده است که ما او را از نطفهاى آفریدیم و ناگاه خود (مدّعى و) ستیزهگرى آشکار است، براى ما مثلى زده است و آفرینش خویش را از یاد برده است.
گفت این استخوانها را که پوسیده است، چه کسى زنده مىکند؟
بگو همان زندهاش مىکند که نخست بار آفریدش و او دانا بر هر آفرینشى دانا است.
با این که پیاپى در برابر منطق قوى و بیدارگر قرآن، درهم کوبیده مىشدند براى اینکه خانه عنکبوتى خود را سرپا نگهدارند و از موج گستردهاى که فطرتهاى بیدار شده در معادباورى، آفریده بودند جلوگیرى کنند به تمسخر و استهزاى معادباوران روى آوردند و شاعران اردوگاه خود را به ژاژخایى وا داشتند، تا مگر از درهم کوبندگى این موج بزرگ اندکى بکاهند. زیرا به روشنى مىدانستند مردم رستاخیز باور، به رویارویى با آنان برمى خیزند و هیچگاه در گستراندن دامنه گناه و آلودگیهایى که حیاتشان به آنها بستگى دارد، با آنان همکارى نخواهند کرد و این، یعنى مرگ جاهلیت و نظام جاهلى.
»چه بسیارند در چاههاى بدر از جوانان و عربهاى بزرگوار. آیا پسر کبشه (پیامبر) مرا بیم مىدهد که زنده خواهیم شد؟
ولى زندگى لاشههاى پوسیده چگونه تواند بود؟
آیا مىتواند مرگ را از من براند و هنگامى که استخوانهایم پوسید، مرا برانگیزاند؟
...
زندگى و آنگاه مرگ و دیگرباره زندگى!! داستانى خرافى است اى ام عمرو. «
تاریخ مفصل عرب قبل از اسلام، دکتر جوادعلى،
ترجمه دکتر محمدحسین روحانى، ج 274/1، کتاب سراى بابل.
امام خمینى، درباره آراء عرب در زمان جاهلیت مىنویسد:
»آراء عرب در زمان جاهلیت، تا ظهور اسلام، بسیار است. یک طایفه از آنها دهریه بودند که طبع را محیى و دهر را مفنى مىدانستند و موت و حیات را ترکیب و تحلیل عناصر و جامع را طبع و مهلک را دهر مىگفتند.
و یک طایفه از آنها خدا و ابتداءِ خلقت را قبول داشتند، ولى منکر معاد و بعث رسل بودند. و یک طایفه خدا و معاد را تا اندازهاى قبول داشتند، ولى پیغمبران را منکر بودند و عبادت بتها مىکردند و شبهات آنها، یکى در اطراف بعث رسل بود و یکى در اطراف بعث اجساد پس از مرگ و از اشعار آنهاست:
أأترک لذّة الصهباء یوماً
لما وعدوه من لبن وخمر
حیوة ثم موت ثم نشر
حدیث خرافةٍ یا اُمَّ عمرو. «
کشف الاسرار/15 - 16
2. ابن خلدون درباره این افسانه خرافى مىنویسد:
»از خبرهاى یاد کرده واهىتر و موهومتر، حکایتى است که مفسران در تفسیر سوره والفجر، در قول خداى تعالى: المتر کیف فعل ربک بعاد ارم ذات العماد، نقل کرده و لفظ ارم را نام شهرى پنداشتهاند که به داشتن ستونها موصوف بوده است. و روایت مىکنند که عاد بن عوص بن ارم دو پسر داشته: یکى شدید و دیگرى شداد، آنها پس از مرگ عاد جانشین پدر گردیدهاند، شدید، جان مىسپارد و مملکت پدر بر شداد، مسلم مىشود. و او وصف بهشت را مىشنود و مىگوید: همانا من همچنان مکانى خواهم ساخت. از این روى، شداد دستور داد شهر ارم را در صحارى عدن بنیان نهند و مدت سیصد سال بناى آن شهر دوام یافت و شداد خود نیز نهصد سال عمر کرد.
و گفتهاند شهر ارم، بسیار عظیم بود، کاخهایى از زر داشت که ستونهاى آنها از زبرجد و یاقوت بود و در آن انواع درختان و جویبارهاى روان بود و چون ساختمان شهر پایان پذیرفت، شداد با همه مردم کشور خود، به سوى آن شهر شتافت و هنوز، تا یک شبانهروز فاصله داشت که ناگهان خداى از آسمان صیحهاى برانگیخت و همه مردم آن، در دَم، هلاک شدند.
طبرى و ثعالبى و زمخشرى و دیگر مفسران، این حکایت را نقل کرده و از عبداللّه بن قلابه، یکى از اصحاب رسول(ص) روایت نمودهاند که او روزى در جستوجوى شتر خود بیرون رفته و بدان شهر رسیده و به قدر توانایى خود، مقدارى از اشیاء آن را با خود حمل کرده است. آنگاه، خبر آن به معاویه رسیده و وى را احضار کرده و او، داستان را به معاویه بازگفته است، سپس کعب الاحبار را جسته و در اینباره از وى پرسیده است.
او گفت: آن شهر ارم ذات العماد است و مردى از مسلمانان در روزگار تو، داراى گونههاى سرخ گلگون، کوتاه قد که خالى بر ابرو و خالى بر گردن دارد، در جستوجوى شتر خویش، بدان شهر داخل خواهد شد. سپس متوجه حاضران شد و ابن قلابه را دید و گفت: به خدا سوگند، آن کس همین مرد است، همین مرد.
اما از آن روز، در هیچ یک از مناطق زمین، از این شهر، خبرى به دست نیامده و صحارى عدن که گمان کردهاند شهر مزبور را در آن بنیاد نهادهاند، در میانه یمن است و یمن همچنان مسکون و آباد است و راهشناسان، از هر سویى راههاى آن را پیمودهاند، ولى از این شهر به هیچ روى خبر ندادهاند و هیچ یک از محدثان و اخباریان نیز درباره آن خبرى نیاورده و هیچ یک از افراد ملتها و امتها آن را یاد نکردهاند و اگر مىگفتند که مانند دیگر آثار مندرس، آن شهر از روى زمین محو گردیده است، باز به قبول نزدیکتر بود، ولى ظاهر سخن آنان چنین مىنماید که آن شهر هماکنون موجود است. بعضى مىگویند آن شهر دمشق است بنابراین که قوم عاد آن را متصرف شده بودند. و هذیانگویى برخى از آنان بدین منتهى مىشود که شهر مزبور، از نظر ما نهان است و ریاضتکشان و جادوگران، از آن آگاه مىباشند. همه اینها گمانهایى است که به خرافات شبیهتر است. «
مقدمه ابنخلدون، ترجمه محمدپروین گنابادى،
ج 24-23/1، بنگاه ترجمه و نشر کتاب
3. سوره یوسف، آیه 2.
.ء
»[زلیخا] یوسف را بخواند، گفت: من ترا چنین دوست دارم، باید که فرمان من کنى.
یوسف گفت: معاذاللّه که من این کار نکنم که این خداوند من، با من نیکوییها بسیار کردست.
زلیخا گفت: اگر فرمان من کنى وگرنى ترا عذاب کنم.
یوسف گفت: معاذ اللّه، من هرگز این کار نکنم.
پس زلیخا به او نخواست آمدن. و چندین گه بدان کار اندر بود، گه به خواهش و گه به ستم، تا مگر یوسف را دل بجنبد.
پس یوسف به او اندر ماند و خواست که مر زلیخا را به رویى از رویها، از خویشتن دور کند.
پس همین که یوسف این اندیشه بکرد، خداى عزوجل، او را علامتى بنمود بزرگ. نگاه کرد به گوشه خانه، مر پدر خویش را دید - یعقوب(ع) که از گوشه خانه بیرون آمد و این انگشت راست به دندان گرفت. گفت: هاء یا پسر که این کار نکنى. و او را گفت: أتزنى وانت نبى؟ گفت یا پسر! زنا کنى و تو پیغامبر خدایى. اگر تو این کار بکنى پیغامبرى از تو برود. چون کبوترى به آسمان اندر شود. چنین گویند که بدان خانه مرغى بود به قفس اندر. مرغ با یوسف به سخن آمد، گفت: زینهار خداى با تو که این کار نکنى.
پس چون یوسف این علامتها بدید و زلیخا زان هیچ خبر نداشت، یوسف برپاى خاست و آهنگ دَرِ خانه کرد... «
ترجمه تفسیر طبرى، به تصحیح و اهتمام
حبیب یغمائى، ج 774/3 - 775
5. سوره ص، آیه 26.
6. تفسیر کشف الاسرار، خواجه عبداللّه انصارى، سوره ص ذیل آیه 21.
7. شمارى از مفسران با اثرپذیرى از خرافه بافیها و یاوهگوییهاى یهودیان و مسیحیان و تورات و انجیلهاى تحریف شده در تفسیر آیه شریفه:
»قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسألن مالیس لک به علم. « هود، 46
اى نوح او [فرزندت] از اهل تو نیست. او، عمل غیرصالح است. [فرزند ناشایستهاى است] پس آنچه را از آن آگاه نیستى، از من مخواه.
کژراهه رفته و سخنان شرمآورى، در لابهلاى تفاسیر خود گنجانده و در بین مسلمانان پراکندهاند. از ابن جریح - مسیحى تازه مسلمان - و حسن بصرى و مجاهد نقل شده است: آن کسى را که نوح فرزند خویش انگاشته و مىگوید:
»رب ان ابنى من اهلى وان وعدک الحق... «
فرزندش نبوده، بلکه او ثمره خیانت همسرش است که با مرد بیگانهاى درآمیخته است.
از ابن جریح نقل شده است:
»نوح، فرزندش را مىخواند - که سوار بر کشتى شود - و او را فرزند خویش مىپنداشت. در حالى که او بر فراش نوح زاده نشده بود، بلکه نتیجه خیانت همسرش بود که خداوند مىفرماید: »فخانتاهما. « زن نوح و لوط، به آن دو رسول الهى، خیانت ورزیدند. « تفسیر قرطبى، ج 32/9
علامه طباطبایى در مقام برشمارى تفسیرهایى که از آیه شریفه یاد شده، صورت پذیرفته، از تفسیر نسبت داده شده به حسن بصرى و مجاهد، سخن به میان مىآورد و از قول آنها مىنویسد:
»آن پسرى که از سوار شدن بر کشتى تخلف کرد، پسر واقعى نوح نبوده، بلکه در بستر زناشویى او متولد شده بود. و نوح خیال مىکرد او واقعاً پسر خودش است و خبر نداشته که همسرش به ناموس وى خیانت کرده و از مردى بیگانه باردار شده است. خداى تعالى در جمله »انه لیس من اهلک« آن جناب را متوجه به حقیقت امر نموده است. «
المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى، ج 352/10
.إ
»هنگامى که خدا شهرهاى دشتى را که لوط در آن ساکن بود نابود مىکرد، دعاى ابراهیم را اجابت فرمود و لوط را از گرداب مرگ که آن شهرها را به کام خود کشیده بود، رهانید.
امّا لوط ترسید و در صوغر بماند. پس آنجا را ترک نموده و با دو دختر خود به کوهستان رفت و در غارى ساکن شد.
روزى دختر بزرگ لوط به خواهرش گفت: در تمامى این ناحیه مردى یافت نمىشود تا با ما ازدواج کند. پدر ما هم به زودى پیر خواهد شد و دیگر نخواهد توانست، نسلى از خود باقى گذارد. پس بیا به او شراب بنوشانیم و با وى همبستر شویم و به این طریق نسل پدرمان راحفظ کنیم. پس همان شب او را مست کردند و دختر بزرگتر با پدرش همبستر شد، اما لوط از خوابیدن و برخاستن دخترش آگاه نشد. صبح روز بعد، دختر بزرگتر به خواهر کوچک خود گفت: من دیشب با پدرم همبستر شدم. بیا امشب هم دوباره به او شراب بنوشانیم و این دفعه تو برو و با او همبستر شو، تا بدین وسیله نسلى از پدرمان نگهداریم. پس آن شب، دوباره او را مست کردند و دختر کوچکتر با او همبستر شد.
این بار هم لوط، مثل دفعه پیش چیزى نفهمید. بدین طریق آن دو دختر از پدر خود حامله شدند. دختر بزرگتر پسرى زایید و او را موآب نامید. (قبیله موآب از او به وجود آمد) دختر کوچکتر نیز پسرى زایید و نام او را بن عمى گذاشت (قبیله عمون از او به وجود آمد). «
تورات، ترجمه زیرنظر کشیش ساروخاچیکى،
ج 26/1 - 27، داستان آفرینش، باب 19
.ؤ
»افتطمعون ان یؤمنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام اللّه ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه وهم یعلمون. « بقره، 75
آیا چشم مىدارید که به شما بگروند؟ با آنکه گروهى از آنها سخن خداى را مىشنیدند و آنگاه وزان پس که درمىیافتند، دانسته باژگونهاش مىکردند.
»فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عنداللّه لیشتروا به ثمناً قلیلاً فویل لهم مما کتبت ایدیهم وویل لهم مما یکسبون. « بقره، 79
پس واى بر آنان که به دست خویش [به نام تورات] کتاب مىنویسند و سپس مىگویند: این از سوى خداست، تا به بهایى اندک فروشند. واى بر آنان از آنچه دستانشان نوشته و واى بر آنان از آنچه به دست آرند.
»من الذین هادوا یحرفون الکلم عن مواضعه ویقولون سمعنا وعصینا. « نساء، 46
برخى یهودان، سخن را از جاى خویش مىگردانند و مىگویند شنیدیم و سرپیچیدیم.
قرآن، براى نخستین بار از کژیها، انحرافها، شرکورزیهایى که در انجیلها بازتاب یافته بود و مسیحیان - آنها را به پیروى از علماى خود، دین مسیح مىپنداشتند، پرده برداشت و انحراف عمیق آنان را از دین توحیدى مسیح نمایاند:
»لقد کفرالذین قالوا ان اللّه هو المسیح بن مریم، قل فمن یملک من اللّه شیئاً ان اراد ان یهلک المسیح بن مریم وامّه ومن فى الارض جمیعاً. « مائده 17
هر آینه کافر شدهاند آنان که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است. بگو: اگر خدا بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و همه کسانى را که در زمیناند، هلاک کند، چه کسى در برابر خدا اختیار چیزى را دارد؟
»یا اهل الکتاب لاتغلوا فى دینکم ولاتقولوا على اللّه الاّ الحق انّما المسیح عیسى بن مریم رسول اللّه وکلمته القاها الى مریم وروح منه ولاتقولوا ثلاثة انتهوا خیراً لکم انما اللّه اله واحد سبحانه ان یکون له ولد له ما فى السموات وما فى الارض وکفى باللّه وکیلاً. « نساء،
171اى اهل کتاب، گزاف در دینتان مگویید و جز حق بر خدا مگویید. مسیح، عیسى پسر مریم، فرستاده خدا و کلمه خداست که آن را به سوى مریم افکند، و روحى است از او، پس به خدا و پیامبران وى بگروید و مگویید: سهتا، بس کنید، این براى شما بهتر است. اللّه جز خداى یگانه نیست. پاکا او که فرزندى داشته باشد، آنچه در آسمانها و زمین است، از آن اوست و در کارسازى، خداى بس.
10. کارنامه سیاه و نفرتانگیز یهودان، در رویارویى با انبیاى الهى و تحریف و باژگونهسازى آموزههاى وَحیانى و کینهتوزى با شخص رسول اللّه(ص) تبلیغات گسترده علیه قرآن و تعالیم حیات بخش آن و افشاگریهاى گسترده قرآن علیه یهود و پردهبردارى از نقشههاى شوم این قوم، زمینههاى این نگرانى را فراهم آورده بود.
رسول خدا(ص) در دوران حیات خود مىدید که چسان این عناصر پلید سدّ راه اسلام مىشوند و شبان و روزان در تلاشاند از موج آفرینى آن بکاهند و همیشه و همهگاه در تاریکیها در کمین نشستهاند تا تیرهاى زهرآگین خود را به سوى اسلام و مسلمانان رها سازند و با منافقان در بیغولههاى خود گرد مىآیند تا فتنهها را علیه اسلام سامان دهند و نفاق پیشه مىسازند، تا به اهداف شوم خود برسند و تنور نفاق را همیشه شعلهور نگه مىدارند، تا مگر از این راه جامعه اسلامى را از درون از هم فرو پاشند:
»واذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا واذا خلوا الى شیاطینهم قالوا إنا معکم انما نحن مستهزءون. « بقره،
14و چون گرویدگان را بینند، گویند گرویدهایم و چون با اهریمنان[کاهنان] تنها شوند، گویند باشماییم. ما ریشخند مىکنیم.
»واذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا واذا خلا بعضهم الى بعض قالوا اتحدّثونهم بما فتح اللّه علیکم لیحاجّوکم به عندربکم افلا تعقلون. « بقره،
76چون به کسانى مىرسند که گرویدهاند، گویند: ما گرویدیم و چون برخىشان با برخى تنها شوند، گویند: آیا با ایشان از آنچه خداوند بر شما باز نموده [در تورات] سخن مىگویید؟ تا در نزد پروردگارتان بدان بر شما حجت آرند؟ مگر خرد نمىورزید.
آن بزرگوار مىدید که اینان، با اینکه دم از توحید مىزنند و خود را موحد و اهل کتاب مىشمارند، شرک را بر توحید برترى مىدهند و دشمنى را با اسلام به آنجا رساندهاند که به مشرکان مىگویند شما از ایمان آورندگان به اسلام برترید:
»المتر الى الذین اوتوا نصیباً من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت ویقولون للذین کفروا هؤلاء اهدى من الذین آمنوا سبیلاً. « نساء،
51آیا ندیدهاى آنان را که از کتاب بهرهاىشان دادهاند، به بت و سرکش مىگروند و درباره ناباوران گویند: اینان، از آنان که گرویدهاند به راهترند.
متأسفانه نگرانى رسول خدا، پس از رحلت آن بزرگوار در جامعه اسلامى جامه عمل پوشید. شمارى از یهودان، با تظاهر به اسلام، به دستگاه خلافت راه یافتند و بىباکانه و بدون هیچ رادع و مانعى به تفسیر قرآن، جعل روایات، قصهگویى و افسانهسرایى پرداختند و در این هنگام که میدان از حقگویان و راویان و اصحاب راستین و اهلبیت خالى بود، اینان کینهتوزانه تاختند و گردوغبار انگیختند و مردم را از زلال وحى و آموزههاى وحیانى و مشعلداران اسلام ناب دور ساختند و خرافههاى تورات را به نام آموزههاى اسلام، در ذهن مردم فرو کردند و در جامعه پراکندند و چنان در علامتها و نشانهها و راه رسم اسلام دگرگونى پدید آوردند که پیش آمد آنچه را رسول خدا پیشبینى فرموده بود:
»سیأتى زمان على امتى لایبقى من القرآن الا رسمه، ولا من الاسلام الا اسمه یسمّون به وهم ابعد الناس عنه. «
بحارالانوار، ج 190/52
زمانى بر امت من خواهد آمد که از قرآن جز رسمش - خط و نوشته آن - و از اسلام جز نامش نخواهد ماند مردم به این نام - مسلمان - نامیده مىشوند، ولى آنان از همه کس از آن دورترند.
11. عبدالکریم بن ابى العَوجاء. نخست در بصره مىزیست و از شاگردان حسن بصرى بود، چون استاد خویش را بر یک عقیده استوار نیافت و در گفتار او، تناقضات بسیار دید، از وى جدا شد و به الحاد گرایید و پیروان بسیارى یافت که پس از شکست در مناظرهاى، گروهى از آنان به اسلام گرویدند و گروهى هم به پیروى از وى ادامه دادند. او بسان دیگر زنادقه، در ویرانگرى مبانى اعتقادى مسلمانان کوشا بود و در جعل اخبار و پراکندن آنها در میان مسلمانان، اهتمام داشت.
تا این که در کوفه، به سال 115 هجرى، به دستور ابوجعفر محمد این سلیمان - والى کوفه، در دوران خلافت منصور عباسى، به جرم زندقه دستگیر و به دار آویخته شد.
تاریخ طبرى، ج 48/8، دائرة المعارف بزرگ اسلامى ج 688/2
سیدمرتضى درباره نقش زنادقه در تخریب مبانى اعتقادى مسلمانان، که ابن ابى العوجاء یکى از آنان بود، مىنویسد:
»در عصر جاهلیت و صدراسلام، گروهى به انکار خدا برخاسته بودند و گروهى با خداى متعال، خدایان دیگرى را به شکل بت درآورده بودند و مىپرستیدند.
خداوند در قرآن از این دو کیش خبر داده و با برهان عقلى، نادرستى آنها را آشکار ساخته است.
پس از ظهور اسلام و چیرگى مسلمانان بر اوضاع، گروهى از بازماندگان همان دو گروه یاد شده، پا به عرصه گذاردند و چون نمىتوانستند عقاید خود را آشکار سازند، به ظاهر ادعاى مسلمانى داشتند و در باطن به الحاد پاىبند بودند. مصیبتى که این گروه براى اسلام و اسلامیان به بار آوردند، اسفبارتر از آن بود که دست به شمشیر ببرند. اینان به سپر نفاق مجهز شدند و بىهیچ ترس و واهمهاى دست به خرابکارى زدند و افکار سادهلوحان را مغشوش کردند، خرافات و موهومات را به ساحَتِ دین سرازیر ساختند.
از جمله مىگویند: در هنگامى که محمد بن سلیمان والى کوفه بود، یک تن از زنادقه را به نام عبدالکریم بن ابى العَوجاء، دستگیر و براى اعدام حاضر کردند. عبدالکریم، چون خود را با مرگ روبهرو دید، خطاب به حاضران گفت:
»با کشتن من غائله ختم نخواهد شد. من در کتابهاى شما، چهار هزار حدیث جعلى داخل کردهام که اکنون رواج کامل یافته است. « امالى سیدمرتضى، ج 127/1
12. ابوالخطاب، محمد بن ابى زینب مقلاص اسدى، ملقب به برّاد اَجدَع، بنیانگذار فرقه غالى خطابیه، خود را از یاران، نزدیکان و داعیان امام صادق(ع) مىنمایاند. چون درباره حضرت، سخنان گزاف و غلوآمیز مىگفت و مىپراکند و مقامات ویژهاى براى حضرت قائل بود، در بین شیعیان و دوستان سادهلوح امام جایگاهى پیدا کرده بود. تا آنجا که در بین شیعیان پراکنده بود که امام صادق(ع) فرموده است:
»ابوالخطاب، صندوق علم ما و موضع سرّ ماست. «
رجال کشى/291
گروه ابوالخطاب، کتابهاى اصحاب امام صادق(ع) براى یادداشتبردارى و رونویسى مىگرفتند و سپس اخبارى را جعل و در آن کتابها مىگنجاندند و به اصحاب امام صادق برمىگرداندند. احادیث جعلى، دربردارنده عقاید و افکار ابوالخطاب درباره ربوبیت امام صادق، پیغمبرى ابوالخطاب و مباح بودن گناهان و ملغى بودن واجبات بود. همان/224
امام صادق(ع) با ابوالخطاب و گروه او، ابتدا از راه نصیحت وارد شد و به او و پیروانش که به خدمت امام رسیده بودند فرمود:
»مىخواهید بگویم ملاک فضیلت مسلمان چیست؟
گفتند: آرى
فرمود: فضیلت مسلمان در این است که قراءت قرآن کند و ورع پیشه سازد و در عبادت خدا کوشا باشد.
اینهاست ملاک فضیلت مسلمان، شما با ریاست چکار دارید.
مسلمان فقط یک رئیس مىخواهد. فریب رجال را نخورید، اینها موجب هلاکت شما مىشوند. « همان/293
امام وقتى دید این گروهِ ریاستطلب و عشرتجو، تحت لواى نام او، از ویرانگرى مبانى اعتقادى مسلمانان دست بردار نیستند، کفر آنان را اعلام کرد و به روشنگرى یاران پرداخت:
»معاویة بن حکم از جد خود - معاویة بن عمار - نقل مىکند که گفت: روایاتى را ابوالخطّاب از امام صادق نقل کرده بود که باور آنها براى من دشوار بود. سفرى [از کوفه] به مدینه رفتم. خدمت امام رسیدم. در این جلسه ابوالخطّاب هم حضور داشت. به امام عرض کردم: ابوالخطّاب از قول شما چنین و چنان نقل مىکند.
امام در حضور ابوالخطّاب فرمود: دروغ گفته است. من چنین مطالبى را نگفتهام.
ابوالخطّاب، از جاى برخاست که محضر امام را ترک کند. رو به من کرد و گفت: برنمىخیزى برویم؟
امام فرمود: او کار دارد.
ابوالخطّاب سه بار سخن خود را تکرار کرد و امام در هر سه بار، در جواب وى فرمود: او کار دارد.
ابوالخطّاب منزل امام را ترک کرد.
امام به من فرمود: اصرار ابوالخطّاب بر اینکه با او بیرون بروى براى این بود که به تو بگوید: جعفر بن محمد، حقایق را به من مىگوید، ولى تو که مىپرسى تکذیب مىکند، تا از تو کتمان کند.
سپس امام فرمود: پیام مرا به شیعیان برسان و به آنان چنین و چنان بگو.
گفتم: از این مطالب، هرچه به خاطرم بماند، به اصحاب شما خواهم رساند. « همان/294 - 295
شهرستانى در الملل والنحل مىنویسد:
»چون امام جعفر صادق، رضى اللّه عنه، بر غلو کردن باطل او در حق خود واقف شد، از وى بیزارى جست. و لعنت کرد بر وى. و اصحاب خود را فرمود: که از او بیزارى جویند. و در لعن کردن وى مبالغه فرمود. و چون از امام کناره گرفت، خود دعوى امامت نمود.
و زعم فاسد بر آن داشت که ائمه، انبیاء و آلههاند و به »الهیت« جعفر بن محمد و آباء کرام وى قائل شد و گفت: ایشان فرزندان خدا و دوستان وىاند.
و گفت: »الهیت« نورى است در نبوت و نبوت نورى است در امامت و عالم از این آثار و انوار خالى نیست.
و زعم باطل او آن بود که جعفر بن محمد (صادق) »اله« بود در زمان خویش و این صورت جسمانى که از وى دیده مىشد، حقیقت او نبود، بلکه چون به این عالم فرود آمد، این لباس پوشید و مردمان در این لباس او را مىدیدند.
و چون عیسى بن موسى، از اعیان دولت منصور [خلیفه] بر ناپاکى دعوت او واقف شد، در [شورهزار] کوفه او را به قتل رساند. « الملل والنحل، ترجمه مصطفى خالقداد هاشمى،
با مقدمه و حواشى سیدمحمدرضا جلالى نائینى،
ج 240/1 - 241
13. ابن ابى الحدید هدف و افکار مغیرة بن سعید را اینگونه ترسیم مىکند:
»سپس مغیرة بن سعید، وابسته به قبیله بجیله، ظهور کرد و او خواست سخنى تازه بگوید و مردمى را بفریبد و به آن وسیله به هدفهاى دنیایى خود برسد. درباره على(ع) بسیار غلو کرد و گفت: على اگر بخواهد مىتواند اقوام عاد و ثمود و همه اقوام دیگرى را که در این میان بودهاند، زنده کند.
على بن محمد نوفلى نقل مىکند: مغیرة بن سعید، به حضور ابوجعفر محمدبن على بن حسین(ع) آمد و گفت:
تو به مردم بگو من علم غیب دارم و من از درآمد عراق به تو مىدهم.
ابوجعفر باقر(ع) او را سخت از حضور خود راند و سخنانى به او گفت که او را ناخوش آمد و از پیش او برگشت.
مغیره، سپس پیش ابوهاشم عبداللّه بن محمد بن حنفیه رفت و همان سخن را گفت. ابوهاشم که مردى نیرومند و قوى دست بود، برجست و مغیره را تا حد مرگ زد. او مدتى خود را معالجه کرد، تا بهبود یافت.
مغیره سپس نزد محمدبن عبداللّه بن حسن بن حسن رفت. محمد، مردى خاموش بود که کمتر سخن مىگفت. مغیره همان سخنانى را که به آن دو گفته بود، به او هم گفت. محمد، سکوت کرد و هیچ پاسخى به او نداد.
مغیره از خانه محمد بن عبداللّه بیرون آمد و به سکوت و خاموشى او طمع بست و گفت: گواهى مىدهم که این محمد، همان مهدى است که رسول خدا(ص) به [ظهور] او مژده داده است. و او قائم اهل بیت است. سپس مدعى شد که على بن حسین(ع) همین محمدبن عبداللّه را وصى خود قرار داده است.
مغیره پس از آن به کوفه آمد و شعبدهبازى مىکرد. او مردم را به عقیده خود فراخواند و آنان را فریفت و گمراه ساخت و گروه بسیارى از او پیروى کردند. «
شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ترجمه محمود مهدوى دامغانى،
ج 126/4 - 127، نشر نى
شهرستانى درباره افکار مغیرة بن سعید مىنویسد:
»... مغیرة بن سعید عجلى، زعم او آن است که بعد از محمد ابن على بن الحسین، امامت به محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن، رضى اللّه عنهم - که در مدینه خروج کرد - رسید و بر آن است که او زنده است و نمرده.
مغیره از موالى خالد بن عبداللّه قَسرى است. بعد از امام محمد، دعوى امامت کرد و بعد از آن دعوى نبوت کرد. [و ازدواج محارم را حلال شمرد] و در حق مرتضى غلوى به افراط کرد که هیچ عاقلى آن را به خاطر نتواند گذرانید.
و بر این دلیرى و زیانکارى خود بیفزود و به تشبیه و »جسم« گفتن قائل شد و گفت حق تعالى را صورت و جسم و اعضاء است، بر مثال حروف هجاء و صورتش صورت مردى است از نور و بر سرش تاجى است از نور. و مروى را - تعالى شأنه - دلى است که چشمهسار حکمت است... .
و مغیره به امامت ابى جعفر محمد بن على، رضى اللّه عنه، قائل بود. سپس درباره او غلو نمود و به »الهیت« او قائل شد و امام محمدباقر، از او تبرا نمود و وى را لعن کرد. «
الملل والنحل، ج 237/1 - 238
14. رجال کشى، شماره 402؛ مجمع الرجال، ج 118/6.
15. مرحوم حاج کاظم ساروقى (کریمى) به سال 1300 ه. ق در ساروق، از روستاهاى اراک، در خانوادهاى کشاورز، دیده به جهان گشود. پس از دوران کودکى در کار کشاورزى کمک کار پدر شد. از سواد بهرهاى نداشت. به خاطر فقر خانواده نتوانست مکتب و یا مدرسه برود؛ اما به فرائض دینى سخت پاىبند بود و آنها را دقیق انجام مىداد و زکات مالش را بهنگام مىپرداخت.
روزى، در حالى که 27 سال از عمرش مىگذشت، مقدارى علف براى گوسفندان از مزرعهاش مىچیند و به سوى ده به راه مىافتد. در سر راه به امامزاده 72 تن مىرود و فاتحهاى مىخواند. وقتى از امامزاده بیرون مىآید تا به منزل برود، با دو سید خوش سیما برخورد مىکند. آنان او را به نام صدا مىزنند و از او مىخواهند براى زیارت امامزادهها با آنان همراه شود.
کربلایى کاظم مىگوید: من زیارت کردهام.
آن دو سید مىگویند: یک بار دیگر هم بیا با ما زیارت کن.
کربلایى کاظم، داخل امامزادهها مىشود.
در قسمت اول، که مزار 15 مرد است، فاتحه مىخوانند. وقتى آن آقایان مىخواهند به قسمت مزار 40 زن بروند و فاتحه بخوانند، کربلایى کاظم مىگوید: نباید به آن قسمت رفت آنها زن هستند.
یکى از آقایان مىگوید اشکال ندارد، بیا فاتحه بخوان. کربلایى کاظم هم به آن قسمت داخل مىشود و فاتحه مىخواند.
بعد مىروند قسمت دیگر که مزار 15 مرد و یک زن است. آنجا هم فاتحه مىخوانند یکى از آقایان به کربلایى کاظم مىگوید: کربلایى کاظم، کتیبههاى سقف را بخوان. کربلایى کاظم به سقف نگاه مىکند، خطهاى نورانى و برجسته مىبیند، خطهایى که پیش از این نبوده و هیچگاه آنها را در سقف امامزاده ندیده است.
مىگوید: آقا من سواد ندارم چطور بخوانم.
آن آقا دوباره تکرار مىکند بخوان.
بعد مىگوید: ما مىخوانیم، تو هم با ما تکرار کن. یکى از آقایان، دستش را مىگذارد روى سینه کربلایى کاظم و شروع مىکند به قراءت آیاتى از سوره اعراف (54 - 59):
»بسم اللّه الرحمن الرحیم، انّ ربّکم اللّه الذى خلق السموات والارض فى ستة ایّام ثم استوى على العرش... انى اخاف علیکم عذاب یوم عظیم«
کربلایى کاظم، پس از اینکه آیه شریفه:
»انى اخافى علیک عذاب یوم عظیم«
را با آقایان مىخواند، سرش را برمىگرداند، کسى را نمىبیند، بىهوش مىشود. وقتى به هوش مىآید مىبیند اذان صبح است. وضو مىگیرد نماز صبح را مىخواند و به سوى منزل حرکت مىکند.
در مسیر راه به هرکس مىرسد، مىگوید دیشب کجا بودى پدر و مادر و فامیلها و آشنایان دنبالت مىگشتند؟
به منزل که مىرسد مىبیند، بله همه نگران او بودهاند. پدرش مىپرسد دیشب کجا بودى؟ مىگوید: امامزاده 72 تن بودم. ماجرا را تعریف مىکند.
اهل خانه مىگویند: حتماً دعایى شده و یا جن زده شده است.
او را به نزد روحانى روستا، آقاصابر عراقى مىبرند.
آقاصابر عراقى، از آنچه براى وى در داخل امامزاده 72 تن پیش آمده، مىپرسد. کربلایى کاظم کل ماجرا را تعریف مىکند و آنچه را آن آقایان از قرآن به او آموخته بودند، قراءت مىکند و مىگوید احساس مىکنم بیش از آنچه آقایان از قرآن به من یاد دادهاند، مىدانم.
آقاصابر مىگوید: کى مىگوید کربلایى کاظم جنزده است. اینها آیات قرآن است که مىخواند. مىپرسد: آیا قبلاً مىتوانستى قرآن بخوانى، سواد داشتى؟
کربلایى کاظم مىگوید: خیر من سواد ندارم. همه روستا مىدانند که سواد ندارم و مکتب نرفتهام و قرآن نیاموختهام. حاضران در جلسه هم گواهى مىدهند که کربلایى کاظم سواد ندارد. تاکنون از او نشنیدهایم که قرآن بخواند.
آقاصابر عراقى، قرآن را باز مىکند و از جاهاى گوناگون مىخواند و کربلایى کاظم ادامه مىدهد.
آقاصابر عراقى مىگوید خداوند به شما کرامت کرده است. حالا برویم امامزاده 72 تن ببینیم آیا آن آیاتى را که مىگویى در سقف امامزاده بوده و براى تو قراءت مىکردهاند، هست یا خیر؟
آقاصابر عراقى، کربلایى کاظم، فامیل و شمارى از اهالى روستا به امامزاده 72 تن مىروند، مىبینند، خیر کتیبهاى در سقف امامزاده وجود ندارد. بالاخره بسیارى از مردم اطراف و اکنافِ روستاى ساروق و شهر اراک، از معجزه الهى که براى کربلایى کاظم روى داده بود و دست غیبى که سینه او را به روى آیات قرآن گشوده بود، آگاه مىشوند و علماى بسیارى در اراک، نجف، قم، تهران، مشهد و... او را امتحان مىکنند، مىبینند تبحر وى بر کلمات و آیات قرآن شگفتانگیز است و امرى فوقالعاده. از این روى همه گواهى به راستگویى او مىدهند و حتى شهید نواب صفوى، او را به همراه خود به مصر براى شرکت در کنگره حافظان قرآن مىبرد. در سخنرانى خود مرحوم کربلایى کاظم را معرفى مىکند و مىگوید اعجاز خداوند را ببینید، مرد بىسواد، که هیچ بهرهاى از دانش نداشته، به موهبت الهى، حافظ کل قرآن شده است. علماى مصر نیز از او امتحان مىگیرند و به موهبت الهى که شامل حال کربلایى کاظم شده بود، گواهى مىدهند.
16. سوره یس، آیه 17 - 19.
17.
»... عن ابى منصور، قال: لما فتح اللّه على نبیه خیبر أصابه حمار أسود. فکلم النبىّ(ص) الحمار. فکلّمه وقال أخرج اللّه من نسل جدّى ستین حماراً لم یرکبها الاّ النبى، ولم یبق من نسل جدّى غیرى ولا من الانبیاء غیرک وقد کنت اتوقّعک کنت قبلک لیهودى أعثر به عمداً فکان یضرب بطنى و یضرب ظهرى فقال النبى(ص) سمّیتک یعفور. ثم قال تشتهى الاناث یا یعفور؟
قال: لا.
وکلّما قیل: أجب رسول اللّه(ص) خرج الیه. فلما قبض رسول اللّه(ص) جاء الى بئر فتردّى فیها فصار قبره جزعاً. «
بحارالانوار، ج 100/16 - 101
مضمون این روایت در کتب اهلسنت هم آمده است.
18. ملاحسین کاشفى در کتاب روضة الشهدا مىنویسد:
»[امام حسین(ع) در روز عاشورا و در گرماگرم نبرد] دست قاسم گرفته به خیمه درآورد و برادران خود عون و عباس را طلبید و مادر قاسم را گفت که: جامههاى نو در قاسم پوشان و خواهر خود زینب را گفت بیار عیبه [صندوق] برادرم حسن را که فىالحال بیاوردند و در پیش وى حاضر کردند. سر عیبه را بگشاد و دراعه امام حسن(ع) و یک جامه قیمتى خود در قاسم پوشانید و عمامه زیبا به دست مبارک خود بر سر وى بست و دست دخترى که نامزد قاسم بود گرفته گفت: اى قاسم این امانت پدر توست که به تو وصیت کرده، تا امروز نزدیک من بود، اکنون بستان. پس دختر را با وى عقد بست و دستش به دست قاسم داد و از خیمه بیرون آمد.
قاسم از یک جانب دست عروس گرفته در عروس مىنگریست و سر در پیش مىانداخت که ناگاه از لشکر عمرسعد آواز آمد که هیچ مبارز دیگر مانده است؟
قاسم، دست عروس را رها کرد و خواست که از خیمه بیرون آید.
عروس، دستش بگرفت و گفت که اى قاسم چه خیال دارى و عزیمت کجا مىکنى؟
قاسم گفت: اى نور دو دیده، عزم میدان دارم و همت بر دفع دشمنان مىگمارم. دامنم را رها کن که عروسى و دامادى ما به قیامت افتاد.
عروس گفت که اى قاسم، مىفرمایى که عروسى ما به قیامت افتاد، فرداى قیامت تو را کجا جویم و به چه نشان بشناسم؟
گفت: مرا به نزدیک پدر و جد طلب کن و بدین آستین دریده بشناس. سپس دست فراز کرد و سر آستین بدرید و غریو از اهل بیت برآمد.«
روضة الشهداء، ملاحسین کاشفى، با مقدمه و تصحیح
عقیقى بخشایشى/402-401، دفتر نشر نوید اسلام
محدث نورى در ردّ این افسانه و خبر ساختگى مىنویسد:
»قضیه عروسى، قبل از »روضه« در هیچ کتابى دیده نشده از عصر شیخ مفید تا آن عصر که بحمداللّه، مؤلفان اخبار ایشان در هر طبقه فعلاً موجود و ابداً اسمى از آن در کتب برده نشده، چگونه مىشود قضیهاى به این عظمت و قصهاى چنین آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام این جماعت نرسیده باشد، حتى مثل ابن شهر آشوب که تصریح کردهاند که هزار جلد کتاب مناقب نزد او بود. و علاوه بر آنکه به مقتضاى تمام کتب معتمده سالفه مؤلّفه در فن حدیث و انساب و سیر نتوان براى حضرت سیدالشهداء(ع) دختر قابل تزویج بىشوهرى پیدا کرد که این قصه - قطع نظر از صحت و سقم آن - به حسب نقل وقوعش ممکن باشد. «
لؤلؤ و مرجان، محدث نورى،
تحقیق و ویرایش استادولى/ 184، دارالکتب الأسلامیه
19. میرزامحمدتقى سپهرى مىنویسد:
»و دیگر در مدینة المعاجز مسطور است که مردى از قبیله بنى اسد روایت کرده که بعد از کوچ دادنِ لشکر بنىامیه از کربلا، با ضجیع [همسر] خود بر نهر علقمى درآمدیم و شگفتیها دیدم که قدرت بر گفتن ندارم. گاهى که باد وزیدن مىگرفت، نفحات مشک و عنبر مىپراکند و شبانگاه مىنگریستم که ستارههاى آسمان به زمین فرود مىشدند و از زمین به سوى آسمان صعود مىدادند و هنگام غروب آفتاب، از جانب قبله شیرى درمىرسید و به قتلگاه کشتگان درمىرفت و بامدادان مراجعه مىنمود.
با خویشتن اندیشیدم که این جماعت خوارجاند که بر عبیداللّه ابن زیاد درآمدند و به امر او کشته شدند، لکن من از قتلى [جمع قتیل: کشته] این عجایب ندیدهام. سوگند با خداى، یک امشب بیدار خواهم بود، تا بدانم این شیر با کشتگان چه صنعت پیش خواهد داشت. و هنگام غروب آفتاب حاضر شدم ناگاه دیدم: شیرى هایل المنظر [کسى که دیدار او ترسآور است] بادید آمد. مرا از خوف رعدتى بگرفت و بیم کردم که مباد قصد من کند. آن شیر به میان کشتگان درآمد و بر جسدى که طلیعه شمس داشت به خفت و چهره خود بر آن جسد مسح همى کرد و همهمه و دمدمه همى داشت. گفتم: اللّه اکبر، این چه اعجوبه است و ببودم و از تحت الارض شنیدم که ناعى مىگوید: »واحسیناه وا اماماه« پشت من بلزید پیش شدم و یک تن باکى [گریان] را سوگند دادم که این هنگامه از کجاست؟
گفت: این جماعت زنان جناند که هر روز و هر شب بر حسین، ذبیح عطشان مىگریند.
گفتم: این حسین همان است که شیر در کنار اوست
گفت: جز او نیست.
گفت: آیا مىشناسى آن شیر را؟
گفتم: نمىشناسم.
گفت: او پدرش علىبن ابى طالب است. «
ناسخ التواریخ، جزء چهارم از جلد ششم/23-22، اسلامیه.
20.
»الغضائرى، عن البزوفرىّ، عن على بن محمد، عن الفضل بن الشاذان، عن احمد بن محمد و عیسى بن هشام، عن کرام، عن الفضیل، قال: سألت اباجعفر(ع) هل لهذا الامر وقت؟
فقال: کذب الوقّاتون. کذب الوقّاتون. کذب الوقّاتون. «
بحارالانوار، ج 103/52
× »الفضل بن شاذان، عن الحسین بن یزید الصحاف، عن منذر الجوّاز، عن ابى عبداللّه(ع) قال: کذب الموقّتون، ماوقتنا فیما مضى، ولا نوقّت فیما یستقبل. « همان
دروغ گفتند وقتگذاران، ما نه از پیش وقت گذاردهایم و نه در آینده وقت خواهیم گذارد.
× »بهذا الاسناد، عن عبدالرحمن بن کثیر قال کنت عند ابى عبداللّه(ع) اذ دخل علیه مهزم الاسدى فقال: أخبرنى جعلت فداک متى هذا الامر الذى تنتظرونه؟ فقد طال.
فقال: یا مهزم کذب الوقّاتون وهلک المستعجلون ونجا المسلِّمون والینا یصیرون. « همان/103 -
104دروغ گفتند وقتگذاران و هلاک شدند شتابکنندگان و نجات یافتند تسلیم شدگان و مسیر ایشان به سوى ماست.
21. ولایت فقیه، امام خمینى/27، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
22. از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود:
»علماء شیعتنا مرابطون فى الثَغر الذى یلى ابلیس وعفاریته یمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شیعتنا وعن أن یتسلَّط علیهم ابلیس وشیعته النّواصب، ألا فمن انتصب لذلک من شیعتنا کان افضل ممن جاهد الروم والتّرک والخزر ألف ألف مَرَّةٍ لأنّه یدفع عن ادیان شیعتنا و محبینا وذلک یدفع عن أبدانهم.«
احتجاج طبرسى، ج 9/1،
ترجمه بهزاد جعفرى، دارالکتب الاسلامیه.
علماى شیعه ما، بسان مرزداران، مانع یورش شیاطین به شیعیان ناتوان شده و جلوى غلبه ناصبان شیطان صفت را مىگیرند. پس بدانید که هرکه اینگونه در مقام دفاع از شیعیان ما برآید، فضیلت او از جهاد کننده با روم و تُرک و خَزَر، هزاران بار بیشتر است. زیرا آن از دین پیروان، دفاع مىکند و این از جسم آنان.
از امام کاظم(ع) نقل شده که فرمود:
»فقیه واحد ینقذ یتیماً من ایتامنا المنقطعین عنا وعن مشاهدتنا بتعلیم ماهو محتاج الیه أشدّ على ابلیس من ألف عابدٍ لأنَّ العابد هَمُّهُ ذات نفسه فقط وهذا هَمُّه مع ذات نفسه ذات عباداللّه وإمائه لیُنقِذَهم من ید ابلیس ومرَدَتِه فلذلک هو أفضل عنداللّه من ألف ألف عابد وألف وألف عابدة. « همان
فقیهى که در پى نجات یتیمى از ایتام ما - که نه ما را دیده و نه به ما دسترسى دارد - برآید و او را در حد نیازش آموزش دهد [تحمل این یک فقیه] بر ابلیس سختتر از هزار عابد است؛ زیرا فرد عابد فقط براى نجات خودش تلاش مىکند، ولى فقیه، علاوه بر خود به فکر تمام بندگان خدا مىباشد، تا آنان را از دست ابلیس و یارانش نجات دهد. به همین خاطر [مقام او] نزد خداوند از هزار هزار مرد عابد و هزار هزار زن عابد برتر است.
23. استخاره ذات الرِّقاع بدین گونه است که هرگاه کسى اراده انجام کارى را داشت، شش برگه مىگیرد، در سه برگه آن مىنویسد:
»بسم اللّه الرحمن الرحیم. خِیَرة من اللّه العزیز الحکیم لفلان ابن فلان افعل. «
و در سه برگه دیگر همین دعا را مىنویسد، اما به جاى »افعل« »لاتفعل« مىنویسد. پس آنها را در زیر سجاده خود مىگذارد و دو رکعت نماز به جاى مىآورد و چون نماز را به پایان رساند، به سجده مىرود و در سجده، صدمرتبه مىگوید:
»استخیرُ اللّه برحمته خِیَرَةً فى عافِیَةٍ«
آنگاه مىنشیند و مىگوید:
»اللهم خِرلى واخترلى فى جمیع امورى فى یُسر منک وعافیةٍ«
سپس برگهها را درهم مىآمیزد و یکى یکى بیرون مىآورد. هرگاه سه برگه پشت سر هم و پیاپى »افعل« درآمد، آن کارى را که نیت کرده است، انجام مىدهد و اگر سه برگه، پشت سرهم و پیاپى »لاتفعل« درآمد، از انجام کارى که نیت کرده است صرفنظر مىکند. و اگر یکى »افعل« درآمد و دیگرى »لاتفعل« پنج برگه بیرون بیاورد و به آنها بنگرد، اگر دید سه »افعل« است و دو »لاتفعل« آن کارى را که نیت کرده است، به جا آورد و اگر برعکس درآمد، از انجام آن کار سر باز زند.
مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، 369 - 371
24. کشف الاسرار، امام خمینى/89 - 90.
25. سوره نمل، آیه 63.
26. سوره صافات، آیه 142 - 143.
27. از جمله: نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبههاى 13، 16، 47، 57، 58، 60، 87، 93، 98، 101، 102، 103، 108، 116، 128، 138، 139، 147، 149، 150، 151، 156، 157، 158، 164، 166، 187، 189، و کلمات قصار 102، 114، 464، 468.
الدلیل، على انصاریان/639 - 658
28. نهجالبلاغه، صبحى صالح، ترجمه دکتر سیدجعفر شهیدى، خطبه 16.
29. مثنوى معنوى، به سعى و اهتمام نیکلسون، دفتر سوم/507
انبیاء در قطع اسباب آمدند
معجزات خویش بر کیوان زدند
بىسبب مر بحر را بشکافتند
بىزراعت چاش گندم یافتند
ریگها هم آرد شد از سعىشان
پشم بز ابریشم آمد کشکشان
جمله قرآن است در قطع سبب
عز درویش و هلاک بولهب
مرغ با بیلى دو - سه سنگ افکند
لشکر زفت حَبَش را بشکند
پیل را سوراخ سوراخ افکند
سنگ مرغى کو به بالا پر زند
دمّ گاو کشته بر مقتول زن
تا شود زنده همان دم در کفن
حلق ببریده جهد از جاى خویش
خون خود جوید ز خون پالاى خویش
30. سوره بقره، آیه 186.