حرکتهاى بزرگ خداباورانه و خدامحورانه، همانها که به طلایهدارى انبیاى الهى، طلایهدارى شدهاند، با همه اثرگذارى ژرف در روح و روان انسانها و جامعه انسانى، از گزند ویرانگر خرافهها در اَمان نبودهاند که پس از رویاروییهاى گسترده و قربانیهاى بسیار، سرانجام هرکدام به گونهاى در باتلاق خرافهها و پندارهاى غلط، فرو رفتهاند.
اسلام، فرهنگ و ارزشهاى اسلامى نیز از خرافه در امان نبودهاند و خرافهها در باورها، ارزشها و رفتار مسلمانان اثر گذارده و ویرانیهایى به بار آوردهاند؛ اما اینها با همه هجوم سنگین خود به باورها و ارزشهاى دینى به خاطر اصول استوار و معجزه جاوید اسلام که همانا قرآن باشد و سیره و گفتار روشن نبى اکرم، نتوانستهاند اسلام را زمینگیر کنند. ائمه اطهار و به پیروى از آنان، علماى راستین، در پرتو اصول راستین و معجزه جاوید اسلام، از مرزهاى عقیدتى پاسدارى کرده و مشعلها را روشن نگهداشتهاند. اما با این همه، خرافه، به خاطر جلوههایى که داشته و دارد و جاذبه آفرینییها براى عوام و گاه علماى سادهلوح و سادهاندیش، آسیبهاى ویرانگر آن، از نگاهها به دور مانده است. جریانهاى حق و خدامحور، هماره در خطر نفوذ خرافه قرار داشته و دارند. باورها و رفتارهاى غیرمنطقى و پندارهاى بیهوده و پوچ که جاذبه آنها شگفتى برمىانگیزاند آثار ویرانگرى بر عقاید و ارزشهاى دینى برجاى مىگذارند. افسانهبافیهاى احبار و رهبان درباره پیامبران خود و رفتارهاى غیرمنطقى به نام شریعتِ موسى و عیسى، این دو دین آسمانى و پویا را به انحطاط کشاند و ناکارآمد ساخت.1
رواج خرافه، در میان فرهنگهاى معاصرِ جهان، بیش از گذشته است. خرافهپردازان، یافتههاى خود را در قالبهاى روزپسند عرضه مىکنند. با وجود پیشرفت علم، بازار رازخوانیها، رمالان، جادوگران و بخت و اقبال گشایان از هر زمان پررونقتر است. خرافهگرائى در پارهاى از جامعههاى پیشرفته دامنگیر مردم شده است.
فرهنگ مسلمانان نیز، از نفوذ خرافه در امان نمانده و این ویروس پرخطر، باورها، ارزشها و رفتار مسلمانان را هدف قرار داده است. جلوههاى خرافه، آسیبهاى ویرانگر آن را بر تودهها پنهان داشته است. حتى شمارى از سادهاندیشان در لباس دین، بر این پندارند که استفاده از خرافهها در رواج دین و مذهب و برانگیختن احساسات مردم، سودمند خواهد بود.
نگاه دینى و جامعهشناختى به پیامدهاى خرافه نشان مىدهد، بهرهگیرى از موهومات، نه تنها در استوارسازى باورها و پیشرفتِ معنوى و اوجگیرى مردم سودمند نیست که آثار ویرانگرى در پى دارد. بخش بزرگى از فرصتهاى ارزشمند و حیاتى پیامبران و امامان در مبارزه با پیرایهها و حشو و زوائد افزوده شده بر دین سپرى شده است.2
این پژوهش، نگاهى است به پیامدهاى خرافه در حوزه باورها، ارزشهاى اسلامى و شیعى و آسیب آن بر جامعه دینى.
آسیبهاى خرافه بر باورهاى دینى
1. خرافه زمینهساز شرک
توحید، سنگ زیرین و بنیادىترین عقائد اسلامى است. برابر مفهوم توحید، خدا، یکتا، داراى همه صفات کمالى، بىمانند، خالق یگانه عالم و بىشریک است و اداره عالم به اراده او صورت مىگیرد. توحید در ذات، صفات و افعال. انسان با باورمندى به این اصل والا و پرستش آن ذات بىچون، و در پرستش انبازى براى خدا نگرفتن، به صف موحدان درمىآید. هم در عقیده باید خدا را در ذات، صفات و افعال یگانه بداند و هم در عمل، در برابر ذات بىچون او به کرنش بایستد و بر این مدار به حرکت دربیاید. از منظر قرآن، صفات خداوند، عین ذات اوست. خدا، در وهم و خیال نگنجد و از هرگونه همانندى به آفریدههاى خود دور است. جهان هستى، به وسیله نظام و سنتهاى حکیمانه او اداره مىشود و تصادف و جزاف در آن راه ندارد. و همه طاعتها و عبودیتها و بندگیها، تنها شایسته اوست و بس. رفتارهاى غیر منطقى و خرافى که به آستان این باور روشن خدشه وارد سازد، بىگمان شرک است و یا به شرک مىانجامد و آدمى به وادى هولناک شرک فرو مىافتد. و اساس و بنیان توحید و یگانگى خداوند را در جامعه و درون انسان، متزلزل مىسازد. وارد شدن به وادى شرک و آسیب رساندن به توحید، نه تنها ممکن است از سوى خرافهگرایان و خرافهمسلکان رخ نماید که چه بسا از سوى گروهها و نحلهها، به سبب پارهاى از برداشتهاى نادرست و یا سیراب نکردن اندیشه خود از سرچشمه، به آن دامن زده شود.
امام خمینى، باورهاى شمارى از نحلههاى اهل حدیث را درباره ذات و صفات خداوند و آفرینش هستى، ناسازگار با اساس تنزه و توحید مىداند و بر این نظر است این گونه باورها این اساس را متزلزل مىسازند.
به نظر ایشان اینان چون بدون آمادگیهاى عقلى و فلسفى پا در وادى پارهاى از معارف دقیق نهاده و از سر غفلت و بىتوجهى، از حوزه توحید دور شدهاند.
نمونه پررنگتر آن، فروافتادن ظاهرگرایان به باتلاق تجسم و تشبیه است. اینان که به نقشِ عقل و خرد و راهنمایى اهل بیت در شناخت صفات خداوند بىتوجه بودند، به استناد ظاهر آیاتى از قرآن، به فسانه و اوهام گرفتار شده و براى خداوند، دست و پا و جا و مکان پنداشتهاند.3
وقتى که خرافه و پندارهاى غلط و برداشتهاى نادرستِ گروهها و نحلههاى فکرى را به باتلاق شرک فرو مىافکند، دیگر حساب تودههاى مردم روشن است. اینان، هر آن ممکن است به خاطر باور به خرافهاى در لجنزار دوگانه پرستى گرفتار آیند. از جمله خرافههایى که هر آن ممکن است انسان باورمند به آنها سر از شرک دربیاورد، عبارتاند از:
باور به بخت و اقبال و یا باور به اینکه کواکب و ارواح در سرنوشت انسان اثرگذارند، یا مهرهها در زدودن بدفرجامى نقش دارند و یا عدد سیزده نحس است و... .
این باورها، هم با توحید افعالى ناسازگارند و هم با توحید در عبودیت. زیرا باور به بخت و اقبال، جبر و با حکمت خداوند و قانونمند بودن نظامِ هستى ناسازگار است. جهان بر پایه سنتهاى حکیمانه بنا شده و خداوند با بستن آویزهاى بر بازو، از سنتهاى خود دست نمىکشد. نه کس بىجهت عزیز و سربلند مىشود و نه فردى بدون دلیل خوار و زبون مىگردد و باور به بخت و اقبال، با اعتقاد به ظالمانه بودن بناى هستى برابر است.
بازوبند، و مُهرههاى رنگین، که در عرف عرب »تمیمه« نام دارد، نیز از باورى جاهلى و شرکآلود منشأ گرفته، که پس از سدهها به شکل مسخ شده خود را تا دوران معاصر کشانده است. این رویه، در آغاز اسلام، در میان عرب، بویژه زنان مرسوم بود و پیامبر آن را شرک خواند و از مردم خواست خود را از کمند آن رها سازند:
»انّ الرقى والتمائم والتَوله شرک«4
تمیمهها و تَوله شرک است.
رقى، جمع رقیه، اورادى بود که کاهنان بر بیماران مىدمیدند. تمیمه، آویزهاى بود که براى دفع چشم زخم به کار برده مىشد و توله، جادوئى بود که مرد را از نزدیک شدن به همسرش باز مىداشت.5
از رسمهاى خرافى رایج در میان مردم، پاشیدن خون قربانى بر در و دیوار است. شمارى براى پیشگیرى از چشم زخم، گوسفندى را قربانى کرده و خونش را بر دیوار خانهاى نوساخته و یا بر سپر ماشینى که به تازگى خریدهاند، مىمالند.
و شمارى با رسیدن عروس به آستانه خانه در برابر وى قربانى مىکنند.
در برخى از مناطق ایران در جلو جنازه میت نیز گوسفندى را سر مىبرند.
قربانى براى پیشگیرى از چشم زخم، ریشه دینى ندارد. عربِ جاهلى براى دور کردن دیوان از فرزندان خود، حیوانى قربانى کرده و خون او را به سر و روى نوزاد مىمالیدند. و یا در وقت بناى سرا و حفر چاه، براى دور کردن اجنه از ساحَتِ آن قربانى مىکردند.
ابى بریده گوید:
کنّا فى الجاهلیة اذا وُلد لاحدنا غلام ذبح شاة ولطخ رأسه بِدَمها.
6ما، در جاهلیت وقتى فرزندى براىمان زاده مىشد گوسفندى کشته و سر کودک را با خون آن مىآلودیم.
پیامبر این رسم را دگرگون کرد. مردم را از قربانى کردن از ترس جنیان بازداشت.
»انه(ص) نهى عن ذبائح الجن«7
رسول خدا(ص)، به مردم سفارش فرمود:
»به شکرانه عروسى و خرید خانه و آمدن حاجیان از حج و ولادت و ختنه نوزاد، براى خدا قربانى کنند، و مردم را با آن مهمان سازند. «8
تطیر فال بد
از عادتهاى رایج در میان مردم »تطیر« فال بد زدن بود، تطیر از ماده طیر. از آنجا که عرب جاهلى، از پرواز و یا صفیر نابهنگام پرندگان، بد به دل مىگرفت، همه موارد فال بدزدن به تطیر شهره شد. پیامبر(ص) این باور را شرک خواند:
»الطیرة شرک (ثلاثا) وما مَنا الا ولکن اللّه یذهب بالتوکل«
9رسول خدا سه بار تکرار کرد: فال بد زدن شرک است. کمتر کسى است که این باور در اندیشهاش راه نیابد، ولى خداوند آن را در سایه توکل از میان برمىدارد.
چه تطیر و بد یمن شمردن آفریدههاى خداوند، برابر با انکار قضا و قدر و نظاممندى خلقت، نفى حکمت و عدالت در هستى، سست کننده روح امید و اراده و اقدام در آدمى، وادار کننده انسان به ویرانگرى و طغیانگرى است. این باور خرافى، هم با توحید در افعال و هم با توحید در عبادات ناساز است.
پیامبر براى از میان بردن آثار روانى تطیر، به پیروان خویش سفارش مىفرمود فال بد نزنند و بر آن ترتیب اثر ندهند و فال نیک (تفأل) بزنند و خود نیز اسامى و پدیدهها را به فال نیک مىگرفت و به مسلمانان امید و نشاط مىداد و مىفرمود:
خداوند فال نیک را دوست مىدارد.
10تفأل به قرآن
از امورى که نهى شده است، تفأل به قرآن است. از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود:
»لاتتفال بالقرآن. «10
شیخ عباس قمى، در ذیل این روایت، خلاصهاى از نوشته فیض کاشانى را که در فرق بین تفأل به قرآن و استخاره به آن نوشته است، بدین شرح نقل مىکند:
»لاینافى هذا ما اشتهر الیوم بین الناس من الاستخارة بالقرآن على النحو المتعارف بینهم لأن التفأل غیر الاستخارة فان التفأل إنّما یکون فیما سیقع ویتبیّن الامر فیه کشفاء مریض أو موته ووجدان الضّالة او عدمه ومآله الى تعجیل تعرّف علم الغیب وقد ورد النهى عنه و عن الحکم فیه بتّة لغیر أهله بخلاف الاستخارة فانه طلب لمعرفة الرشد فى الامر الذى ارید فعله أو ترکه وتفویض الامر الى اللّه سبحانه فى التعیین وانما منع من التفأل بالقرآن وان جاز بغیره اذا لم یحکم بوقوع الامر على البتّ لأنّه اذا تفأل بغیر القرآن، ثم تبیّن خلافه فلا بأس بخلاف القرآن فانّه یقضى الى اساءة الظن بالقرآن ولایتأتى ذلک فى الاستخارة به لبقاء الابهام فیه بعد. وان ظهر السوء لان العبد لایعرف خیره من شره فى شى. قال اللّه تعالى:»عسى ان تکرهوا شیئاً وهو خیر لکم عسى أن تحبوا شیئاً وهو شرُّ لکم. واللّه یعلم وانتم لاتعلمون. «
12آنچه در این روایت آمده است، با آنچه در بین مردم رایج است که همانا استخاره با قرآن باشد، ناسازگارى ندارد. زیرا تفأل غیر از استخاره است. تفأل از مقوله پیشبینى آینده و بیان امورى است که در آینده رخ مىدهد، مانند: شفا یافتن بیمار، یا فوت او، و پیدا شدن چیز گم شده، یا پیدا نشدن آن، که به گونهاى بیان امور پنهان و علم به غیب است و از آن نهى شده است. و از حکم به آن، قطعاً براى غیر اهلاش. برخلاف استخاره که آن، در حقیقت، جستوجوى شناخت، آگاهى و برطرف شدن شک در انجام و یا ترک کارى است و واگذاردن امر به خداوند متعال در تعیین.
از تفأل به قرآن، بازداشته شده است. و اگرچه به غیر قرآن، به کتابهاى دیگر، رواست، هنگامى که به طور قطع به وقوع امرى حکم داده نشود. زیرا اگر به غیر قرآن تفأل زده شود، سپس خلاف آن آشکار شود و به وقوع پیوندد، باکى بر آن نیست، مشکلى پدید نمىآورد. به خلاف تفأل به قرآن که اگر خلاف آن به وقوع پیوندد، سبب بدگمانى به قرآن مىشود.
و در استخاره نیز بدگمانى به وجود نمىآید، زیرا به گونهاى در آن ابهام وجود دارد و به طور قطع به خوبى و یا بدى انجام کارى حکم نمىشود. انسان خیر را از شر در چیزى باز نمىشناسد. خداوند متعال مىفرماید: بسا چیزى که تا خوش بدارید و خود به سود شماست و بسا چیزى که دوست بدارید و خود به زیان شماست. خداوند داند و شما ندانید.
2. زمینهساز جدایى امت از امام
گسستن امت از امام، از دیگر آسیبهاى خرافه و خرافهاندیشى است. پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) بشر هستند و مورد خطاب پروردگار و مکلف به انجام واجبات و پرهیز از محرمات. پس هرکس بینگارد آنان تکلیفى ندارند و یا اینکه در مقامى قرار دارند که نزدیک شدن به آن و در جهت و در آن مسیر قرار گرفتن، براى انسانهاى معمولى ممکن نیست، خرافه است و این نوع نگاه، سبب مىشود که آن بزرگواران از اسوه بودن براى انسان خارج شوند، در حالى که آنان اسوهاند. اسوه بودن فردى براى فردى، وقتى به حقیقت مىپیوندد که سنخیتى بین آنان باشد. اگر بین نبى مکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) با مردم سنخیتى نباشد، آنان در مقامى غیردسترسى باشند و براى هیچکس توان نزدیک شدن به رفتارها، عبادتها و تکلیف مدارى آن بزرگواران نباشد، اسوه قرار دادن آنان براى مردم ممکن نیست.
معصومان باید به گونهاى باشند که مردمان بتوانند از راه و منش، عبادت و چگونگى انجام تکالیف و... آنان پیروى کنند.
غلو و نشاندن پیامبر و ائمه در جایگاه فوق بشرى و دور از دسترس فرزندان آدم، صف آنان را از امت جدا مىسازد و نقش اسوه و امامت و الگو بودن را از آنان سلب مىکند؛ چه اگر رهبر امت موجودى باشد ماوراء بشرى و پیچیده در هالهاى از قداست، نه بمیرد و نه سایه داشته باشد، نه گرسنه شود و نه درد و رنجى احساس کند، مردم نمىتوانند با او همگام شوند. کسانى که در دو دنیاى جداگانه اندیشیده و زندگى مىکنند، چگونه مىتوانند راهبر و راهرو یکدیگر شوند.
همنشینى مسلمانان با ترسایان سبب شد برخى مسلمانان، مانند مسیحیان، گمان برند فرستاده خدا از جنس مردمان خاکى نیست و او در حقوق و تکالیف، راهى جداگانه دارد. قرآن بر این باورهاى ویرانگر راه بست و با نزول کریمه زیر بر آنها خط بطلان کشید:
»قل انما انا بشر مثلکم یوحى الىّ«
13بگو: من نیز بشرى مانند شمایم که به من وحى مىشود.
علامه طباطبایى در ذیل این شریفه مىنویسد:
»[خداوند] به مسلمانان هشدار داد: پیامبر، فردى از جنس بشر است و چیزى زائد بر آنان ندارد. و زیادتى براى خود ادعا نمىکند و مردم نباید از او انتظار بىجا داشته باشند و هرکس مىخواهد راه خدا را طى کند، باید کار نیک انجام دهد و از شرک بپرهیزد. «13
در همین راستا، یعنى جداانگارى رسول خدا از مردم، در زندگى و مرگ و براساس این پندار خرافى که رسول خدا، از جنس دیگرى است و با مردم متفاوت، هنگامى که فرزند رسول خدا، ابراهیم، فوت کرد و خورشید هم در همان روز گرفت، باورهاى منسوخ جاهلیت به سراغ مسلمانان عزادار در مرگ پیامبرزاده خود آمد. گفتند: خورشید، از آن روى گرفته است که رسول خدا ابراهیم را از دست داده است و در اندوه او به سر مىبرد.
پیامبر، پیش از انتشار این سخن خرافى و جاهلى در برابر آن به سرعت واکنش نشان داد، مردم را در مسجد گرد آورد، بر فراز منبر رفت و فرمود:
»کسوف خورشید و ماه دو نشانه از نشانههاى خداست. آن دو به فرمان خدا در حرکت هستند و فرمانبردار او. براى مرگ و زندگى کسى رخ نهان نمىکنند. در وقت کسوف نماز بگزارید. «
در این هنگام حضرت از منبر فرود آمد، اقامه نماز کرد و مردم به آن حضرت اقتدا کردند.15 با همه روشنگریهاى پیامبر و تأکید همانندى آن حضرت در مرگ و زندگى با دیگران، عادتهاى جاهلى، از بسیارى از دلها، ریشهکن نشد و بسیارى رسوبات آن را در ته دل خویش داشتند. از جمله، پس از مرگ رسول خدا، پارهاى از آن بروز یافت و دیده شد.
هنگام مرگ رسولخدا(ص) مردم براى دفن آن حضرت و آگاهى از وظیفه خود، در خانه رسول خدا گرد آمدند. همگان سر در جیب غم فرو برده بودند که عمر برخاست و ادعا کرد:
»همانا گروهى از منافقان مىپندارند که پیامبر خدا(ص) درگذشته است. او، نمرده، بلکه مانند موسى بن عمران به نزد پروردگار خویش رفته است. به خدا سوگند که بىگمان پیامبر خدا(ص) بازخواهد گشت و بىچون و چرا دست و پاى آنان را که گمان مىبرند وى مرده است خواهد برید. «16
عثمان بن عفان نیز بر این پندار خرافى پاى فشرد که:
»ان رسول اللّه لم یمت ولکنه رفع کما رفع عیسى بن مریم. «17
رسول خدا نمرده، او مانند عیسى بن مریم به آسمان برده شده است.
عباس، عموى پیامبر که در آخرین ساعت زندگى پیامبر بر بالین حضرت حاضر و شاهد مرگ پیامبر بود، در برابر این غلو و سخن خرافى و جاهلى واکنش نشان داد و در سخنى روشنگر، حقیقت مسأله را نمایاند و بر جنبه بشرى بودن پیامبر و مرگ و زندگى آن حضرت تأکید کرد و فتنه را از میان برداشت. به گزارش ابن عباس، در این هنگام، عباس بلند شد و به مردم گفت:
»اى مردم، همانا پیامبر مرده است، آن حضرت را دفن کنید. براى خدا دشوار نیست، اگر چنانکه گمان مىبرند نمرده او را از خاک برانگیزاند. به خدا سوگند پیامبر پس از آن که راه را روشن و حلال و حرام را بیان کرد و مانند دیگر مردم ازدواج کرد ... و جنگید و صلح کرد. به خدا سوگند هیچ کس از مردم... سامان بخشتر و پرتلاشتر از پیامبر خدا یافت نمىشود. اى مردم پیامبر خود را به خاک سپارید. «18
روشنگرى عباس بن عبدالمطلب، به فتنه و خرافهاى هولناک که مىتوانست مسیر دعوت اسلامى را تغییر دهد، پایان داد.
بنى امیه، چون به جاهلیت برگشته بودند، از خرافه براى رام کردن مردم، بهره مىگرفتند. این گروه رجعت طلب، درباره صحابه پیامبر، کرامتهایى تراشیده و نشر دادند. چنان مقام آنان را بالا بردند که کسى جرأت نکند اندیشه و کارکرد آنان را به بوته نقد بگذارد. مقام آنان را دور از دسترس دیگران قرار دادند و یا این گونه وانمود کردند. در مثل حجاج بن یوسف درباره خلیفه سوم، بر این پندار خرافى پاى فشرد که:
»مثل وى مانند عیسى بن مریم است. چنان که عیسى نمرده و به سوى خدا بالا رفته عثمان نیز زنده است. «19
این سخن سخیف، از سوى کسى ایراد مىشد که زیارت و بوسیدن منبر پیامبر را خرافه مىخواند و مىگفت: مردم چوبها و استخوانهاى پوسیده را احترام مىگذارند.
20البته این یاوهها از سوى مسلمانان تیزنگر و هوشمند بىپاسخ نماند، ولى آثار منفى خود را در جامعه اسلامى و فرهنگ عمومى برجاى گذاشت.
چهرهپردازیهاى غیرواقعى از ائمه(ع) نیز، در جدا کردن شیعیان از راه و رسم اهلبیت، اثرگذار بوده است. باور غلوآمیز و غیرواقعى به ائمه(ع) در طول تاریخ، از اوج و فرود برخوردار بوده و در میان شمارى از مردم تا مرز الحاد پیش رفته است. در روزگار خلافت على(ع) شمارى کم ظرفیت با دیدن کرامتها و بزرگیهاى على(ع) به او جامه فوق بشرى پوشاندند که امام با همه وجود، با این گروه غالى برخورد کرد.
رگههایى از این جریان، باور و فکر سخیف، اکنون در میان پارهاى از فرقههاى علویان، بویژه گروه »بکتاشیّه«21 دیده مىشود که به جاى پیروى از على(ع) در عبادت، جهاد و اطاعت از خداوند، تنها به ستایش کفرآمیز او مىپردازند و هرگونه همانندى میان خود و على(ع) را ناروا مىشمردند. که البته این گروهها در دهههاى اخیر به تعدیل باورهاى خود نزدیک شدهاند.
شمارى از هواداران اهل بیت، امامان را بشر مىدانند، ولى بر این پندارند که: آنان از جایگاه و از طهارت و عصمت ویژه الهى بهرهمندند که دست بشر از رسیدن به آن جایگاه کوتاه است و هیچگونه همانندى میان ما و آنان وجود ندارد. آنان از راه غیب مأمور به تکالیفى ویژه بودهاند که ما نه دسترسى به آنها داریم و نه توان انجام آنها را. از این روى، وظیفهاى نیز در انجام آنها نداریم!
روشن است این نگاه، نقش الگو و اسوه و رهبرى را از ائمه مىگیرد. کسى که وجه مشترکى با پیروان خود ندارد و در امور زندگى و راه و رسم اجتماعى، تنها از غیب فرمان مىگیرد، چگونه مىتواند براى دیگران اسوه راه باشد و رفتار او براى امت تکلیف ایجاد کند و حرکت بیافریند و مردم ملزم باشند از رفتارهاى فردى و اجتماعى او تکلیف شرعى استنباط کنند.
شهید مطهرى مىنویسد:
»اینکه مىگویند: »عارفا بحقه« معرفت امام لازم است، براى این است که فلسفه امامت پیشوایى و نمونه بودن و سرمشق بودن است. امام انسان مافوق است، نه مافوق انسان و به همین دلیل مىتواند سرمشق بشود. اگر مافوق انسان مىبود، به هیچ وجه، سرمشق نبود. لهذا به هر نسبت که ما شخصیتها و حادثه را جنبه اعجازآمیز و مافوق انسانى بدهیم، از مکتب بودن و از رهبر بودن خارج کردهایم. براى سرمشق شدن و نمونه بودن، اطلاع صحیح لازم است؛ اما اطلاعات غلط و تحریف شده نتیجه معکوس مىدهد و به هیچ وجه الهام بخش نیکیها و محرک تاریخ در جهت صحیح نخواهد بود. «22
پیوند این افراد با امام حسین و کربلا، نه پیوندى عاشقانه به هدف استفاده از جاذبه شخصیت و زیبائى و راه و رسم پیشوایان دین، که رابطه این کسان با ائمه به گونه رابطه ارباب و رعیت است که باید با آه و نالههاى رقتآور، نظر آنان رابه خود جلب کرد و دل امام را به دست آورد و در وقت عمل و مجاهدت و ایثار و شهادت شعار ما کجا و آنان کجا سر داد.
3. زمینهساز سست باورى و دینگریزى
عقائد، که زیربناى دین باورىاند بایستى بر استوانههاى خللناپذیر بنا گردند. باورهاى روییده بر بستر ظن و وهم و خواب و خیال، ره به جائى نمىبرند و نمىتوان به استناد آنها چیزى را به خدا نسبت داد.23
تاکید قرآن بر معرفت و بصیرت دینى موجب شد که بن مایههاى ایمانى مسلمانان بر اساسى استوار بنا شوند و ریزش و ارتداد کمتر در میانشان رخ دهد و جاذبه آن دانشمندان و عالمان را بیش از توده عوام به سوى خود بکشاند.
باورهاى خرافى و غیرمنطقى و برداشتهاى نابخردانه از دین، در برابر باورها و اندیشههاى نوتر، رنگ مىبازند و یا دشواریهایى را سبب مىشوند و خرافهگرایان که خرافات را دین مىانگارند و آموزههاى دینى، از دین جدا مىسازند.
تصویر غیرعقلانى از دین در دهههاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى و تحریفگریها در کنار کمکارى سخنگویان اسلام در پاسخگویى به شبهههاى جوانان، راه را بر نفوذ مکتب مارکسیسم در میان نسل جوان مصر، عراق، ایران و... هموار ساخت.
این خطر، ویژه دیروز نبوده و نیست. امروز نیز جز در پرتو تصویرى خردمندانه و روشن از دین و فلسفه باورها و آیینها، نمىتوان مشعل دین را در دل جوانان، روشن نگه داشت.
فلسفه زیارت و توسل به اولیاى دین، بیعت با رهبران مکتب و ابراز پیوند با آنان و الگو گرفتن از راه و رسم پرچمداران راه است. روا شدن حاجت، بسته به حکمت خدا دارد که تنها خداوند از آن آگاه است. شمارى از مردم در پى ناآگاهى از حکمت زیارت و توسل، انتظار دارند خداوند بىدرنگ به همه خواستههاى آنان پاسخ دهد. این افراد پیوسته اولیاى خدا را واسطه رسیدن به اهداف حقیر دنیوى خود قرار مىدهند و چه بسا اگر به سرعت برآورده نگردد، قهر مىکنند! باید توجه داشت که عوامزدگى و سطحىنگرى در تبلیغات دینى، خطر ریزش و دینگریزى را در پى دارد. افراد که در جاذبه تبلیغات تند و احساساتى جوگیر مىشوند به همان سرعت دین را رها مىکنند.
شمارى از مبلغان درباره ائمه و برآورده شدن نیازهاى کسانى که حلقه بر در خانه آنان بزنند، زیاد روى مىکنند و تند مىروند که مردم را به گمانهایى مىاندازند و انتظاراتى را در دلِ آنان شعلهور مىسازند که برآورده شدن آنها چه بسا ممکن نباشد.
و نیز در مسأله امام زمان(عج) راههایى را فراروى مردم مىگذارند که چه بسا سرانجام خوش نداشته باشند. اعتقاد به ظهور موعود از اصول مکتب تشیع است. در ترسیم مساله انتظار، دیدار امام زمان، نباید از فرمان خود و فرامین خود ائمه سرپیچید که پیرایههاى نابخردانه و دور از واقعیت به این مساله مهم، خطر موعودگریزى را در پى دارد.
جامعه اسلامى، در سالهاى اخیر، شاهد رواج خرافهها و پندارهاى غیرمنطقى درباره موضوع موعود شده است. کسانى پیاپى براى بازارگرمى و یا از سر سادگى و سادهلوحى، یا دنیاگرایى، یا وابستگى به قدرتهاى خارجى ادعاى مشاهده و یا بابیت امام زمان مىکنند و با کارهاى شگفتانگیز و روانکاوانه، افراد سادهدل و گرفتار را، که بیشتر از بانوان هستند، به خود جذب مىکنند. ماجراى پیدا شدن دست خطى از امام زمان در یکى از مساجد لبنان، آن هم بدون »بسم اللّه« و همراهى با اشتباه ادبى در متن دست نوشته که با آب و تاب در یکى از نشریهها منتشر شد24، از این دست است.
دعوى دیدن امام زمان به وسیله گروهى در شهر رى و انتساب ترور شمارى از افراد متدین به دست آن حضرت، 25 از دیگر ماجراهاى خرافى بود که در جامعه اسلامى ما، سر باز کرد که باید در آن درنگ ورزید و هشیارانه پیرامون آن را بررسى کرد، تا سرنخهاى آن را به دست آورد و زمینهها و انگیزهها را شناخت.
تنور برخى از محافل مذهبى، برافروخته از خبرهاى ملاقات با امام زمان و اوراد و اذکار ویژه دیدار با امام زمان است. شمارى از مداحان کژاندیشى در اجتماعات مردم مشتاق و دردمند، وعده دیدار آقا را مىدهند. امرى که بسیار خطرناک و سبب بىاعتقادى و روىگردانى مردم از این موضوع مهم مىگردد.
روشن است درآمیختن حقایق با خرافه و پندارهاى واهى، نه تنها به دینباورى نخواهد انجامید که زمینهساز سست باورى خواهد بود.
رهبر معظم انقلاب اسلامى، در سخنانى، با اشاره به لزوم هوشیارى همه مردم در مقابله با سودجویان و دکاندارانى که مفهوم انتظار را دستمایه فریب مردم قرار دادهاند، بر زدودنِ پیرایهها و خرافهها و کژفهمیها از موضوع انتظار تأکید مىورزد:
»ادعاى رؤیت، ارتباط و تشرف، دستور گرفتن از حضرت حجت و اقتداى به آن حضرت در نماز، ادعایى حقیقتاً شرمآور و پیرایههاى باطلى است که ممکن است حقیقت روشن انتظار را در چشم و دل انسانهاى پاک نهاد، مشوب کند... البته ممکن است، سعادتمندى این ظرفیت را پیدا کند که چشم دلش به نور جمال مبارک حضرت حجت روشن شود؛ اما چنین کسانى، اهلِ ادعا و بازگو کردنِ این مسائل نیستند و همانگونه که بزرگان و برجستگان نیز چنین ادعاهایى نکردهاند. «26
آسیبهاى خرافه در حوزه ارزشهاى دینى
1. بىتوجهى به زمان در تفسیر دین
درک و فهمِ روحِ دین، که براى هر زمان و دورهاى، برابر نیازهاى مردم، برنامه و دستور دارد، انسان را از گراییدن به پندارها، دیدگاههاى سست و غیربنیادین، خرافهها، برداشتهاى نابخردانه و من درآوردى از دین، باز مىدارد. درک پیامهاى دین براى هر زمان و دورهاى، بدونِ درک منطق و روح دین، ممکن نیست. اگر روح و منطق دین، به درستى و روشنى درک شود، در هر دوره و زمانى براى انسان پیام دارد و پیام خود را فراروى انسان براى حرکت براساس و مدار آن، قرار مىدهد.
بسیارى از کسانى که به وادى خرافه فرو افتادهاند، از آن روى بوده که منطق و روحِ دین را براى زمان و دوره خود درنیافته و درک نکردهاند. و به تفسیرى از دین، گاه گوش جان سپرده و پاى فشردهاند که به زمانى خاص مربوط مىشده است و تفسیر آن را براى زمانى دیگر برنتابیدهاند.
وقتى روح، منطق و ژرفاى دقیق و همه سویه دین به درستى درک نشود، انسان مسلمان، نمىتواند براى زمانى که مىزید از آموزههاى آن، برنامه بیرون آورد و زندگى خود را بر آن اساس، در زمان جدید، سامان دهد.
پس درکِ درست دین و شناختِ زمان، لازمه حرکت و زندگى در فضاها و زمانهاى جدید، بر روش و اسلوب دین است.
نشناختن زمان و همراه نشدن با آداب و رسوم پسندیده آن، از پیامدهاى خرافه گرایى است و این خود ریشه در ظاهربینى و تعریف نادرست مفاهیم ارزشى دینى، از جمله: زهد، قناعت، سادهزیستى و... دارد.
امامان، با آداب و رسوم پسندیده روزگار خود همراه بودند. از این روى، شمارى از ظاهربینان و سطحىنگران، که از اسلام، درک و فهمى سطحى داشتند، بر آنان خرده مىگرفتند که چرا این سان زندگى مىکنید و یا اینگونه لباس مىپوشید؟ این گونه لباس پوشیدن و زندگى کردن، با سیره على(ع) سازگارى ندارد و... حتى شمارى از اینان از علاقهمندان به ائمه بودند؛ اما سطحىنگرانه با مسائل برخورد مىکردند.
حماد بن عثمان مىگوید: نزد امام صادق(ع) بودم که مردى رو کرد به حضرت و گفت:
»... ذکرتَ أنّ على بن ابى طالب کان یلبس الخشن، یلبس القمیص باربعة دراهم وما أشبه ذلک. ونرى علیک اللباس الجیّد؟
قال: فقال له: انّ على بن ابى طالب(ع) کان یلبس ذلک فى زمان لایُنکر. ولو لبس مثل ذلک الیوم لشهر به. فخیر لباس کل زمان لباس اهله... . «27
شما گفتید: على بن ابى طالب، جامه درشت و خشن مىپوشید؛ پیراهن کرباس چهار قرانى مىپوشید و از این گونه حرفها. و اینک مىبینیم شما خود، جامههاى نرم و لطیف بر تن مىکنید.
امام فرمود: على بن ابى طالب(ع) در روزگارى لباس خشن مىپوشید که مردم به آنگونه پوشش اعتراض نمىکردند و لباس شهرت به شمار نمىآمد. و اما اینک و در این روزگار، آنگونه پوشش، شهرت به شمار مىرود و انسان انگشتنما مىشود. بهترین پوشش در هر عصرى، پوشش مردمان همان عصر است.
سطحىنگرى به مفاهیم و آموزههاى دین، به خرافهگرایى مىانجامد و به تفسیرها و برداشتهاى سطحى و خرافى از ارزشها و آموزههاى دینى.
تفسیرهاى سطحىنگرانه و خرافى از زهد، تدین، جایگاه رسول خدا، ائمه اطهار و علماى دین، مسائل سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و عبادى اسلام، جامعه دینى را به بُن بست مىکشاند و به عقب برمىگرداند و به شخصیتسازیهایى مىانجامد که بسیار زیانآور و خسرانبار است و دین را کمفروغ و ناکارآمد مىکند. شگفت اینکه برداشتها و تفسیرهاى خرافى، چنان در روح و روان، نگاهها و بینشها اثر گذارند که شمارى بىخبرى از روزگار و بىخبرى از اوضاع سیاسى اجتماعى را ارزش مىپندارند و در نظر اینان، عالمِ دینى هرچه ساده لوحتر و از جامعه و مردم بىخبرتر باشد، متدینتر است و عالمِ آگاه به زمانه، دور از معنویت است.
در میان این کسان، عالمانِ بىخبر، گوشهگیر، ژندهپوش، مهماند و از جایگاهِ معنوى بالا برخوردار.
امام خمینى، از این سطحىنگرى که به خرافهگرایى بسیار زیانآورى انجامیده بود، این سان شِکوه مىکند و از ارتجاعى که چتر خویش را گسترانده بود و جامعه را به بنبست مىکشید، پرده برمىدارد:
»حماقت روحانى در معاشرتِ با مردم فضیلت شد. به زعم بعضى افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد والا عالم سیاسى و روحانى کاردان و زیرک، کاسهاى زیر نیم کاسه داشت و این، از مسائل رایج حوزهها بود که هرکس کج راه مىرفت، متدینتر بود. «28
2. تأثیر متقابل خرافه و عافیتطلبى
خرافه و عافیتطلبى اثرگذاریهاى متقابلى نسبت به یکدیگر دارند. خرافه، بیشتر با پوشش شرعى که مزورانه بر تن مىکند، بسترى مناسب براى عافیتطلبى فراهم مىسازد. راه حق و مبارزه با باطل و نفاق بىخطر نیست. مسؤولیت گریزان، براى تن ندادن به دشواریهاى راه به پندارها و افسانههاى مجعول چنگ مىزنند. در گذشته، بیشترین خرافه در میان یهودیان رواج داشت و عافیتطلبى نیز در میان این گروه، بیش از دیگران بود. به روایت قرآن کریم، موسى(ع) در صحراى سینا به پیروان خود فرمان داد با دشمنان خدا (عمالقه) بجنگند، ولى آنان از توانائیهاى عمالقه به هراس افتادند و به موسى گفتند: تو با خدایت برو و با آنان بجنگ، ما در این جا نشستهایم:
»قالوا یا موسى انا لن ندخلها ابداً ماداموا فیها فاذهب انت وربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون. «29
سپس یهودیان، در توجیه علمکرد نیاکان خود به ساختن داستانهاى خرافى روآوردهاند و گفتند:
»رهبر عمالقه، عوج بن عنق، فردى غیرعادى بود و 15 هزار متر درازا داشته است، از ابرها آب مىگرفت و ماهى را در جلوى خورشید مىگرفت تا سرخ مىشد. آب طوفان نوح، به ساق پایش نرسید و... . «
30شمارى از مسلمانان عافیت طلب نیز در توجیه مسؤولیت گریزى خود، از بنى اسرائیل رنگ گرفتند.
این کسان، براى توجیه کار خود به روایتهاى مجعول و غیرواقعى روى آوردند تا آنان را از رنج و زحمت دستورهاى شریعت آزاد سازد و بىرنج و حساب به بهشت بروند.
از امام صادق(ع) نقل شده که درباره سلمان فارسى فرمود:
»ان سلمان منا اهل البیت. انه کان یقول للناس: هربتم من القرآن الى الاحادیث. وجدتم کتاباً دقیقاً حوسبتم فیه على النفیر والقطمیر والفتیل وحبة خردل فضاق ذلک علیکم وهربتم الى الاحادیث التى اتسعت علیکم. «
31سلمان از ما خاندان است. او، هماره مىگفت: از قرآن، به احادیث پناه آورید، زیرا دریافتید قرآن دقیق است و براى هر کارِ ناچیز، و آن ذره که در حساب ناید، و تارِ نازکِ شکاف روى هسته خرما، حساب مىکشد. سپس این بر شما دشوار آمد و به روایاتى چنگ زدید، تا راه را بر شما باز کند.
عافیت طلبان، بر آن همه آیههاى محکم و روایات شفاف در اهمیت جهاد و مبارزه در راه خدا، رویارویى با فتنهگران و برهمزنندگان امنیت جامعه، ستمستیزى و دفاع از مظلوم، اقامه عدل، پشتیبانى همه سویه از امام عادل و... چشم فروبسته و براى توجیه زندگى عافیتطلبانه خود، به روایتهاى ساختگى و یا تحریف شده و برداشتهاى غلط و سست از معارف و احکام دینى و سیره نبوى چنگ مىزدند.
در مثل، شمارى از شخصیتهاى معروف و اثرگذار، با اینکه با حضرت امیر(ع) بیعت کرده بودند و بیعت آن حضرت را بر گردن داشتند، از شرکت در نبرد با بیعت گسلان و سرکشان که در بصره آتش جنگ افروخته بودند، با توجیههایى واهى، سر باز زدند که شرح ماجرا را از زبان راویان اخبار و سیره نقل مىکنیم:
»چون امیرالمؤمنین آهنگ بصره کرد، آگاه شد که سعد بن ابى وقاص، اسامه، محمد بن مسلمه و عبداللّه بن عمر، از حرکت با او خوددارى مىکنند. کسى پیش آنان فرستاد و چون آمدند، فرمود: از قول شما سخنانِ سبکى شنیدهام که خوش نمىدارم و در عین حال، با اینکه بیعت من بر گردن شماست، شما را مجبور نمىکنم که همراه من بیایید.
گفتند: چنین است.
فرمود: چه چیز موجب شده است از همراهى با من خوددارى کنید؟
سعد بن ابى وقاص گفت: من خوش ندارم در این جنگ شرکت کنم که مىترسم مبادا مؤمنى را بکشم و اگر به من شمشیرى بدهى که مؤمن را از کافر بازشناسد، همراه تو جنگ خواهم کرد.
اسامه گفت: تو گرامىترین خلق خدا در نظر منى، ولى من با خدا پیمان بسته و عهد کردهام، با کسى که لا اله الا اللّه مىگوید، جنگ نکنم...
عبداللّه بن عمر گفت: من در این جنگ چیزى را از درست نمىشناسم و از تو مىخواهم مرا به کارى که نمىشناسم، مجبور نکنى.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: هر شیفته و به فتنه در افتاده را نمىتوان سرزنش کرد.
مگر شما در بیعت من نیستید؟
گفتند: آرى.
فرمود: بروید که به زودى خداوند مرا از شما بىنیاز خواهد کرد. «32
امام خمینى، بارها نظریه خودساخته جدایى دین از سیاست را از علل مبارزهگریزى، شمارى از مقدس نماها و روحانیان ناآگاه برشمرده و تأکید کرده است: این کسان به بهانههاى واهى، از وظیفه شرعى سرباز زده و شانه از زیر بار مسؤولیت خالى و راحتطلبى پیشه کردهاند:
»از صدر اسلام تاکنون، دو طریقه، دو خط بوده است: یک خط، خط اشخاص راحت طلب که تمام همّشان به این است که یک طعمهاى پیدا بکنند و بخورند و بخوابند و عبادت خدا هم، آنهایى که مسلمان بودند، مىکردند. اما مقدم بر هر چیزى در نظر آنها راحتطلبى بود. در صدر اسلام از این اشخاص بودند. وقتى که حضرت سیدالشهداء، سلام اللّه علیه، مىخواستند مسافرت کنند به این سفر عظیم. بعضى از اینها نصیحت مىکردند که براى چه؟ شما اینجا هستید مأموناید. حاصل، بنشینید و بخورید و بخوابید و از همانها، بعضى قماشها بودند که اشکال هم مىکردند که یک قدرت بزرگى را، در مقابلاش چرا یک عده کمى قیام مىکنند. این، در طول تاریخ تا حالا بوده است. از اول نهضت اسلامى، ما شاهد اشخاصى که به این وضع بودهاند، راحت را بر هر چیزى مقدم مىداشتهاند، تکلیف را این مىدانستند که نمازى بخوانند و روزهاى بگیرند و بنشینند در منزلشان و ذکر بگویند و فکرى بکنند... [بودیم]. «33
»... شیاطینى که مطالعه کردند در همه مسائل ملتها و این را یافتند که اگر چنانچه قشر روحانى وارد بشود در صحنه سیاست، با داشتنِ پشتوانه عظیمى از ملتها، کلاه آنها پس معرکه است، باید چه بکنند؟ باید به طور عموم، این مطلب را القا بکنند که اهل علم را به سیاست چه کار؟ اهل علم وظیفهاش این است که عبایش را سرش بکشد و اول ظهر برود نمازش را بخواند و بعد هم برود منبر، چند تا مسأله بگوید، نه مسائلى که مربوط به سیاست و مربوط به گرفتاریهاى ملت است. همان مسائلى که دیدید، متعارف بود، مىگفتند. تقریباً اکثر ابواب فقه کنار گذاشته شده بود... . «34
تصاویر واقعى از عاشورا، درس شور و نشاط و حرکت مبارزه در راه خدا را به مردم مىدهد. اما مقدسنماها، روحانیان ناآگاه و عالمان گرفتار پندار جدایى دین از سیاست و راحتطلبان، این حماسه بزرگ را واژگونه نمایاندند و با برداشت و تفسیر و تحلیل خرافى، فلسفه قیام را گرفتند، دور آن را حصار کشیدند و نگذاشتند مردم از آن در زمان خودشان نیز الگو بگیرند و آنان را از هرگونه الگوگیرى بازداشتند. در حالى که برابر آموزههاى دینى نباید این حرکت در مکان و زمانى خاص مىماند، بلکه باید هر زمانى و هر مکانى را دربر مىگرفت و در زمانها و مکانهاى گوناگون به زندگیها معنى مىبخشید. تفسیر و تحلیل خرافى از این واقعه تاریخساز، دگرگون آفرین و مشعلافروز، آن را به دستگاهى براى آمرزش گناهان دگر ساخت. شمارى از بلعم و باعورها، با دانش خود به میان مردم رفتند و به تلاش برخاستند تا دین را از سیاست جدا سازند. یعنى در حقیقت روح دین را بگیرند و کنارى افکنند و پوسته آن را براى مردم باقى بگذارند. جداسازى سیاست از دین، بدین معنى است که دین هیچ نقشى در زندگى انسان مسلمان نداشته باشد، نه در اداره، نه در جهتدهى و نه در سالمسازى. قیام امام حسین(ع) یعنى جلوهگر شدن دین، کامل و همهسویه. هیچ کس نمىتواند از قیام امام حسین(ع) نام ببرد، آن را پاس بدارد، اما سیاسى نباشد، در صحنه و عرصههاى سیاسى نقشآفرینى نکند و انزوا گزیند. از این روى، شمارى خرافهاندیش، راحت طلب، عافیتجو، بپاخاستند و به تحریف این قیام کمر بستند و سیاست را که روح آن بود، از آن جدا ساختند. گریه بر حسین(ع) را، در عمل، فلسفه شهادت آن بزرگوار قلمداد کردند.
3. اباحىگرى:
از پیامدهاى ویرانگر خرافهگرایى در جامعه اسلامى، رواج و نهادینه سازى اباحىگرى است. تسامح و تساهل در انجام تکالیف و پاسدارى از ارزشها و پاىبندى به آنها، بىگمان ریشه در اندیشهها و رفتارهاى خرافى دارد. خرافىگرایى در بىتوجهى به مسائل شرعى و ارزشهاى دینى، نقش نخست را دارد. تا اندیشه و رفتار انسانى به خرافه آلوده نگردد، ممکن نیست از پیام روشن وحى روى برگرداند و یا به آن کم توجه شود. خرافه، براى دور ساختن انسان از سرچشمه وحى و ارزشهاى والا، ممکن است از چند راه به ذهن و روان انسانها و مردم مسلمان جامعهاى رسوخ داده شود:
الف. رواج اسرائیلیات با هدف تقدسزدایى از رسول خدا و دیگر انبیاى الهى.
ب. رواج اندیشه غلوآمیز. یعنى رخنه در ساحتِ زلال و روشن توحید، براى مشوب کردن جامعه به شرک و دوگانه پرستى.
ج. رواج اندیشهها و رفتارهایى که به گونهاى که به قانونگریزى و نادیدهانگارى دستورهاى شرعى مىانجامد و به اباحىگرى دامن مىزنند، مانند صوفىگرایى و... .
اسرائیلیات: این اصطلاح درباره تفسیرها، تحلیلها، داستانپردازیها، افسانهگوییهاى چند تن از اهل کتاب، که در بین مسلمانان راه پیدا کرده بودند، به کار برده مىشود. اینان، درباره آفرینش، راز هستى، قصص پیامبران و... که در آیات قرآن مطرح شده بود و براى مردم سؤال پیش مىآمد، به افسانهبافى مىپرداختند و یا از تورات بر مى گرفتند و به نام اسلام به ذهن مردم فرو مىکردند و شمارى از اهل تفسیر هم، بىتوجه به منشأ چنین مقولههایى، آنها را در ذیل آیات، درج مىکردند.
ابن خلدون، درباره اینکه چگونه تفاسیر، به خاطر سهلانگارى و بىدقتى مفسران، مملو از اسرائیلیات شد، مىنویسد:
»... تفسیر به دو گونه تقسیم شد:
یکى، تفسیر روایتى مستند به آثار و روایاتِ نقل شده از سلف که عبارت از شناختنِ ناسخ و منسوخ و موجبات نزول مقاصد آیههاست و براى دانستنِ کلیه این مسائل هیچ راهى به جز نقل از صحابه و تابعان وجود نداشت و متقدمان، در این باره مجموعههاى کاملى فراهم آوردند، ولى با همه اینها کتب و منقولات ایشان، مشتمل بر غث و سمین و پذیرفتنى و مردود است و سبب آن این است که قومِ عرب، اهل کتاب و دانش نبودند، بلکه خوى بادیهنشینى و بیسوادى بر آنان چیره شده بود و هرگاه آهنگ فراگرفتن مسائلى مىکردند که نفوس انسانى به شناختن آنها همت مىگمارند، از قبیل تکوین شدهها و آغاز آفرینش، و رازهاى جهانِ هستى، آن وقت این گونه موضوعات را از کسانى مىپرسیدند که پیش از آنان، اهل کتاب بودهاند و آنها اهل تورات از یهودیان و مسیحیاناند که از کیش آنها پیروى مىکردند و پیروان تورات که در آن روزگار در میان عرب مىزیستند، مانند خود ایشان بادیهنشین بودند و از اینگونه مسائل، به جز آنچه عامه اهل کتاب مىدانند، باخبر نبودند. و بیشتر پیروان تورات را حمیریانى تشکیل مىدادند که به دین یهودى گرویده بودند و چون اسلام آوردند، بر همان معلوماتى که داشتند و وابستگى آنها به احکام شرعى که رعایت احتیاط در مورد آنها ضرورى نیست، باقى بودند، مانند اخبار آغاز خلقت و آنچه مربوط به پیشگوییها و ملاحم بود و نظایر آنها.
و این گروه، عبارت بودند از: کعب الاحبار، و وهب منبه و عبداللّه بن سلام و مانند ایشان. از این رو، تفسیرها در اینگونه مقاصد، از روایات و منقولاتِ موقوف بر ایشان، انباشته شد و آنها از مسائلى به شمار نمىرفت که به احکام بازگردد، تا در صحتى که موجب عمل به آنهاست، تحرى شود. و مفسران در مورد آنها سهلانگارى کردند و کتب تفسیر را از اینگونه حکایات مملو ساختند. «
35این سهلانگارى، اثر خود را در ذهنها، فکرها و روانها گذارد و جامعه اسلامى را کدر ساخت و راه را براى پرتوگیرى از دانش به روى آن بست و چنان سخنان شگفتى در لابهلاى تفسیرهاى قرآن، آن هم از زبان رسول خدا، اصحاب و امامان بزرگوار شیعه، گنجاند که مردم به جاى پرتوگیرى از آیات و قصههاى عبرتآموز قرآنى، سرگرم داستانها و مسائل شگفتى شدند که ریشه در اسرائیلیات داشت.
احبار و رهبان، سردمداران کفر که در پناه کتابهاى تحریف شده ادیان پیشین، مردم را به تاریکى کشانده بودند و از آنان بهره مىبردند، وقتى از رویارویى با آیات روشنایى آفرین، رها کننده انسان از قیدِ بندهاى مرئى و نامرئى، ناامید شدند، به رخنهگرى و نفوذ در کانون فکرى مسلمانان پرداختند و حاکمان ناآگاه و ناآشناى به دقیقههاى وَحیانى، ناآگاهانه و از روى کمبصیرتى شاید، به اینان مجال دادند، بافتهها، پندارهاى ذهنى و برساختههاى خود و یا فرازهاى تحریف شده تورات و انجیل را به نام قرآن و اسلام، بین مردم بپراکنند و مسلمانان را گرفتار همان خرافههایى کنند که یهودیان، مسیحیان و مشرکان گرفتار آنها بودند و اسلام براى نجات آنان، پا به عرصه گذارده بود.
جریان غلات، یکى از جریانهاى بسیار خطرناک است که از همان آغاز پیدایش تاکنون، ویرانگرى، شرکپراکنى و جداسازى انسانهاى موحد از سرچشمه مبارک توحید، سرلوحه کار آن بوده است.
پیروان ادیان پیشین، چون به غلو گرفتار آمدند، به وادى هلاکت درافتادند و نابودى آنان و از بین رفتن آموزههاى وَحیانى که در پرتو آنها زندگى سعادتمندى داشتند، رقم خورد. همین ترفند را غالیان، براى اینکه اسلام را از مدار خارج سازند و مسلمانان را به لجنزار شرک بکشانند، در جامعه اسلامى به کار بستند. بازار اینان، به خاطر اباحىگرى که رواج مىدادند، گرم شد. بسیارى که این راه را رفتند، از آن روى بود که خود را از باید و نبایدهاى شرع رها سازند.
غالیان، با دادنِ جایگاه خدایى به اولیا در میان مردم، چنین رواج مىدادند که دوستى با اولیا، ما را بسنده است و دوستى آنان، جاى انجام تکالیف و انجام نماز و روزه را پر مىسازد. اباحىگرى و تکلیفگریزى، از علل عمده گرایش به غلو و پا را از حدود فراتر گذاشتن است.
ائمه اطهار(ع) همیشه شیعیان را از همراهى با غالیان بازمى داشتند و خواستار رویارویى با اینان و فکر شرکآلود، الحادى و ضدتوحیدى این گروهها که هر روز به گونهاى، با ترفند و برنامهاى با توحید و فکر ناب مسلمانان به رویارویى برمىخاستند، فرا مىخواندند.
و یادآور مىشدند که باید هشیارانه با اندیشههاى انحرافى آنها برخورد کنند. زیرا این جریان تحتِ نامِ اهلبیت و علاقهمند و شیفته نشان دادن خود به ما خاندان نبوت، عقاید و باورهاى شرکآمیز خود را نشر مىدهند.
غالیان، امامان معصوم(ع) را، که مورد علاقه مردم بودند، و طلایهدار شرکستیزى و رایت افرازى پرچم توحید، در همه لحظههاى زندگى، تا مرتبه ربوبیت بالا مىبردند. از این روى، ائمه اطهار، برخى از گروههاى غالى را مشرک مىخواندند. امام صادق(ع) ابوالخطاب را مشرک خوانده است.36
اینان، با عقاید شرکآلود، خود را به امامان معصوم(ع) نزدیک مىکردند و خود را پیروان آنان جلوه مىدادند، تا هم زمینههاى بدنامى آن بزرگواران را فراهم آورند و شمارى بپندارند، ائمه این چنین عقایدى دارند، و هم شیفتگان به آنان را به باتلاق شرک بکشانند. امام صادق(ع) به پیروان خود شاخص مىدهد و غالیان را به روشنى مىشناساند که مباد کسى فریب آنان را بخورد و در دامشان گرفتار آید:
»لعن اللّه الغلاة فانهم صغروا عصیان اللّه وکفروا به واشرکوا وضلّوا واضلّوا فراراً من اقامة الفرائض واداء الحقوق. «37
لعنت خدا بر غالیان و مفوضه بادا. آنان، گناه و نافرمانى خدا را سبک شمردند و به خداوند کافر شدند و شرک ورزیدند. و گمراه شدند و گمراه کردند. انگیزه آنان [از این کار] فرار از واجبات و اداى حقوق [مالى] بود.
جریان تصوف: زهدگراییها، دنیاگریزیهاى غیراصولى، افراطى و ناقانونمند، نَفس کشیهاى بیمارگون، دور افتادن از زلال معارف دینى در تهذیب نفس و مبارزه با دنیاگرایى و اشرافىگرى مذموم و ناپسندیده، شمارى از مسلمانان را از برنامههاى دقیق و همهسویه اسلام دور ساخت و به وادیهاى شرکآلود و مرامها و آیینهاى نابخردانه، که پیش از اسلام در میان مردم سرزمینهاى اسلامى سابقه داشتند، مانند ملامتیه، کلبیون و... فرو انداخت.
شاید این حرکت در آغاز پسندیده مىنمود و به گونهاى عصیانى بود علیه دنیاگرایى و اشرافىگرى که جامعه اسلامى از آن رنج مىبرد، اما چون از آموزههاى وَحیانى که در مکتب اهل بیت و رفتار امامان معصوم جلوهگر شده بود، اشراب نمىشد، سر از خرافات و شرک درآورد. از اینروى امامان، پیش از ایشان خود رسول اللّه، با زهدگراییهاى نشأت نگرفته از آموزههاى دینى، به شدت برخورد مىکردند.
زهدگراییها و نَفسکشیهاى مهار گسسته، باطنگراییها و ظاهرگریزیهاى شمارى از ناموران جامعه اسلامى، در قرون مختلف، گروههایى از مردم را از اجتماع اسلامى جدا ساخت و به رهبانیت و خلوتنشینى واداشت و در هر شهر و دیار و منطقهاى به مناسبت حال و احوال مردمان آن منطقه، عقاید خرافى را به ذهن آنان فرو کرد. کمکم جریان تصوف شکل گرفت، با ادبیات و عقاید خاص و جلوههایى که سبب جذب گروههایى از مردم به این جریان شد. قانونگریزى، دور زدن شریعت، اباحىگرى و... روز به روز در میان صوفیان، بیش از پیش جلوهگر مىشد، تا آنجا که افزونِ بر امامان(ع) از همان اوانِ شکلگیرى این جریان، عالمان شیعه در روزگاران مختلف، با اینگونه رفتارها سر ناسازگارى داشتند و مردم شیعه را از نزدیکشدن به این گروهها باز مىداشتند. شمارى از عالمان اهل سنت نیز به مخالفت آشکار با این جریان پرداختند.
امام رضا(ع) مىفرماید:
»لاتقول بالتصوف احد الاّ خدعة او ضلالة او حماقة «38
کسى جز از سر فریب، یا گمراهى و یا حماقت، دعوى تصوف نکند.
پارهاى از گروههاى صوفى، به نام صفاى باطن، عقل را به سُخره مىگرفتند و دانشهایى مانند فقه، فلسفه و... را دانشهاى ظاهرى مىخواندند.
با فقیهان در مىافتادند و با قشرى دانستن آنان، زمینههاى تکلیفگریزى را فراهم مىآوردند.
به نام فتوت، بىتوجهى به تکالیف ظاهرى شرعى، و به پندار خودشان توجه دادنِ افراد به صفاى باطن، و القاى به پیروان خود که این همه، نه در مساجد، نماز جمعه و جماعات، حلقههاى درس و بحث و مناظرههاى علمى و حضور در محضر عالمان راستین، که در زاویهها، خانقاهها و با شور و نشور و رقص و سماع و اوراد خاص، برآورده مىشود.
رقص و غنى، به بهانه تلطیف روح و رسیدن به عشق آسمانى در زاویههاى صوفیان جا باز کرد و اندک اندک به عشقهاى زمینى دامن کشید.
ابى الفتح کراجکى (م :449) در گشت و گذارى که در حلقه صوفیان معاصر خود داشته، اینگونه گزارش مىدهد:
»روزى، ناگزیر شدم در جمع گروهى از صوفیان باشم. پس از گرم شدن مجلس، طبق عادت و مرام خود، به رقص و غنى مشغول شدند و سراینده، اشعار عاشقانه مىخواند. «39
هجویرى مىنویسد:
»من دیدم از عوام گروهى مىپنداشتند که مذهب تصوف، جز رقص نیست. «
40ابوالعلاء معرى در نکوهش رقص صوفیان شعرى بدین مضمون دارد:
آن صوفى طبل خواره منگ
از بنگ وساوس و هوى دنگ
بدکاره و پرخور و فضولى
شطاح و مباحى و حلولى
همچون خرک علف چریده
مستک شده و ز جا پریده
دستک زن و پاى کوب و رقصان
دعوى بکند ز عشق یزدان
41زمخشرى مىنویسد:
»به نام عشق و خدادوستى، به فسق و فجور روآوردهاند. «
42از این گروه خرافهپراکن و بنیادسوز و طغیانگر علیه اصول و ارزشهاى دینى، حکومتگران فاسد و جائر بهرهها بردهاند. از جمله در روزگار مغولان، خرافهبافیها و هنجارشکنیهاى این گروه مهار گسیخته و شریعتگریز و بىاعتناى به بایدها و نبایدهاى شرعى، براى حاکمان مغول در گسترش قدرت و رام کردن مردم و سرکوب مخالفان، کارگر افتاد:
»در دوره تسلط مغولان، خانقاهها رونق بیشترى گرفت. زیرا مغولان، اسیر خرافات و پندارها بودند. علماى سنى نیز، به واسطه مخالفت مغولان با خلافت عباسى، روى خوشى بدانان نشان نمىدادند. ناچار صوفیان و خانقاهنشینان، مورد توجه حکام شدند. مخصوصاً حکام زیرک و جاهطلبى چون امیرتیمور گورکان. تحقیق دقیق و بىغرضانه مورخان، به خوبى مىتواند نشان دهد که رونق این مؤسسات از کرم و بخشش حکام و توانگران نادرست صورت مىگرفت.
به همان دلیل که خواجه نظام الملک، ترویج شرع و حمایت از خلافت عباسى را وسیله استوارى و دوام قدرت سلجوقیان قرار مىداد.
پس از سقوط خلافت، بازار صوفیان حرفهاى رونق گرفت و به قولِ نیکلسون: صوفیان فربه و قوى بنیه در خانقاهها، روزگار را به بطالت مىگذراندند. اگر به روایات عدیده مثنوى بتوان استناد کرد، غالباً در این مراکز، مفتخوارى، فساد و تباهى نیز شیوع داشت. «
43علامه حلى (م: 726) از رواج رقص، غنى و... در محافل صوفیه یاد مىکند و سپس مىنویسد:
»جماعتى از این گروه را در حرم امام حسین(ع) دیدم. یکى از آنان نماز نمىخواند. چون سبب پرسیدم، گفتند: او واصل شده است و نیازمند اداى نماز نیست. «
علامه سپس درباره اینان، اینسان داورى مىکند:
»فانظر ایها العاقل الى هولاء وعقائدهم فى اللّه کما تقدم وعبادتهم ما سبق واعتذارهم فى ترک الصلاة ما مر ومع ذلک فانهم عندهم الابدال فهولاء اجهل الجهال. «
44اى خردمند در کارها و اندیشههاى این گروه نسبت به خدا بنگر، چنانکه در شیوه عبادت ایشان شمهاى یاد شد و از عذر آنان در رها کردن نماز، سخن گفته شد. با همه این احوال، این افراد در نزد صوفیان از اولیاء خدا و ابدال به شمار مىآیند و حال اینکه جاهلترین مردماند.
حسن بن ابى الحسن دیلمى، از علماى شیعه قرن هشتم، در تحلیل گرایش شمارى از مردم به غلو و تصوف و گسترش خرافات، اباحىگرى را هم در سلسله علل و هم پیامد گرایش به این فرقهها شمرده است.
دیلمى پس از تشویق مردم به خردورزى و تدبر، تأکید دارد پارهاى از امور، آدمى را از فهم حقایق دور مىسازد که باید نسبت به آنها هوشیار بود از جمله، علاقه به آسانترین مذهبى که در آن لذتطلبى و گناه روا شمرده مىشود. دشوارى دانشپژوهى، دشوارى عمل، گرایش به اباحىگرى و... زمینهساز این گرایشهایند. گرایش به شکست مرزهاى ممنوعه بسیارى را به سوى مذهبهاى خود ساخته غالیان کشانده است. همنشینى با اباحىگرایان، در انسان این گرایشها را پدید مىآورد و مىنویسد:
»... و از جمله این امور دورى گزیدن از محافل علما و ناآگاهى از استدلالهاى عقلانى و گوش سپردن به سخنان دنیامداران نادان و بسنده کردن به قصهها و خرافات است. و از آن جمله، آدم نادان ،تقلید در دین را آسانتر از دانشطلبى و کاوش در علوم مىیابد و پیروى کورکورانه نیز چشم و گوش وى را بر درک حقائق مىبندد. «
45و اگر خوشبینانه انگیزه اولیه تأسیس فرقه بابیت و بهائیت را انحراف از مسلک شیخیه و فریفته شدن شمارى، به باب امام زمان بدانیم، بىگمان بهرهگیرى استعمارگران از این مسلک و شعارهاى اباحىگرایانه در تداوم و گسترش آن نقش اصلى را بر عهده داشته است؛ چه بنیانگذاران بابیت، پس از استقرار پایههاى آن، آیینهاى دینى را منسوخ اعلام کردند.
قرة العین، از زنان زیرک و مبلغه بابیت به رواج این مسلک پرداخت. وى در این راه تا مرحله مجاز شمردن درهم آمیختگى زنان و مردان و کنار زدن پوشش شرعى، پیش رفت. وى در شکستن حریم اخلاقى و اجتماعى از جسارت ویژهاى برخوردار بود. وى، به روشنى مىگفت:
»اى اصحاب! این روزگار از ایام فترت شمرده مىشود. امروز تکالیف شرعیه یک باره ساقط است و این صوم و صلوة کارى بیهوده است. «46
و شگفت آنکه این مسلک سراسر آکنده از خرافه و به دور از ارزشهاى اخلاقى، از سوى محافل وابسته به غرب به عنوان مسلکى آزاداندیش معرفى مىشود و قرة العین به عنوان زنى خرافهستیز و روشنفکر و الگوى جوانان مورد ستایش قرار مىگیرد. 47
اباحىگرى از زمینههاى مهم گرایش به این مسلک خودساخته در میان افراد لاابالى و بىپروا بوده است. فرقه بهائیت، افزون بر رواج و رواشمارى روابط نامشروع و غیراخلاقى، تعصب مذهبى و امر به معروف و نهى از منکر را نادرست اعلام کرد.48
مبانى خرافه و ساختارشکنانه این فرقه، راه را بر رواج اباحىگرى در میان هواداران آن فراهم آورده است. اینک نیز اباحىگرى در میان خرافهگرایان درون فرقهاى، بویژه فرقههاى صوفیه و بابیت در حال گسترش است.
شمارى از مردم، که به هیچ یک از این فرقهها وابستگى ندارند، اما در عمل، به گونهاى از آنها اثر پذیرفتهاند. بىاعتنایى به دستورات شریعت، به دعوى پاک باطنى، شرکت فعال در اعیاد و وفیات که براى ائمه اطهار برگذار مىشود، بىتوجهى به نماز، استفاده مردان از زنجیر طلا، رواج آهنگهاى مبتذل و حرام به نام بزرگداشت امامان، حرامخوارى و گرانفروشى، در کنار آن سفرهاى زیارتى به هدف سبک کردن استخوان و خاموش کردن نداى وجدان، شمهاى از از رخنه اباحىگرى در زندگى دینى این افراد است.
عمده محافلى که به داعیه گره گشائى از مشکلات مردم و یا به داعیه تصوف و عرفان و یا ارتباط با امام زمان، از روشهاى کفبینى، انرژى درمانى و موسیقى درمانى استفاده مىکنند، نه تنها مردم را به خدا و آرامش معنوى نرسانده که در نهایت مشکلات زندگى آنان را دو چندان کرده و بستر را براى تساهل و تسامح در ارزشهاى دینى براى این افراد فراهم مىکنند.
یکى از شیادان که مدتى به دعوى نیابت از امام زمان، شمار فراوانى از زنان و مردان را به دور خود گرد آورده بود، پس از دستگیرى، به اعتراف خودش، بدون هیچگونه آگاهى از قرآن و سنت، لباس روحانیت را بر تن کرده و با استفاده از شگردهاى روانشناسى، نقاط ضعف ساده لوحان را شناسائى و آنان را فریب مىداده است.
گفته بود: تساهل و تسامح اخلاقى و بىتوجهى به ارزشهاى مذهبى، سبب شده بود بد حجابها و افراد لاابالى، مجالس وى را گرم نگهدارند و از این راه نیازهاى مذهبى خود را برآورند. و یکى دیگر از این گونه افراد و محفلگردانان خرافى، پس از دستگیرى، جهالت و گرایش مردم به اوهام و خواب و خیال را از علل گرمى بازار خود یاد کرده بود.
وى بدون هیچگونه پردهپوشى گفته بود:
»وقتى مردم جاهل به من سوارى مىدهند چرا من سوار نشوم.«49
رواج اباحىگرى و انحرافهاى اخلاقى در میان فرقههاى عارفنما و مدعیان دروغین کشف و شهود، بیانگر تأثیر مستقیم خرافات در رواج مفاسد اخلاقى در جامعه است.
اباحىگرى و خرافه راه را بر گسترش دیگر جرمها نیز هموار مىسازد. بخش بزرگى از پروندههاى دادگاههاى جزائى، حقوقى و خانواده، دادخواهى و شکایت کسانى است که در دام فالگیران، کفبینان، رازگشایان دچار شدهاند. همانان که با سوء استفاده از درماندگى و سادهلوحى مردم، آنان را از چیزهاى موهوم ترسانده و با دروغ آنان را امیدوار مىساخته و از این روش، اموالشان را از چنگشان به در مىبردهاند.
و چه بسا حریم خانوادهها نیز از دستبرد این گروهها در امان نمانده است. آگاهى مردم از پیامدهاى خرافه مىتواند راه را بر استفاده نابجا از دین و مذهب ببندد.
آسیبهاى خرافهگرایى در حوزه اجتماع
خرافهپسندى و بىمهرى به کندوکاوهاى خردورزانه نابسامانیهاى گستردهاى را براى جامعه اسلامى در پى داشته. جامعه اسلامى تاکنون با دشواریهاى بسیارى از این ناحیه روبهرو شده است، از جمله:
1. خرافه و عقبماندگى علمى: خردگریزى، با تحجر همراه و همزاد است. متحجر، ایستاست. هماره نگاه به گذشته دارد و از پویش و نقد و نظر و حرکت آفرینى واهمه دارد. در هر دوره که جامعه اسلامى به خردورزى توجه کرده و ظرفیت نقد و کنکاش را در خود به وجود آورده، زمینههاى نشر دانش در میان مردم فراهم آمده است و در دورههایى که آموزههاى عقلانى در تنگنا قرار گرفته، سادهاندیشى رشد کرده، دانش از پویایى بازمانده است.
جامعه اسلامى در دوره حاکمیتِ خاندان آل بویه، حمدانیان شامات و فاطمیان مصر، شاهد رشد جریانهاى بزرگ علمى بوده و مسلمانان در عرصه ادبیات، علوم قرآنى، فقه، حدیث، کلام، هندسه، طب، هیئت و... گامهاى بزرگى را برداشتهاند.
50در فضاى باز فرهنگى سده چهارم و پنجم، دانشمندان نامورى، چون شیخ مفید، شیخ طوسى، سید رضى، رمانى، ابن عقیل و ابن مسکویه، فارابى، ابوعامر نیشابورى و... پرورش یافتند، کسانى که در خردورزى سرآمد و از تعصب منفى به دور بودند. روح تسامح و گفتوگوى آزاد، حاکم بر حوزههاى علمى بود و این موجب رونق بازار درس و بحث و پیدایش دانشمندان بزرگ در سراسر دنیاى اسلام شد که شمارى از آنان، هنوز بر آسمانِ فرهنگ و تمدن بشرى مىدرخشند. این کسان بىهیچ بیم و وحشتى، اندیشههاى خود را بر زبان مىآوردند و به دیگر دانشمندان با هر عقیده و نظر حرمت مىنهادند و از راه استدلال و گفتوگو به رد و قبول آراى یکدیگر مىپرداختند. شیخ مفید که آن همه برکت براى دنیاى اسلام آفرید، از تعصبهاى کور، اندیشههاى خرافى به دور بود. محفل علمى و مجلس نقد و نظر داشت. به شرح اندیشهها و باورهاى یگر فرق مىپرداخت، و سپس آنها را نقد مىکرد. مجالس مناظره او، حلقه پیوند و محفل انس دانشمندان مذاهب گوناگون بود.
51از دست پروردگان شیخ مفید سیدمرتضى بود که مانند استاد در جستوجوى حقیقت بود و به دانشمندان دیگر فرق و مذاهب احترام مىگذاشت و میدان مىداد. ردّ سیدمرتضى در کتاب الشافى فى الامامه بر کتاب الغنى الامامة، نوشته قاضى عبدالجبار معتزلى (414 ه ) نمونه مناسبى از برخورد علماى آن دوره، با مخالفان فکرى خویش است.
از آن سو جامعه اسلامى در برهههایى از تاریخ و حوزههاى جغرافیایى، شاهد سیطره خرافهگرایانى بوده که به دستاویز مبارزه با بدعت، با هر اندیشه نو به ستیزه برمىخاستند و عقلانیت و بحث و گفتوگو درباره مقولههاى دینى را ناروا مىشمردند. این تفکر خسارتهاى جبرانناپذیرى بر رشد دانش اسلامى وارد ساخت.
پیروزى مکتب اشاعره بر رقباى خود در گسترش خرافه اثرگذار بود؛ چه پیروزى این فرقه که به داعیه حراست از سنت در برابر عقلگرائى معتزله، انجام گرفت، پیروزى جمود و ظاهرگرائى بر آزاداندیشى و عقلانیت بود. بازتاب آن در میان تودههاى مردم و محدثان عوام زده آن بود که تدین را مساوى تعبد محض و تسلیم بدون چون و چرا در برابر هر خبر و روایات شمردند و هر نوع اجتهاد و گفتوگو درباره احادیث، را عصیان علیه دین مىانگاشتند.
52روشن است که اشعرىزدگى به رواج خرافه در تفکر اسلام دامن زد و نتیجه آن جمود بر ظواهر و بىاعتنایى به دادههاى عقلى بود، راهى که به رواج حرفهاى سخیف، پندارها، خواب و افسانهبافى انجامید. تا آنجا که شاعرى در بغداد، از سر تفرج روایتى را جعل کرد و به پیامبر نسبت داد.
»اى مردم! روایت متواتر است که هرکس زبانش به نوک بینىاش برسد به جهنم نمىرود. در این موقعگویى فرمانى صادر شده باشد، حاضران، بلا استثنا، زبان را بیرون آورده، سعى مىکردند ببینند به نوک بینىشان مىرسد یا نه. «
53روشن است که رخنه چنین سخنان سخیف و خرافى به باورهاى دینى و احادیث پیامبر چه خسارتهایى به رشد علم و دانش وارد مىسازد. پیدایش سلسله غزنویان و سپس سلاجقه به جریان مخوف دانشستیزى دامن زد و بستن و کشتن دانشمندان و آتشزدن کتابخانههاى بزرگ بغداد و رى توسط ترکان غزنوى و سلجوقى، به بهانه مبارزه با قرامطه و فلاسفه و... راه را بر انحطاط حوزههاى علوم دینى هموار کرد و بخش بزرگى از میراث فرهنگى اسلام از میان رفت.
54نگاهى به باورهاى مردم درباره نجوم، مثال روشنى از تأثیر عقلانیت و یا خرافهگرایى را در رشد و انحطاط دانش به ما نشان مىدهد. در دوره حکومت آلبویه در سده چهارم و پنجم، بیشتر علماء و حکیمان، مسأله سعد و نحس کواکب و اثرگذارى آن را بر سرنوشت مردم، خرافه مىدانستند.
ابونصر فارابى، ابن سینا و ابوریحان بیرونى در بطلان آن سخن گفتهاند. در همان دوران، در مناطقى از جهان اسلام، باور به احکام نجوم چنان قوت گرفت که افراد براى مسافرت، حجامت، حمام رفتن، عروسى و... منتظر سعد و نحس کواکب مىشدند و وجود منجم از جمله ضروریات دربار سلاطین بود. از جمله منجمان گزارش دادند:
»در سال 582 ق اجتماع چند کوکب در برج واحد (قران) موجب طوفانهاى عظیم و دگرگونیهاى بزرگ در طبیعت خواهد گشت، زمین خراب خواهد شد. «
زمان هرچه مىگذشت و برهه وقوع نزدیکتر مىشد، بر اضطراب و تشویش مردم مىافزود.
شاعران، مردم را از وقوع این حادثه سهمگین هشدار مىدادند. بویژه منجمان خراسان، بیش از منجمان دیگر، بدان اهمیت مىدادند و مىگفتند:
»طوفانى روى خواهد داد که به قدر بیست گز از زمین خاک برخواهد داشت و تمامى عمارتها خراب و از انسان و حیوان و نبات چیزى به جاى نخواهد گذاشت. «
باورمندان به احکام نجومى در تلاش براى حفظ خود از این طوفان، سخت به دست و پا افتادند و این مسأله سالها فکر آنان را به خود مشغول کرد، ولى افرادى که آن را خرافه مىدانستند، آرام به زندگى خود ادامه مىدادند.
»هراس عظیم بر خاطر کلیه مردم مستولى شد و بعضى از پادشاهان امر کردند که سردابههایى بزرگ به عمق سى چهل گز کندند و انواع خوردنى و وسایل زندگى را در آنها جمع کردند که در آن موقع به سردابهها پناه ببرند. و هرجا که غار و گودالى در دل زمین بود، ارباب نعمت و ثروت آنها را به خود اختصاص مىدادند و درهاى محکم براى آنها مىساختند که باد در آن نفوذ نکند... از قضا، در آن شب در تمامى آن ممالک، به آن اندازه هم نسیم نوزید که پیهسوز پیرزنى را بر بام خاموش کند و مىنویسد که مدت یک ماه برگ بر درخت نمىجنبید و خرمنها بر مزارع مانده بود و آن قدر باد نمىآمد که براى جدا کردن کاه از دانه کافى باشد. به هرحال، میدان به دست شعرا آمد که هرقدر مىخواهند اهل نجوم را مسخره و استهزاء کنند و به باد هجاء و دشنام گیرند. «
تأثیر عقلانیت و جزمیت بر رشد و انحطاط علوم دینى در سده اخیر
رسوب رگههاى اخبارىگرى و جزماندیشى بر حوزههاى علوم دینى در سده اخیر نیز اثرگذار بوده است و بىمهرى به دادههاى عقلى بر رشد علوم دینى نیز تأثیر منفى داشته است.
در سده اخیر، هرگاه عالمى زمانشناس درصدد برآمده گامى به پیش نهد و حوزه را به حرکت درآورد، قشرى گرایان به داعیه حفظ سیرت گذشتگان او را ناکام گذاشتهاند. نمونه آن، ناکام ماندن شیخ عبدالکریم حائرى در پدیدآورى تحول در روش آموزشى و تبلیغى حوزه بود. ریحان یزدى از طلاب آغاز سده اخیر حوزه قم، در اینباره نوشته است:
»فراموش نمىکنم که در سال 1341 ش. این جانب به وسیله آقامیرزا مهدى بروجردى دعوت شدم تا با فضلایى که به امر آیتاللّه حاج شیخ عبدالکریم براى تبلیغ در کشورهاى بیگانه آماده مىشدند، همکارى کنم. ما دوازده نفر بودیم که به فراگرفتن علوم مربوطه، زیر نظر مدرسین متخصص براى این امر خطیر مهیا مىشدیم. ولى متأسفانه بعد از مدتِ کوتاهى بر اثرِ اصرار و تقاضاى بیشتر محصلین حوزه، علمیه براى شرکت در این مؤسسه، حاج شیخ عبدالکریم ناچار شدند که به کلى موضوع را متروک اعلام کند - البته ممکن است که علل دیگرى هم در کار بوده باشد که باریک بینان بر آن علت آگاهاند.«
56البته غوغاسالارى خرافهگرایان و بسته ذهنان، مهمترین دلیل موافقت نکردن ایشان با آموزش زبان خارجى براى کار تبلیغ دین بود.
آقاى طالقانى، افزون بر سنگاندازیهاى رضاشاه بر راه رشد حوزه، موجودات طفیلى و خرافهگرا را از موانع پویایى حوزه مىشمرند که خود را واسطه مراجع و مردم قرار داده و با دید کوتاه و تنگنظرانه خود، اندیشههاى اصلاحى مراجع را خاموش مىساختند.
57و نیز همین گروه، راه را بر اندیشههاى اصلاحى آیتاللّه بروجردى بستند و نگذاشتند آن بزرگ در نظام آموزشى، پژوهشى و تبلیغى حوزه دگرگونیهاى بنیادین پدید آورند.
و در یک کلمه، ناسازگارى شمارى از حوزویان با دانشهاى عقلى، چون: حکمت و فلسفه و نیز بىتوجهى به تفسیر قرآن و تدبر و تعمق در معانى آن بیشتر برخاسته از روحیه تحجر و گذشتهگرایى بود. این فضاى نامطلوب فکرى، سبب شد طلاب و مردم از برکات قرآن محروم بمانند و به جاى تفکر و تدبر و استفاده از کلام خدا براى محل مشکلات فرد و جامعه، تنها به خواندن و تیمن و تبرک و مجالس اموات و استخاره، ویژه شود و نتیجه نهایى آن جداشدن دین از جامعه و سیاست بود.
امام خمینى، تحجر و خرافهگرایى به همراه هراس علماى دین از نوآورى و نواندیشى را در سلسله علل رکود علمى و فقهى حوزه یاد کرده است.
امام، مقدس نمایان خردگریز را مزدوران بىمزد و مواجب دشمن نامیده که با شعار جدایى دین از سیاست و گناه شمردن یادگیرى دانشهاى جدید، حوزه را عقب نگه داشتند و حوزه نتوانست به رسالت خود عمل کند:
»... عدهاى مقدس نماى واپسگرا، همه چیز را حرام مىدانستند... وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى باشد و قهراً فقیه هم مجاز نبود از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست و حکومت دخالت نماید... یا دگرفتن زبان خارجى کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار مىرفت. «
58امام خمینى، هراس از نوآورى و بىتوجهى به نقش زمان و مکان و تغییر موضوع در استنباط احکام را از دیگر شاخصههاى رسوب خرافه و تحجر مىشمارد.
امام، در پاسخِ نامه شیخ محمدحسن قدیرى (از اعضاى دفتر استفتاء امام) که به فتواى امام در حلال بودن استفاده از آلات لهو در صورت قصد استفاده حلال از آنها، واکنش نشان داد، تصریح کرد:
»لازمه این فکر چشم بستن به تأثیر زمان و مکان در تغییر موضوع است و اگر موضوعات احکام را نادیده انگاریم و در مثل موضوع احکامى مانند زکات و خمس و انفال را به موضوع زمان صدور روایت، ویژه سازیم و به پدیدههاى جدید بىتوجه باشیم.
باید تمدن جدید به کلى از بین برود و مردم کوخنشین بوده و براى همیشه در صحراها زندگى کنند.«
و در پایان همین نامه حضرت امام خطاب به آقاى قدیرى مىافزاید:
»سعى کنید تنها خدا را در نظر بگیرید و تحت تأثیر مقدس نماها و آخوندهاى بىسواد واقع نشوید؛ چرا که اگر بناست با اعلام و نشر حکمِ خدا به مقام و موقعیتمان نزد مقدسنماهاى احمق و آخوندهاى بىسواد صدمهاى بخورد، بگذار هرچه بیشتر بخورد. «
59امام، در نامه دوم به آقاى قدیرى، براى برون رفت حوزه از بن بست علمى، فضلاى حوزه را به مبارزه با خرافه و تحجر فرا مىخواند:
»... ما باید سعى کنیم تا حصارهاىِ جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى، صلى اللّه علیه و آله، برسیم و امروز غریبترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانى مىخواهد و دعا کنید من نیز یکى از قربانیهاى آن گردم. «
60از این روى، شهید مطهرى اصل اجتهاد را یکى از محرکهاى اسلام و علوم دینى مىشمرد و تأکید مىکند در سایه استفاده درست از آن، مردم از خاماندیشى مىرهند، دین و دانش هماهنگ مىشود و جامعه اسلامى به پیشرفت و تمدن نائل مىآید.
استاد در گفتارى تحلیلى آزاداندیشى و مبارزه با خرافهگرایى را از عوامل پیشرفت علم و دانش مىشمرد و یادآور مىشود: حیات و مرگ یک جامعه به حیات و مرگ فکر آن وابسته است و فکر یک جامعه در سایه اندیشهورى و کندوکاو و نقد و بررسى رشد مىکند و در سایه نوآورى دروازههاى دانش به روى مردم آغوش مىگشاید. پس از تفکر درست نباید مردم را ترساند:
»تجربههاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادفکرى و لوازروى سوءنیت، برخوردار بوده است، نه تنها به ضرر اسلام نبوده، بلکه در نهایت به سود اسلام بوده است. از اسلام فقط با یک نیرو مىشود پاسدارى کرد و آن علم است و آزادى دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آنها... آینده انقلاب ما در صورتى تضمین خواهد شد که عدالت و آزادى را حفظ کنیم. «
61نقش خرافه در گسترش نابسامانیهاى اجتماعى: خرافه، افزون بر ایستایى دانش، نابسامانیهاى گسترده اجتماعى را بر مردم تحمیل مىکند؛ چه خرافه با سادهانگارى و جبرگرایى و نگاه به گذشته همراه است. این تفکر در حوزه عمل، ابتکار و پویایى را از مردم مىگیرد.
و در افق وسیعتر، جهان آفرینش بر بنیان سنتهاى تغییرناپذیر استوار است. اراده و ابتکار انسان در سلسله این سنتها قرار دارد. جامعه موفق و پویا با شناخت قوانین و سنن خدا در جامعه و تاریخ و با امید به امداد او برنامه مىریزد و پیش مىرود. ولى افراد و جامعه خرافهگرا به جاى کشف سنن الهى، در جستوجوى رموز ناشناخته بخت و اقبال خویشاند، این کسان، به هستى رویکردى جبرگرایانه دارند و نقش انسان را در این گردونه، ناچیز مىانگارند. در نتیجه در رویارویى حوادث به چارهجویى برنخاسته و مغلوب آن مىشوند. نگاهى به تاریخ اسلام نشان مىدهد، رمز بسیارى از ناکامیها و شکستهاى مسلمانان در نگاه خرافهگرا و غلط به جهان هستى نهفته است. در صدر اسلام، که مسلمانان بینش درست و واقعبینانهاى به مسأله قضا و قدر داشتند، با توکل بر خداوند و تکیه به نیروى خود، با شمار اندک، بخش گستردهاى از جهان را فتح کردند و دامنه اسلام از کوههاى پیرنى تا دیوار چین، گسترش یافت و بینى مستکبران به خاک مالیده شد. به گفته سیدجمالالدین اسدآبادى:
»... به وسیله همین اعتقاد به قضا و قدر بود که شمشیرهاى مسلمانان در سرزمین شرق مىدرخشید و در هنگام جنگ، برق آن شمشیرها چشمان مردم مغرب را خیره مىکرد. همین اعتقاد به قضا و قدر بود که آنها را بدون کوچکترین تردید و تأمل وادار به بذل مالى و جان در راه بلند آوازه شدن نام اسلام مىکرد. آنان از فقر و فاقه نمىترسیدند. باز همین اعتقاد بود که مسلمین را وادار مىنمود هنگام رزم به هرجا که مىرفتند، زنان و فرزندان خود را حتى به دورترین نقطه از جهان با خود همراه مىبردند، مثل اینکه آنها را به گردش در باغ و بوستانها مىبرند.
مسلمین، با توکلِ به خداى یگانه، خود را از هر حادثه و پیشآمد سوء در امان مىدیدند و از اعتقاد به خداوند حصار محکمى به دور خود مىکشیدند... اعتقاد به قضا و قدر بود که مسلمانان را به درجهاى رساند که بردن نام آنها دلهاى ستمکاران و مستکبران را در مىآورد و جگر آنها را پاره مىکرد. به طورى که در اغلب نبردها به وسیله انداختن ترس به دل دشمنان بر آنها پیروز مىشدند. «
62ولى از آن روز که خرافه و نگاه غلط به قضا و قدر در ذهن مسلمانان جا باز کرد و مسؤولیتگریزى جاى مسؤولیتپذیرى پویایى و مقاومت را گرفت، تلاش و اقدام و فعالیتهاى اجتماعى، دنیاگرایى خوانده شد، مردم تشویق شدند به جاى مسجد و محراب و مبارزه با فساد و الحاد، انزوا برگزینند و به چلهنشینى پناه ببرند. دنیاى بزرگ اسلام با آن همه نیروى کارآمد، بدون مقاومت در برابر مغولان به زانو درآمد و شهرهاى بزرگ، تاراج تاتار شدند و جز مقاومتهاى پراکنده شمارى اندک، بسیارى چشم به آسمان دوختند تا فریادرسى برسد. و شمارى این رویداد را بلاى آسمانى پنداشتند و این، مردم را از مقاومت در برابر مهاجمان باز مىداشت.
63نقش خرافهگرایى در سقوط صفویه: دولت صفوى در حدود 230 سال در ایران بر سر پا بود. بنیانگذاران آن که در آغاز به مثابه جنبشى آزادى بخش عمل مىکردند، توانستند دولت مستقل شیعى به وجود آورند و دست متجاوزان عثمانى و اُزبک و ترکمن را از ایران زمین کوتاه سازند. علماى شیعه با استفاده از این فرصت تاریخى و وجود امنیت مذهبى، به میدان آمدند و توانستند باورها و ارزشهاى مکتب اهل بیت را به مردم ایران بشناسانند. تا وقتى دانشمندان برجستهاى چون شیخ بهایى، میرداماد، مجلسىها، خوانساریها و... زنده بودند، جامعه از امنیت و اقتدار و نشاط نسبى برخوردار و علما در حد توان بر تندروىهاى حاکمان راه مىگرفتند.
64با رخت بستن عالمان فرزانه، نسل جانشین نتوانست از میراث نیاکان پاسدارى کند و امنیت و اقتدار و عزت کانون تشیع را حفظ کند و دولت صفوى به سال 1163، در هجوم افاغنه برچیده شد. افزون بر تجملگرایى و عافیتطلبى شاه سلطان حسین و کارگزاران، خرافهگرایى دولتمردان از عوامل مهم سقوط صفویه بود. و اینها، به همراه زمینههاى دیگر، روحیه دوراندیشى، اقدام و شجاعت را از دولتمردان و مردم از میان برد و اصفهان بىدفاع باقى ماند.
قزلباشهاى نخستین، که بار امنیت و پاسدارى نظام مذهبى صفویان را بر دوش داشتند، و آن همه مجاهدت در کارنامه آنان ثبت شده بود، در برابر هجوم غازیان قندهارى تاب نیاوردند و ایران توسط محمود و اشرف افغان و هم پیمانان همکیش آنان محاصره شد و هزاران نفر از گرسنگى و بىبرگى تلف شدند. مدارس تاراج شد و علما و طلاب یا کشته شدند و یا ایران را ترک گفتند و کتابخانههاى بزرگ از میان رفت و محمود افغان و ملا زعفران به مدت هفت سال بر ایران چیره شدند.
65مؤلف رستم التواریخ در تحلیل و شکست دولتمردان صفوى، به نقش خرافه در این شکست تاریخى اشاره مىکند و مىنویسد:
آیه » وجاهدوا باموالکم وانفسکم فى سبیل اللّه« را فراموش کردند و از براى سلطان جمشید (شاه سلطان حسین) آیات را نمىخواندند. افسانههاى نامعقول بر زبان مىراندند.
کارگزاران شاه به جاى تدبیر و برنامهریزى و پیشگیرى از فروپاشى نظام، که نشانههاى آن از پیش نمودار بود، به دامان منجمان و رمالان آویختند و پرچم پیروزى را در کهکشانها مىجستند:
»منجمان مىآمدند و عرض مىنمودند که: ستاره اصفهان مشترى است. احتراق یافته و در بال افتاده و از بال بیرون خواهد آمد و مقارنه نحسین شده بود، بعد مقارنه سعدین مىشود و ناگاه دشمنانات مانند بنات النعش، متفرق و پراکنده مىشوند. صاحب تسخیرها مىآمدند و به خدمت آن افتخار ملوک عرض مىکردند: ما متعهد مىشویم که هفت چله پى در پى، در مندل، در خلوتى عبدالرحمن پادشاه جن را با پنج هزار بر دشمن تو غالب و مسلط کنیم که در یک شب احدى از دشمن تو را زنده نگذارد.
درویشان مىآمدند که... به همت مولاى درویشان به فیض نفس بدخواهان تو را نیست و نابود خواهیم کرد و به جهت این خدمات نیرنگانگیز اخراجات مىگرفتند و مىرفتند که قواعد چلهنشینى و خدمات دیگر را به جاى آورند. «
66این گزارشها، نشان از فضاى خرافهآلود در دستگاه صفوى دارد. دلبستگى شاه سلطان حسین و کارگزاران وى به امور موهوم، که به جاى بررسى زمینههاى شکست و مبارزه با عافیتطلبى و تن پرورى و فساد و همراهى تودهها با حکومت و آماده کردن سپاه و ارتش به فالگیرى و پیشگوئى روى آوردند و در نتیجه، نکبت به آنان روى آورد و طومار زندگىشان توسط سربازان کارآزموده و جنگاور افغان، درهم پیچیده شد.
ستمپذیرى: از راه کارهاى ستمکاران براى سلطه بر مردم، سست کردن فرهنگِ خردورزى و مبارزه با نقد و انتقاد در موضوعات اجتماعى و مربوط به سرنوشت آنان است. راه را بر هرگونه خردورزى مىبندند و مردم را به خرافهها و افسانهها سرگرم مىسازند، تا بتوانند از این عادتهاى نابخردانه بهره بگیرند. فرعون، راه را بر هرگونه خردورزى، خودباورى بر بنىاسرائیل بست و جسمهاى بىمغز آنان را به زیرپا افکند و خوار کرد. آنان را از منزلت والا و کرامتى که در پرتو نگرشهاى توحیدى داشتند، فرود آورد و به فرمانبردارى از خود واداشت: »فاستخف قومه فاطاعوه. «
67مهمترین کار موسى در مبارزه با فرعون، بالا بردن بینش دینى و شکستن اسطوره شکستناپذیرى فراعنه بود.
پادشاهان و فرمانروایان مستبد دنیاى اسلام نیز، از ابزار خرافه و تزویر براى رام کردنِ مردم استفاده مىکرده و مىکنند. مذهبسازى و خرافه پراکنى از کارهاى آنان براى خراب کردن مذهب اصیل و نابودىِ فرهنگِ ستمستیزى و مبارزه با منکر بوده است. این گروه با استفاده از سادهاندیشى مردم، خود را بر آنان تحمیل مىکردند. استفاده نابجا از آیه کریمه: »اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولى الامر منکم. «
68به حاکمان جور و زور و چیرهشدگان بر مردم، میدان مىداد، قدرت خود را مشروع جلوه بدهند. چه شمارى از راویان و وعاظ السلاطین دایره اولى الامر را بر همه حاکمان، از عادل و فاسق، گسترش دادند و شمارى از آنان، مانند عکرمه، با استشهاد به آیه شریفه یاد شده، براى حاکمان حق تشریع در دین و قانونگذارى نیز قائل بودند.
69حاکمان ستمپیشه و بهرهکش، مردم خود را کوتاه فکر بار مىآوردند که مردم گوسفندوار از آنان فرمان برند و هیچ انذار، هشدار و امر و نهى بیرون از دایرهاى که آنان ترسیم کردهاند، نپذیرند.
کسان و دستانى که حکومت رضاخان را پى ریختند، این روش را به رضاخان آموختند و این سبک را به وى دیکته کردند. رژیم رضاخان از یک سو به نام تمدن و روشنفکرى، به نابودى نُمادها و شعائر دینى کمر بست و در این راستا عزادارى امام حسین و حجاب بانوان ممنوع شد. از زنان برهنه و عفتگریز به عنوان روشنفکر و سنتشکن تجلیل به عمل آمد؛ و از سوى دیگر، براى دور کردن مردم از آموزههاى دقیق، راهگشا و شهادت آفرینِ وَحیانى، به خرافهگسترى پرداختند. اساطیر باستانى را رواج دادند، به افسانهسازى پرداختند، قهرمانهاى دروغین ساختند و... در حکومت رضاخان در همان حالى که زبانهاى عدالتخواهان بریده مىشد، درها براى روشنفکران ضددینى چون کسروى باز بود.
رحیمزاده صفوى از همراهان مدرس در گزارشى به عنوان: پیشبینى مدرس به وقوع مىپیوندد، آینده ایران رضاخانى را از زبان مدرس چنین به تصویر مىکشد:
»... گذشته از نکات سیاسى، به عقیده آقاى مدرس، در رژیم نو که نقشه آن را براى ایران بینوا طرح کردهاند، نوعى از تجدد به ما داده مىشود که تمدن غربى را با رسواترین قیافه تقدیم نسلهاى آینده خواهد نمود. آقاى مدرس مىگویند: قریباً چوپانهاى قریههاى قراعینى و کناگاور با فکل سفید و کراوات خودنمایى مىکنند. اما در زیباترین شهرهاى ایران، هرگز آب لوله و آب تمیز براى نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است شماره کارخانههاى نوشابهسازى روزافزون گردد؛ اما کوره آهنگدازى و کارخانه کاغذسازى برپا نخواهد شد. درهاى مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد؛ اما سیلها از رمانها و افسانههاى خارجى که در واقع جز حسین کرد فرنگى و رموز حمزه فرهنگى چیزى نیستند، به وسیله مطبوعات و پردههاى سینما به این کشور جارى خواهد شد. به طورى که پایه افکار و عقاید و اندیشههاى نسل جوان ما، از دختر و پسر، تدریجاً بر بنیاد همان افسانههاى پوچ قرار خواهد گرفت و مدنیت مغرب و معیشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزدیهاى عجیب ارسن لوپن و بىعفتىها و مفاسد اخلاقى دیگر خواهند شناخت. مثل آن که آن چیزها لازمه متجدد بودن است. «
70بهرهبردارى استعمار از خرافه: استعمارگران، براى سیطره بر سرزمینها و ملتهاى جهان از خرافه استفادهها بردهاند. آنان با رواج خرافه و یا پشتیبانى از فرقههاى خرافى موجود در جهان و در نهایت متهم کردن رقباى خود به خرافهگرایى از حربه خرافه براى نفوذ و سیطره بر فرهنگها و مردم بهره گرفتهاند.
در مَثَل استعمار غرب براى دلیر کردن سربازان خود در نبرد با شرقیان، غربیان را نسل برتر و شایسته قیادت و شرقىها را نسل فروتر و فرمانبر معرفى مىکردند و با تکرار این سخن خرافه منسوب به ارسطو، باور به برترى نژاد باختر را در ذهن ملتهاى غربى نهادینه ساختند که:
»... یونانیان از اقوام دیگر اشرفاند و اگر دیگران را به بندگى گیرند رواست، که آزادگان باید به فراغت به وظایف انسانیت و کسب معرفت و تفکر بپردازد و کارهاى بدنى را به بندگان واگذارند که در حکم بهائم و به منزله آلات و ادواتند. «
71نشر تعالیم خرافى تورات و انجیل تحریف شده، توسط کشیشان در امریکاى لاتین و افریقا و... زمینه تسلیم و سازش مردمان آن سرزمینها را، در برابر استعمارگران فراهم مىآورند. روشنفکران آمریکاى لاتین، با اسناد و مدارک معتبر ثابت کردهاند مسیونرهاى مذهبى، در پروسه چیرگى بر سرخپوستان، نقش ویرانگرى داشتهاند. آنان تصریح کردهاند: کلیسا در جنگ فقر و غنا و استعمار در کنار غارتگران بوده است.
72غربیان براى نفوذ در دنیاى اسلام نیز، از مذهبهاى ساختگى سود برده و یا توسط مزدوران خود تلاش کردهاند آن دسته از پیامهاى بلند اسلام را که مسلمانان را علیه سلطه کفار و بیگانگان مىشوراند، تحریف کنند.
در روزگار اشغال شبه قاره هند توسط بریتانیا، مجاهدان دینباورى چون تیپو سلطان و سیداحمد عرفان، علیه اشغالگران اعلان جهاد کردند و در پى آن جنبشهاى ضداستعمارى گوناگون در گوشه و کنار هند رویید. انگلیسیها از یکسو با حمایت از فرقههایى چون قادیانیه (احمدیه) و دامن زدن به اختلافهاى دینى و قومى سعى کردند در صفوف مسلمانان تفرقه ایجاد کنند و از سوى دیگر، درصدد برآمدند فکر جهاد را از سر مسلمانان بیرون آوردند و آن را عملى بیهوده و احیاناً زیانمند جلوه دهند. انگلیسیها از علماى سادهلوح و دستنشانده فتوا گرفتند، جهاد با اشغالگران بیهوده است و با همه وجود به نشر گفتههاى مولوى احمد قادیانى پرداختند:
»میرزا غلام احمد قادیانى ادعاى نبوت مىکرد و مىگفت: به من وحى رسیده است که باید اندیشه جهاد را از سر بیرون کنیم و نسبت به حکومت انگلیسیها با نهایت اخلاص و صمیمیت رفتار نماییم و این موضوع را یکى از فرائض مذهب ساختگى خود به شمار مىآورد. «
73مسلک خودساخته و خرافى باب و بهاء نیز هماره از حمایت انگلیسها برخوردار بوده و این کشور، هماره در نشر و رواج پیامهاى رهبران این فرقه و حمایت از آنان کوشیده است. بهاییان افزون بر ایجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و همکارى تنگاتنگ با صهیونیزم جهانى74 پیروان خود را از مداخله در مبارزات ضداستبدادى و ضداستعمارى منع مىکند.75
استعمارگران امروز نیز با شعار روشنفکرى در کار زنده کردن نُمادهاى موهوم نژادى و قومىاند، تا مسلمانان از انسجام اسلامى بازداشته و آنان را در قالب ملیت ترک، عرب و فارس و... رودررو قرار دهند. تلاش در تحریف شعائر شیعى، مهدویت و عاشورا از سوى استعمارگران در همین جهت است؛ چه عاشورا و انتظار پیامآور عزت و کرامت و آزادى ملتهاست و مهدویت عامل تحرک و بیدارى مردمان و مشعل امید به پیروزى مستضعفان و ایجاد حکومت جهانى واحد را افروخته نگه مىدارد. این تفکر زنده براى مستکبران که با پرچم دموکراسى و دهکده جهانى به صید مغزها مشغولاند، خطرساز است. از این رو، صهیونیزم جهانى از سه دهه پیش براى شناخت و مقابله با اندیشههاى شیعى نشستهایى برگزار کرده و راهحلهایى ارائه کرده است. 76 اسرائیل از سردمداران جریان مبارزه با عاشورا و مهدویت است.
از گفتهها و رفتار غربیان برمى آید، راه کارِ اصلى آنان براى مبارزه با تفکر انقلابى عاشورا و انتظار، تشویق مردم به افزودن خرافهها و پیرایهها به آموزهها به نمادهاى عاشورا و مهدویت است. در گزارش دکتر مایکل برانت، از گزارشگران نظریهپرداز آمریکایى، در این باره تصریح شده که وقوع انقلاب اسلامى ایران با تکیه بر شعائر دینى، امریکا و حامیان او را واداشت پیرامون آن مطالعه کنند و براى مقابله با آن، در جهت وارونه جلوه دادن و بازداشتن افراد از گرایش به تشیع بکوشند. از جمله راه کارها:
1. به میدان آوردن مداحان بىسواد و ناآگاه.
2. افزودنِ سنتها و رسوم نادرست و بدعتآمیز در عزاداریها. تا شیعه گروهى جاهل و خرافى معرفى شود.
3. کمک مالى به کسانى که بتوانند با نوشتهها، آثار شیعه را تخریب کنند، تا شیعه که داراى منطق قوى و استوار است، به مذهبى درویشى محض بدل گشته و از درون بپاشد. 77
جانبدارى بىدریغ غربیها از جریانهاى دروغین مدعى ارتباط با امام زمان در همین راستاست. بروجردى که با ادعاى کشف و شهود و ارتباط با امام زمان، جمع بسیارى را فریب داده بود، تا آستانه رویارویى با نظام اسلامى پیش آمد، در نهایت روشن شد. سلطنتطلبان در پشت ماجرا بودهاند. وى در اعترافات خود مىگوید:
»نورىزاد از فراریان خارج از کشور، بارها با من تماس گرفت و مرا تحریک به استقامت مىکرد و مىگفت: اگر مدت کمى مقاومت کنى، ناتو به ایران حمله مىکند و کار آنها (پیروان امام خمینى) تمام مىشود و تو مىشوى رهبر دینى. حتى خانمى از رادیو سوئد زنگ زد و ضمن تبریک گفت: هیچ روحانى به اندازه تو روى کره زمین معروف نشده است. «
78خردهگیرى بر اسلام و تشیع: تاروپود اسلام و تشیع با عقلانیت تنیده شده است و خردورزى و شفافیت از زمینههاى مهم گرایش مردم به آن دو بوده است. پیامهاى دین اگر بدون پیرایه عرضه گردند، راهگشا بوده و روزنهاى براى خردهگیرى بر اسلام و مکتب اهلبیت بر جاى نمىماند.
بد نمایاندن اسلام از سوى افراد نادان یا غرضورز، سبب شده چهره واقعى دین پنهان بماند و بدخواهان آن را دستاویز مبارزه با قرآن و یا تشیع قرار دهند.
پیامبر(ص) و ائمه(ع) به تلاشهاى ویرانگرانه اینان، توجه ویژه داشته و بهنگام راه را بر نفوذ دشمن بستهاند. و به پیروان آگاه و بابصیرت خود سفارش کردهاند از حربههاى تکفیر نابخردان غافل نباشند و با تبیین درست مکتب و رفتار عقلانى، از رخنه دشمنان به باور و ایمان مردم جلوگیرى کنند.
مشرکان قریش، براى بازداشتن جوانان از گرایش به پیامبر درصدد برآمدند چهرهاى غیرمنطقى از قرآن بنمایانند. آنان گفتند: آیههاى قرآن درآمیخته با خرافهها و حکایتها و بافتههاى موهوم پیشینیان است: »ان هذا الا اساطیر الاولین. «
79اسطوره، به سخنان پریشان و بیهوده و افسانه معناى شده است. به تعبیر مولوى:
که اساطیر است و افسانه شدند
نیست تعمیقى و تحقیقى بلند
کافران به پیامبر مىگفتند:
»این اکذوبهها و خرافهها، مانند وعده رستاخیز در قیامت که پیامبر ما را بدان خبر مىدهد، سخنى تازه نیست و چنین وعدهاى به پدران ما نیز داده شده و سالها از این وعده خرافى مىگذرد و قیامتى واقع نشده است. «
80و مىگفتند محمد آن را از دیگران یاد گرفته است.
قرآن، به تک تک این سخنان نابخردانه و نارواى مشرکان، پاسخ گفته است و تأکید مىکند:
»آیات قرآن سراسر وحى است و حکمت و نور و همراه با عقلانیت و حقیقت و در سایه تدبر و تعقل و به کار انداختن عقل سلیم، به حقانیت آن پى خواهید برد. و پیامبر نیز از کودکى در میان شما رشد و نمو کرده و در این سالهاى دراز، از این قرآنى که بر او نازل گردد بى خبر بود و اگر عقل و خرد خود را به کار اندازید به روشنى خواهید فهمید که امر قرآن فقط و فقط به دست خداى تعالى و قدرت و مشیت اوست. «
81و یا مسلمانان از پیامبر مىخواستند، با تأنى سخن بگوید، تا آنان بتوانند پرسشهاى خود را بپرسند. براى این خواسته از واژه »راعنا« استفاده مىکردند یعنى مراعاتمان کن و به ما مهلت بده. در ادبیات یهودیان »راعنا« به مفهوم کودنى و حماقت به کار مىرفت: یعنى ما را احمق کن. این کلمه دستاویز یهودیان، براى مسخره کردن مسلمانان قرار گرفت. قرآن به مسلمانان سفارش کرد، به جاى واژه »راعنا« از کلمه »انظرنا« استفاده کنند و راه را بر خردهگیرى یهودیان ببندند:
»یا ایهاالذین آمنوا لاتقولوا راعنا وقولوا انظرنا. «
82آیه بر این دلالت دارد که مسلمانان باید مواظب رفتار و گفتار خود باشند، تا مبادا کارهاى مبهم و غیرعقلانى آنان، دستاویز دشمنان براى عیبجویى قراربگیرد.
یا معاویة بن وهب، به امام صادق(ع) مىگوید:
»یا ابن رسول اللّه ما تقول فى الخبر الذى روى أن رسول اللّه رأى ربّه. على اى صورة رآه؟
و عن الحدیث الذى رووه ان المؤمنین یرون ربهم فى الجنة؟
على أى صورة یرونه؟
...
قال: یا معاویة إنّ محمداً(ص) لم یر الرب تبارک وتعالى بمشاهدة العیان. وان الرؤیة على وجهین: رؤیة القلب ورؤیة البصر.
فمن عنى برؤیة القب فهو مصیب ومن عنى برؤیة البصر، فقد کفر باللّه وبآیاته... .
فلا یقرنک قول من زعم ان اللّه تعالى یرى بالبصر... .
انهم ارادو بذلک توبیخ الاسلام لیرجعوا على اعقابهم... . «
83اى فرزند رسول خدا، چه مىگویى درباره خبرى که بیانگر این است که رسول خدا، پروردگار خویش را دیده است؟
این دیدن به چه صورت است؟
یا چه مىگویى درباره خبرى که از آن گرامى روایت شده است که فرمود:
مؤمنان، خداوند خویش را در بهشت مىبینند؟
این دیدن به چه صورت است؟
...
امام صادق(ع) گفت: اى معاویه! رسول خدا(ص) پروردگار تبارک و تعالى را به گونه آشکار و با چشم سر ندید. و دیدن به دو گونه است: دیدن قلب و دیدن چشم.
پس هرکس دیدن با چشم دل را اراده کند، به حق رسیده است و هرکس دیدن با چشم دل را اراده کند، به خدا و آیات او، کفر ورزیده است... .
گفته کسانى که مىپندارند: خدا با چشم سر دیده مىشود، تو را فریب ندهد... .
اینان با این سخنشان، بر آناند که اسلام را بد جلوه دهند، تا مردم به جاهلیت برگردند
از گرفتاریهاى ائمه اطهار(ع)، پاسخگویى به مخافلان کینهجو و لجوج از یک سو؛ و کژاندیشان خرافهگرا و خرافهپرداز، درون مذهبى از دیگر سو بود. مخالفان براى از میدان به در کردنِ ائمه(ع) از صحنه فرهنگ و سیاست، به مکتب اهلبیت، نسبتهاى خرافى و غیرعقلانى مىدادند، تا افزون بر ایجاد دودستگى در اردوگاهِ یاران و دوستداران مکتب اهلبیت، دیگر مسلمانان را به آنان بدبین سازند و علاقهمندان را از پیروى راه ائمه(ع) بازدارند. بیشتر این خرافهها و نسبتهاى ناروا، توسط حاکمان جائر اموى، مروانى و عباسى ساخته و پرداخته مىشد و سپس، توسط افراد سادهلوح در میان جامعه پخش مىگردید. فشارهاى سیاسى و گستردگى سرزمینهاى اسلامى، امکان پاسخگویى به همه آن تهمتها را براى ائمه دشوار مىساخت.
به چند نمونه در این باره از امام محمد باقر، امام صادق، امام موسى کاظم و امام رضا(ع) اشاره مىکنیم، تا شمهاى از مظلومیت ائمه(ع) و جفاپیشگى و خبث طینت دشمنان اهلبیت، بازگفته شود:
شکوائیه امام باقر(ع) علیه دروغپردازان:
امام باقر(ع) در شکواییهاى بلند، پس از برشمردن ستمهاى امویان و بنىمروان بر اهل بیت و شیعیان آنان، یکى از برنامههاى آنان را دروغپردازى، نشر خرافه و سخنان پوچ به نام ائمه(ع) در جامعه شمرده است:
»ووجد الکاذبون الجاهدون لکذبهم وحجودهم موضعا یتقربون به الى اولیائهم وقضاة السوء وعمال السوء فى کل بلده فحدثوهم بالاحادیث الموضوعه المکذوبه ورووا عنا مالم نقله ومالم نفعله لیغضونا الى الناس وکان عظم ذلک وکبره فى زمان معاویه بعد موت حسن بن على(ع). «
84دروغگویان و منکران حقیقت، زمینه را [براى مبارزه با ما] آماده یافتند و با دروغ و حقپوشى نسبت به ما، خود را به سردمداران ستم و قضات و کارگزاران بد کار، در شهرى نزدیک ساختند. احادیث دروغ در میان مردم پخش کردند و از زبان ما چیزهایى روایت کردند که نه ما آنها را گفتهایم و نه انجام دادهایم. تا از این راه ما را در میان مردم منفور سازند و دشمنى آنان را علیه ما برانگیزانند. این روش، پس از درگذشت امام حسن(ع) در دوره معاویه با همه وجود دنبال شد.
پخش خرافهها و نسبت دادن آنها به ائمه اهل بیت، بستر را براى کم شدن، پراکندگى و نابودى پیروان آنان آماده مىساخت. خرافهپردازان به امام نسبت مىدادند: آنان خداى مردم و روزىرسان خلقاند و یا در میان مردم پخش مىکردند: امامان گفتهاند: ما اربابان مردم و همگان بندگان ما هستند.
روشن است که این سخنان خرافى و به دور از واقعیت و ناسازگار با توحید و اصول بنیادین اسلام، چه قدر در دور کردن مردم از راه امامان، اثرگذار است.
»... عن سدیر قال: قلت: لأبى عبداللّه(ع) انّ قوماًیزعمون أنکم آلهة یتلون بذلک علینا قرآناً: وهو الذى فى السماء اله وفى الارض اله«
85فقال یا سدیر سمعى و بصرى و بشرى و لحمى و دمى و شعرى من هؤلاء براء و برىء اللّه منهم. ما هولاء على دینى و لاعلى دین آبائى. واللّه لایجمعنى اللّه وایاهم یوم القیامة الا وهو ساخط علیهم.
قال: قلت: وعندنا قوم یزعمون أنکم رسل. یقرؤون بذلک قرآنا: »یا ایها الرسل کلوا من الطیبات واعملوا صالحاً انى بما تعملون علیم. «
86فقال یا سدیر سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى من هؤلاء براء و برى اللّه منهم ورسوله بما هؤلاء على دینى و لا على دین آبائى واللّه لایجمعنى اللّه وایاهم یوم القیامة الا وهو ساخط علیهم.
قال: قلت: فما انتم؟
قال: نحن خزّ ان علم اللّه. نحن تراجمة امر اللّه. نحن قوم معصومین، امراللّه تبارک وتعالى بطاعتنا ونهى عن معصیتنا. نحن احجة البالعة على من دون السماء وفوق الارض. «
87سدیر به امام صادق(ع) گفت: گروهى گمان مىکنند شما خدایانید و آیه »وهو الذى فى السماء وفى الارض اللّه« را بر شما تأویل مىکنند.
امام فرمود: اى سدیر! گوش و چشم و پوست و گوشت و خون و مویم از گویندگان این سخن بىزاز است. خداوند نیز از آنان بیزار است. اینان بر مذهب من و پدرانم نیستند و خداوند میان ما و آنان در قیامت گرد نخواهد آورد؛ جز اینکه خداوند بر آنان خشمگین است.
گفتم: گروهى از مردم بر آنند. شما پیامبرید و آیه »یا ایها الرسول کلوا من الطیبات واعملوا صالحا انى بما تعملون علیم. « را به شما تأویل مىکنند.
امام صادق فرمود: اى سدیر! گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خونم از گویندگان این گفته بىزارند و خداوند و پیامبرش نیز از آنان بیزار است. آنان بر دین من و پدرانم نیستند و خداوند جز در حال خشم میان ما و آنان در قیامت گرد نخواهد آورد.
سدیر پرسید: پس شما چه کارهاید؟
امام پاسخ داد: ما خزینهداران دانش خداییم. ما گروهى معصومیم. خداوند به مردم سفارش کرده از ما پیروى کنند و مردم را از نافرمانى ما بازداشته است ما حجت رساى خداوند بر اهل آسمان و زمین هستیم.
پس از آن نیز، بویژه در دوره هارون الرشید، دامنه خرافهپراکنیها علیه امامان و اهلبیت بیشتر شد، مبارزات گسترده علویان علیه حاکمیت استبدادى عباسیان، حاکمان جائر بنى عباس را واداشت تا از راه خرافهسازى و نسبت آن به اهلبیت، چهره پاک آنان را در میان مردم خراب کنند.
از باب نمونه، در زمان هارون به امام کاظم(ع) بسته بودند که وى مردم را بندگان زرخرید خود مىشمرد.
امام هفتم در پاسخ این سخن یاوه که در سطح گستردهاى از حجاز و عراق پخش شده بود، فرمود:
»کسانى که گمان مىبرند ما چنین مىگوییم [مردم را برده خود مىشماریم] دروغ مىگویند ما غلامان و کنیزان را خریده و آزاد مىکنیم. با آنان مىنشینیم، با آنان هم غذا مىشویم، غلام خریده و به او پسرم خطاب مىکنیم و جاریه را دخترم مىخوانیم. بردگان را بر سر سفره خود مىنشانیم. همه این کارها براى رضاى خداست. اگر مردم بندگان ما باشند، خرید و فروششان مفهومى ندارد. پیامبر(ص) در وقت وفات فرمود: خدا را خدا را درباره نماز و مملوک. یعنى نماز به جا آورید و بندگان خود را تکریم و احترام کنید و ما آنان را آزاد مىکنیم. و چیزى را که شنیدهاى گوینده آن اشتباه کرده و ادعایى است پوچ. ما مىگوییم: ولاء و پیوند دینى مردم براى ماست؛ ولى این نادانان گمان کردهاند: مراد ولاء سلطنت است و ما مالک مردم هستیم. آنان ادعاى باطل خود را بر این گفته ما تطبیق کرده و از آن باطلى را نتیجهگیرى مىکنند. ریشه این ادعاى ما در پیوند ولائى مردم با ما سخن پیامبر در روز غدیر خم است: هرکس من ولى اویم [پس از من] على ولى اوست. مراد پیامبر [از این سخن نه رابطه مالک و مملوک] ولایت دینى است. «
88امام رضا(ع) بارها در حجاز و خراسان از وجود جریانهاى مرموزى که با پخش خرافه و شایعههاى ناروا درباره على(ع) و اهلبیت(ع) در تخریب چهره آنان مىکوشیدند پرده برداشته است:
»قال ابراهیم بن ابى محمود فقلت للرضا: یابن رسول اللّه(ص) ان عندنا اخباراً فى فضائل امیرالمؤمنین(ع) وفضلکم اهل البیت وهى من روایة مخالفیکم ولانعرف مثلها عندکم، أفندین بها؟
فقال: یا بن ابى محمود لقد أجزنى أبى، عن ابیه، عن جده(ع) ان رسول اللّه قال: من أصغى الى ناطق فقد عبده، فان کان الناطق عن اللّه عزوجل فقد عبداللّه وان کان الناطق عن ابلیس فقد عبد ابلیس.
ثم قال الرضا: یابن ابى محمود! ان مخالفینا وضعوا أخباراً فى فضائلنا وجعلوها على ثلاثة اقسام: أحدها الغلو ثانیها التقصیر فى امرنا وثالثها التصریح بمثالب أعدائنا و فاذا سمع الناس الغلو فینا کفروا شیعتنا ونسبوهم الى القول بربوبیتنا واذا سمعوا التقصیر اعتقدو فینا واذا سمعوا مثالب أعداءنا باسمائهم، ثلبونا باسماءنا... «
89»ابراهیم بن ابى محمود روایت کرده: به امام رضا(ع« گفتم: فرزند پیامبر! همانا نزد ما اخبارى درباره فضائل امیرمؤمنان و اهلبیت وجود دارد که مخالفان آن را نقل کردهاند، ولى نمونه آن را در روایتهاى شما نمىبینیم آیا مىتوانیم به این گفتهها اعتماد کنیم؟
امام فرمود: پسر ابى محمود، پدرم به من خبر داد و او از پدرش و او از جدش از پیامبر فرمود: هرکس به سخن سخنگویى گوش سپارد او را پرستیده است. اگر ناطق از سوى خدا باشد [از خدا سخن بگوید] خدا را پرستیده است و اگر سفیر ابلیس باشد، شیطان را عبادت کرده است.
سپس امام رضا(ع) افزود: پسر ابى محمود، همانا دشمنان ما روایاتى درباره فضائل ما از خود ساختهاند و آنها را به ما نسبت مىدهند. پارهاى از این روایات، غلوآمیزند و ما را در جایگاهى برتر [ربوبى] قرار مىدهند و پارهاى از این روایات ما را از جایگاه واقعىمان فرود مىآورند و پارهاى از این روایات، از زبان ما، عیوب دشمنان و مخالفان ما را بیان مىکنند.
وقتى مردم آن سخنان غلوآمیز را درباره ما مىشنوند، پیروان ما را تکفیر مىکنند و در حق آنان مىگویند: شیعیان امامان خود را »رب« مىانگارند وقتى مردم روایاتى را مىشنوند که ما را از جایگاهى که داریم پایینتر آوردهاند، آنچنان عقیدهاى درباره ما پیدا مىکنند.
وقتى مردم روایاتى را مىشوند که در آنها عیبگیرى از دشمنان ما بازتاب یافته است، آن هم با نام بردن از آنان، آنان هم با نام بردن از ما، به ما بد مىگویند و براى ما عیب مىتراشند.
رسالت علماى دین
عالمان دین در برابر خرافهها، بویژه خرافههایى که سبب روىگردانى مردم از دین مىشوند، مسؤولیت دارند و رسالت آنان ایجاب مىکند که راه را بر سرازیر شدن خرافهها ببندند. نه خود برداشتهاى سست و بىمبنى را به نام دین بازگویند و نه بگذارند دیگران با برداشتهاى خرافى از دین، به دینگریزى دامن بزنند. این رسالت بزرگ، با نصیحت، اندرز و سخنانى غیرشفاف و کمرنگ، به سرانجام نمىرسد. بایستى با الگوگیرى از سیره رسول خدا(ص) و ائمه اطهار و علماى بزرگ، راه اثرگذارى را پیش گرفت. از تاریخ به خوبى مىتوان براى امروز الگو گرفت. چگونگى رویارویى علما با خرافه درس بزرگى مىتواند باشد و اینکه چگونه در گذشته خرافه و سخنان سست و دستور العملهاى بىمبنى و ناسازگار با روح و روان و فطرت مردم و گوهر دین، مشکلآفرین شده و سبب دین گریزى افرادى.
مغولان، پس از آنکه به اسلام گرویدند و از آیین خرافى خود دست کشیدند، شمارى از آنان انجام پارهاى از احکام و دستورالعملهاى مذهبى که به آن گردن نهاده بودند، برنتابیدند، از این روى از اسلام روىگردان شدند.
یکى از عوامل و مسائلى که سبب روىگردانى آنان از اسلام شده بود، مسأله ازدواج و طلاق بود. که به آنان گفته شده بود: بنابر آیین اسلام، سه طلاق در یک مجلس، واقع مىشود. و کسى که همسرش را در یک مجلس سه بار طلاق بدهد، نمىتواند به او رجوع کند مگر پس از ازدواج همسرش با مرد دیگر، طلاق او و... .
از آنجا که این حکم با مبانى اسلام سازگار نبود، فطرتها از آن رمیدند و این رمیدگى سبب گردید، سپاهیان مغول، از اسلام روى برگردانند.
در این برهه علماى شیعه به تلاش برخاستند که مغولان را با حکم واقعى اسلام آشنا سازند. علامه حلى از عراق به ایران آمد و با شرح مبانى اسلام براى مغولان و مناظره با علماى مذاهب، ثابت کند درباره پارهاى از مسائل، راه خطا را مىپیماند و همین خطاپیمایى و دور افتادن از روح اصلى دین، سبب دینگریزى کسانى مىشود.
علامه حلى در این مناظرهها و بحثها، ثابت کرد سه طلاق در یک مجلس، یک طلاق به شمار مىآید و شوهر پس از نخستین طلاق، باز هم حق مراجعه دارد.
تلاش علامه حلى و تاج الدین آبى90 و بسیارى علماى شیعه ثمر بنشیند و سبب شد که جلوى ارتداد مغولان گرفته شود. 91 و نیز عالمان دین در این روزگار که قدرتهاى ضداسلامى، استکبار و صهیونیزم بینالمللى، که با خرافهسازى و خرافهپراکنى، بخشى از برنامههاى خود را پیش مىبرند، باید هوشیارانه مسائل را زیرنظر داشته باشند که مباد، با برداشتهاى غلط و خرافى خود و یا میدان دادن به خرافهبافان به نام دین، زمینه را براى پیشروى هرچه بیشتر قدرتهاى اسلام ستیز فراهم آورند.
آنچه که به استعمار و اندیشههاى مادى میدان داد که به غارت ملتهاى مسلمان بپردازند، خرافهگرایى کسانى بود که در مسند تعلیم و تربیت، هدایتگرى و تبیین و آموزش دین قرار گرفته بودند. اینان با اندیشههاى خرافى خود تمام آموزههاى خیزش آفرین و برانگیزاننده عقل و فکر را از کارایى انداختند و شور مقاومت، ایستادگى و جهاد در راه خدا را از آنان گرفتند و عبادتهاى فردى و اعمال مستحبى، ذکر و... را بسیار بزرگ جلوه دادند، تا مسلمانانى اگر سراغ جهاد مىرفتند، تا ثواب این عمل بزرگ بهرهشان شود، به عبادتهاى فردى و اعمال مستحبى، که به آنان القاء شده که پارهاى از اینها، ثواب جهاد در راه خدا را دارند، بسنده کنند. استعمارگران در جنگهاى صلیبى دریافتند که قدرت، قوت، بىباکى و جنگاورى مسلمانان، از کجا سرچشمه مىگیرد؛ از این روى به تلاش برخاستند تا آن سرچشمه را کور کنند. و از این سیاست راهبردى بهرهها بردند. همین سیاست آنها را به خرقه سازى کشاند، غدههاى چرکینى که از خرافه تغذیه مىشدند و اکنون نیز، همین بساط را گستراندهاند و در برابر بیدارى بزرگ امت اسلامى از خرافه، فرقههاى خرافى بهره مىبرند. عالمان دین، وظیفه و رسالتى بزرگ دارند که در برابر این گردباد سهمگین بایستند و نگذارند امت اسلامى گرفتار آن شوند.