آدمى، از دیرباز، هماره در پى این بوده که عیبها، کمبودها و آسیبهاى حیات اجتماعى و فردى خویش را به گونهاى بزداید. براى دستیابى به این مهم، به تولید، گزینش و کاربرد روشهاى گوناگون دست یازیده است. این پویش و کوشش همچنان ادامه دارد.
زندگى آدمى، از راهها و عوامل بس گوناگون به بیماریها و آفات مبتلا شده و آسیبپذیر مىگردد، که چه بسیار درمان پارهاى از آنها پرهزینه، دشوار و گاهى نیز ناممکن مىگردد. پارهاى از این عوامل بیمارىزا تنها به سیستم نورولوژیک، فیزیولوژیک و آناتومیک انسان آسیب نمىرساند، بلکه روان و روح آدمى را مورد حملههاى کشنده و ویرانگر قرار مىدهد. که برآیندهاى منفى اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى آن خطرآفرین و سنگین و راه درمانش بسى طولانى، پرمانع و نفسگیر است. از این رو، در تفکر و فرهنگ اسلامى، سلامت جسم و روح با هم خواسته شده است، چنانکه على(ع) در فرازى از سخنان و درخواستهایش از خداوند مىخواهد:
»ونسأله المعافاة فى الادیان کما نسأله المعافاة فى الابدان. «1
گفته شد که شخصیت و حیات آدمى (اجتماعى و فردى، مادى و معنوى) با روشها، ابزار و عوامل و از منابع گوناگون آسیبپذیر مىگردد که از شمار مهمترین آن عوامل و منابع، همانا دین است؛ چرا و چگونه؟ زیرا دین و بویژه اسلام، نقش و سهم تعیینکننده و پردامنهاى در زندگى انسانها داشته و دارد. و شاید گزاف نباشد که گفته شود کمتر عاملى به این عامل در شؤونات زندگى ما انسانها اثرگذار بوده باشد. به جهت اینکه دین اسلام، کم و بیش تمامى لایههاى زندگى را در پرتو خود دارد. به طور طبیعى، توانایى و سلامت آن به قدرتمندى، صحت و سلامت جامعه و فرد انسانى مىانجامد و بیمارى و ناتوانى آن، به بیمارى و ضعف آنها مىانجامد. از سوى دیگر این عامل مهم، چون دیگر واقعیتها و عوامل، گرفتار کژیها و کاستیهاى گوناگون مىگردد که یکى از خطرسازترین آنها همانا بیمارى خطرناک خرافات است.
خرافات دینى، نه تنها نفس دین را نابود مىسازد و آن را از کارویژههاى اصلى و سازندهاش باز مىدارد، بلکه بیشتر از همه جامعه انسانى و دینى را از تعالى، شکوفایى، تکامل و استقلال دور و بیگانه نگه مىدارد. و اینجاست که کارکرد دین از »یهدى به کثیرا« به »یضل به کثیرا« دگر مىشود. بنابراین، مهمترین رسالت، حفظ و پالایش دین از خرافات است، تا این پیام و خواست:
»یَهدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبعَ رِضوانَهُ سُبُل السَّلامِ ویُخرجُهُم منَ الظُّلُماتِ الى النّور بإذنِهِ ویَهدیهِم إلى صراطٍ مستقیم. «2
به حقیقت بپیوندد و نهادینه گردد و این دو از وظایف سنگین عالمان دین است. دانشمندان و عالما روشن، هوشیار و دینمدار، در طول تاریخ، براى این منظور زحمات فراوانى کشیدهاند. در این مقاله سیماى آنان به تصویر درمى آید. و براى این مهم، ساختار این جُستار را محورهاى زیر مىسازند:
خرافه دینى، معنى و مفهوم.
دامنه و قلمرو خرافات دینى.
پیامدها و خطرهاى خرافههاى دینى.
ابزار و شیوههاى خرافهزدایى دینى.
خرافه دینى
معنى و مفهوم: براى اینکه تعریف و تصویر روشنتر از خرافه دینى به دست آورده و ارائه نماییم، ناگزیریم تا مفهوم و معناى خرافه را نیک بدانیم. خرافه (Superstion) چون دیگر مفاهیم نزدیک آن، مانند افسانه، اسطوره، جادو و سحر، توهم و... تصاویر گوناگونى برتابیده است.
خرافه در لغت به معناى زوال خرد و یا کلام و سخن دروغ و ناصوابى است که به صورت نمکین و خندهدار درآمده است و اداء مىگردد. در تاجالعروس از جوهرى چنین آمده است: »وهى حدیث مستملح کذب«3
و نیز »الخرافه: سخن و داستان دروغ و خندهدار«4 در فرهنگ معاصر فارسى خرافه اینگونه معنى شده است:
»اسم عمل یا اعتقاد ناشى از نادانى، ترس از ناشناختهها، ایمان به جادو و بخت، یا درک نادرست از علت و معلولها. «5
و در اصطلاح نیز در معانى گوناگونى آمده است:
در فرهنگ فلسفى آمده است:
»اول اعتقاد به اینکه بعضى از افعال یا الفاظ یا اعداد یا مدرکاتِ حسى، موجب سعادت یا شفات مىشود. دوم اطلاق این لفظ به هر اعتقاد باطل یا ضعیف. سوم اطلاق آن به هر اصل یا روشى که بدون حساب و ملاک معین در آن مبالغه شود. «6
شمارى دیگر اعتقاد به اینکه ذهن آفریننده و تدبیرگر عالم ماده است و یا بر جهان هستى تصادف و خیال فرمان مىراند را خرافه دانستهاند. 7
علامه طباطبایى سخن و اعتقاد بدون دلیل و غیرمستند به علت را خرافه مىداند. ایشان، پارهاى اقوال و احتمالهایى را که مفسرین در معناى »الیوم احل لکم الطیبات... « دادهاند، خرافهگویى مىداند و مىنویسد:
»این وجوه و وجوه دیگر مثل اینها، احتمالاتى است که مفسرین دادهاند که یا خرافهگویى و بىدلیل سخن گفتن است... «8
با این اجمال از معناى خرافه، معناى خرافه دینى را بازمى شناسیم. البته معناى خرافه دینى در ضمن بازنمایى موارد و مصادیق عینى آن بهتر روشن و شناخته مىشود. لکن جهت تسهیل، باتوجه به تعریفهاى یادشده، مىتوان خرافه دینى را اینگونه بازشناسى نمود:
خرافه دینى؛ رفتار، گفتار، اعتقاد، معارف و احکام، ایمان و تجربه دینى بدون دلیل و علت، برهنه از حقیقت و واقعیت، معارض و منافى با خرد سلیم بشرى، اثباتناپذیر و غیرمستند و متعارض با مبانى و اصول قوانین دینى و ناسازگار با مقاصد و گوهر دین.
گونهشناسى مبارزه و مقابله عالمان و اندیشمندان دینى با خرافات دینى (که پس از این بازگو و تحلیل مىگردد) این تصویر و تعریف از خرافه دینى را تأیید مىکند. و نکته درخور توجه اینکه عالمان دینى (آنان که چنین مسؤولیت خطیر را انجام داده و مىدهند) بیش از آنکه به تعریف مفهومى خرافه دینى بپردازند، به مبارزه و مقابله علمى با صورت بیرونى آن پرداختهاند و در روانه مبارزه، تصویر عینىتر از آن عرضه داشتهاند.
دامنه و قلمرو خرافههاى دینى
از تعریف یاد شده مىتوان دامنه و لایههاى دین و صورتهاى دیندارى را که گرفتار به آفت خرافات مىگردند، شناسایى نمود. البته شدت و ضعف در آنها کاملاً طبیعى و روشن است و علتاش نیز برمىگردد به تفاوت گنجایى هر لایه نسبت به پذیرش آسیب و آفت خرافات. قلمرو و دامنه خرافه و یا خرافات دینى را در گام اولیه، اینگونه مىتوان توزیع نمود:
1. دین (روایات، سنت و سیره) در ساحتهاى:
- اعتقادى؛
- شعائر، مناسک و اعمال دینى؛
- احکام و قوانین دینى؛
- معارف دینى؛
- ایمان و تجربه دینى.
2. معرفت و فهم دینى دائرهاى بس گسترده دارد و شامل فهم تمامى ساحتهاى نامبرده و افزون بر آن تمامى تجربههاى تاریخى اسلام مىشود.
نمونههاى فراوانى از خرافات در ساحتها یاد شده وجود دارد. در اینجا به یادکرد اندکى از آنها، که عالمان راستین و روشنبین اسلام به آنها پاسخ گفتهاند، مىپردازیم:
یکى از خرافات اعتقادى که از سوى موسى جاراللّه ترکستانى، نشر یافته است این که امت مقام عصمت و تمامى مقامات پیامبر(ص) را داراست:
»کل ما انعم اللّه به على نبیه من بعده من فضل ونعمة وکل ما نزل من عرش اللّه الى نبیه فکله بعده لامته والامة شریکه نبیها فى حیاته ثم ورثته بعد مماته وکل فضل ونعمة ذکرها القرآن لنبیه فقد ذکرها لامته... الامة فى عقیدتى معصومة بعصمة نبیها... «. 9
خرافه دیگرى که بر قلم او جارى شده مربوط به حوزه فقه و احکام است که در رویارویى با مکتب تشیع و مکتب اهلبیت است: او ازدواج موقت را زنا دانسته و فهم نادرست خویش را از آیه، گواه آورده است. مدعى است که به نظر فقهى شیعه نکاح، داد و ستد و خوردن و آشامیدن، در صورتى حلال است که امام معصوم آنها را مباح و روا اعلام کند:
»فجعل المتعة زنا بل أقبح من الزنا فاستحق حد القاذف. فقال فى ص 134 المتعه بالحره سماها القرآن البغاء (ولا تکرهوا فتیاتکم على البغاء)... ثم رتب علیه (کل ما لنا فهو حل موسع لشیعتنا) أن کل الاموال للامام فلایحل لاحد لانکاح ولاتجارة ولا طعام الا باباحه من الامام... «. 10
علامه سیدمحسن امین از این خرافهها پاسخ داده که در ادامه خواهد آمد.
علامه محمدتقى جعفرى یکى از خرافههایى را که در حوزه معارف و فهم دینى اتفاق افتاده است، اینگونه بیان مىکند:
»بعضى از اهل کتاب گفتهاند مقصود از شجره منهیه که نمىبایست آدم از آن تناول کند، درخت خیر و شر و یا درخت معرفت بوده است. این گونه افسانهها ساخته شده افکار بىخیال و بىاعتنا به خیر و شر و معرفت مىباشد که با نظر به فلسفه خلقت بنى آدم که عبارت از معرفت بوده است: »ما خلقت الانس والجن الاّ لیعبدون« پوچ و خرافات است. اسلام با نظر به قرآن و سنت معتبر، آن درخت را گندم معرفى کرده است. «11
سیدعبدالحسین شرفالدین به پارهاى از خرافههایى که در احادیث راه یافته و چهرههاى علمى در کتابهاى معتبر دینى آنها را بازتابانیدهاند، بازگو مىکند. مثل خرافه تبدیل شدن بنىاسرائیل به موش، سخن گفتن گاو و گرگ به زبان عربى مبین، درگیرى موسى(ع) با ملک الموت و درآورده شدن چشم او به دست موسى، فرار سنگ با لباس موسى(ع) و... که عقل، علم، واقعیات تجربى - تاریخى، هیچکدام آنها را تأیید نکرده و نمىپذیرد و وقوع آنها در سنت تکوینى الهى محال است:
»الخامس اخرج الشیخان عن ابى هریره مرفوعاً قال: فقدت امة من بنى اسرائیل لایدرى مافعلت وانى لا أراها الا الفأر اذا وضع لها ألبان الابل لم تشرب واذا وضع لها ألبان الشاة شربت... وکفرار الحجر بثیاب موسى وکضربه ملک الموت حتى فقأ عینه وککلام الذئب والبقره بلسان عربى مبین یفضحان عن عقل وعلم وحکمه والان یحدثنا بأن أمة من بنى اسرائیل مسخت فأرا... ولو أن هذه الخرافات لاتعود على الاسلام بوصمه لقلدنا الشیخین حبلهما... «. 12
از دیگر خرافات که عالمان شیعه نیز آن را رد نموده و پاسخ دادهاند، این تهمت و باور نادرست است که مجازات و آتش دوزخ بر شیعه حرام است، مگر اندکى از آنان و هرکه محبت على(ع) در دل داشته باشد ولو هرقدر مرتکب سیئات و خطاء نیز گردد، نجات یافته است، و آنکه بغض على(ع) دارد، هر قدر نیکویى، عبادت و اطاعت نیز نماید، هلاک گردد:
»قال احمد امین فى کتابه الشهیر فجر الاسلام... یقول: الشیعه تقول: »ان النار محرمه على الشیعى الا قلیلا«... وما أدرى (کاشف الغطاء) فى اى کتاب من کتب الشیعة وجد هذا... ان اللّه سبحانه خلق الجنة لمن اطاعه ولو کان عبداً حبشیاً وخلق النار لمن عصاه ولو کان سیداً قریشیاً ویرون عن ائمتهم(ع) من امثال ذلک مایفوت حد الاحصاء«. 13
خرافههایى که در احادیث اهل سنت آمده و از طریق آنها به مجامع روایى شیعه راه یافته بسیار است، از جمله در داستان حضرت یوسف(ع) نمونههاى فراوانى از آنها دیده مىشد.
دانشمند محقق، مرحوم صالحى نجف آبادى از آنها پرده برداشته و پاسخ گفته است و در واقع همه را احادیث دروغین و جعلى مىداند که به دلایل سیاسى، اعتقادى و قومیت... وارد اسلام نمودهاند. مانند محاکمه نمودن گرگ از سوى یعقوب نبى و سخن گفتن و استدلال آوردن گرگ بر بىگناهى خویش، زناى یوسف با زلیخا، خروج شهوت و نیز نور نبوت از سرانگشتان یوسف، تمثال یعقوب و پدیدار شدن مکرر دست در میان یوسف و زلیخا هنگامى که قصد مقاربت داشت، تکبر و نخوت یوسف نسبت به پدرش، تکلم و آگاهى شاه مصر به بیش از هفتاد زبان دنیا و... که همه را بازگو کرده و پاسخ داده است:
»در تفسیر الدر المنثور جلد 4، ص 10 از امالى محمد بن ابراهیم جرجانى افسانه عجیبى از ربیعه نقل مىکند، مىگوید: وقتى که به یعقوب گفته شد: یوسف را گرگ خورده است، گرگ را احضار کرد و به وى گفت نور چشم مرا خوردى؟ گرگ گفت من نخوردم. گفت پس از کجا مىآیى و به کجا مىروى؟ گفت از مصر آمدهام و به سرزمین گرگان مىروم.
گفت: در گرگان چه کار دارى؟
گفت: من از پیامبران پیش از تو شنیدهام که هرکس به دیدن خویشان و نزدیکان برود خداوند بر هر قدمى هزار حسنه براى او مىنویسد و هزار گناه از او مىبخشد و هزار درجه براى او بالا مىبرد.
پس یعقوب به فرزندان گفت: این حدیث را بنویسید ولى گرگ حاضر نشد حدیث را به فرزندان یعقوب نقل کند.
یعقوب گفت چرا حدیث را براى آنان نقل نمىکنى؟
گفت چون آنان گنهکار هستند...
در تفسیر الدر المنثور جلد 13 از 8 مأخذ از ابن عباس نقل مىکند: هنگامى که بانو خود را آماده کرد یوسف خواست از او کام بگیرد و میان دو پاى بانو نشست و شروع به باز کردن بند شلوار خود کرد، آنگاه از آسمان ندایى آمد که اى فرزند یعقوب مثل پرندهاى نباش که پرهاى او کنده مىشود و بىپر مىماند. یوسف از این ندا پند نگرفت. آنگاه جبرئیل را به شکل یعقوب دید که انگشت به دندان مىگزد. از این منظره ترسید، پس شهوت او از سرانگشتانش خارج گشت...
و بحار طبع جدید جلد 12 ص 225 این داستان را که یوسف هنگامى که قصد گناه کرد تمثال یعقوب را دید که انگشت به دندان مىگزد، از على بن ابراهیم نقل کرده است.
تفسیر عیاشى طبع جدید جلد 2 ص 173 و 174 همین داستان را با کمى اختلاف نقل کرد و نسبت به امام جعفر صادق(ع) داده است... .
منبه نقل مىکند که پادشاه مصر هفتاد زبان مىدانست و به هریک از آن زبانها با یوسف سخن مىگفت، یوسف با همان زبان جواب شاه را مىداد... .
در آن حدیث مىگوید: هنگامى که یعقوب به سوى مصر آمد یوسف به استقبال وى آمد، آنگاه که یوسف پدر خویش را دید خواست به احترام پدر پیاده شود، ولى جلال ریاست و فرمانروایى خود را که دید پیاده نشد، پس آنگاه که یعقوب سلام کرد جبرئیل بر وى نازل شد و گفت: خدا مىگوید: ریاست تو مانع آن شد که به احترام بنده شایسته من پیاده شوى و دست خود را باز کن. یوسف دستش را باز کرد پس از میان انگشتانش نورى خارج شد. یوسف از جبرئیل پرسید: این نور چیست؟ گفت: از صلب تو پیامبرى به وجود نخواهد آمد و این مجازات توست که به احترام یعقوب پیاده نشدى. «14
در این داستان طیفى از خرافههاى اعتقادى، فقهى، شخصیتى، معرفتشناختى بازتاب یافته است.
علامه سیدمرتضى عسکرى نیز دامنه خرافات دینى را گسترده مىبیند که شامل دین و معرفت و فهم دینى، هر دو مىگردد. ایشان در بخش سنت، سیره و تاریخ، که آبستن خرافههاى گوناگون بوده است، تمرکز کرده است. یعنى احادیث و سیرههاى دروغین فراوانى در ساختار دین گنجانده شده است که حاوى مسائل خرافى در ساحتها مختلف دین و دیندارى، رویدادها و اشخاص، حتى جایگاه و مقام انبیاى الهى و خلفاست، به طورى که در آنها مقام و شخصیت رسول اللّه از خلیفه اول و دوم، از زید و از ورقه بن نوفل نصرانى پایینتر قرار داده مىشود و نیز اینکه ایشان از لعب و لهو معصوم نبوده و دیگران را لعن و سب و فحش مىدهد در حالى که استحقاق هیچ عقوبتى را ندارند. و در تاریخ اسلام رویدادها و اشخاص و مقاماتى دروغین را جعل مىنمایند که هیچ واقعیتى ندارند و دهها گونه از خرافات دینى دیگر، که ایشان همه را مستند و مدلل و مشروح پاسخ مىدهد. 15
امام خمینى، از شخصیتهاى بزرگ قرن حاضر، با آنکه توجه به تمام ابعاد دین و دیندارى از جهت امکان گرفتار شدن به خرافات داشت؛ لیکن بیشتر نگاهها را معطوف به خرافههاى دینى در ساحتهاى اجتماعى، سیاسى، حقوقى - فقهى، انسانشناسى و دینشناسى نمود و ظاهرگرایى و فهم نادرست از دین را عامل اساسى خرافات دینى برشمرد. ایشان در مورد فهم نادرست و خرافاتى از برخى احکام، شعائر و مقاصد دینى مىگوید:
»مسلم حج بىتحرک و قیام، حج بىبراءت، حج بىوحدت و حجى که از آن هدم کفر و شرک برنیاید، حج نیست. خلاصه همه مسلمانان باید در تجدید حیات حج و قرآن کریم و بازگرداندن این دو به صحنههاى زندگىشان کوشش کنند و محققان متعهد اسلام با ارائه تفسیرهاى صحیح و واقعى از فلسفه حج، همه بافتهها و تافتههاى خرافاتى علماى دربارى را به دریا بریزند... ما همه دیدیم قرآنى که محمدرضا خان پهلوى طبع کرد و عدهاى را اغفال کرد و بعضى آخوندهاى بىخبر از مقاصد اسلامى هم مداح او بودند و مىبینیم ملک فهد هر سال مقدار زیادى از ثروتهاى بىپایان مردم را صرف طبع قرآن کریم و تبلیغات مذهب ضدقرآنى مى کند و وهابیت این مذهب سراپا بىاساس و خرافاتى را ترویج مىکند و مردم و ملتها را به سوى ابرقدرتها سوق مىدهد و از اسلام عزیز و قرآن کریم براى هدم اسلام و قرآن بهرهبردارى مىکند... «.16
شهید مطهرى نیز که عمرش را در راه درک و فهم و روشنگرى زوایاى دین و اسلامشناسى هزینه نمود، آنگاه که براى اصلاح و احیاى اندیشه و عمل دینى اقدام نظرى مىنماید، متوجه خرافههایى مىگردد که آفت دین شدهاند و مىنگرد که هم فهم دینى و هم دین در ساحتهاى چندگانه پیش گفته گرفتار خرافات شده و مىشود و در گسترههاى نامبرده نمونههاى فراوانى مىآورد و پاسخ مىدهد. در اینجا به یادآورى چند نمونه از آنچه استاد روى آنها انگشت گذارده است، بسنده مىکنیم:
»یکى از نظریات تحقیرآمیز و [خرافى] که نسبت به زن وجود داشته است مربوط به ریاضت جنسى و تقدس تجرد و عزوبت... زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفریده شده است... زن از نظر مرد یک شر و بلاى اجتنابناپذیر مىدانستهاند و سهم زن در تولید فرزند بسیار ناچیز و... «. 17
مىنویسد:
»در شجاعت على(ع) کسى شک ندارد دوست و دشمن اعتراف دارند که شجاعت على فوق افراد عادى بوده است... ولى در اینجا افسانههایى درست کردند که دین را خراب مىکند. مىگویند: به جبرئیل وحى شد فوراً به زمین برو که اگر شمشیر على فرود بیاید زمین را دو نیم مىکند، به گاو ماهى خواهد رسید، بال خود را زیر شمشیر على بگیر. [جبرئیل] رفت و گرفت و على هم شمشیرش را چنان فرود آورد که مرحب دو نیم شد و اگر آن دو نیم را در ترازو مىگذاشتند با هم برابر بودند! بال جبرئیل از شمشیر على آسیب دید و مجروح شد تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود، وقتى که به آسمان رفت خدا از او سؤال کرد این چهل روز کجا بودى؟ خدایا در زمین بودم... چرا زود برنگشتى؟ خدایا شمشیر على که فرود آمد بالم را مجروح کرد این چهل شبانهروز مصروف پاسمان بالم بودم.
دیگرى مىگوید شمشیر على آنچنان آرام و نرم و سریع آمد که از فرق مرحب گذشت تا به نمد زیرین اسب رسید على که شمشیرش را بیرون آورد خود مرحب هم نفهمید و گفت: على همه زور تو همین بود؟! على(ع) گفت خودت را حرکت بده، مرحب خودش را حرکت داد نصف بدنش از یکطرف افتاد و نصف دیگرش از طرف دیگر... «. 18
این نمونهها، بازنمود روشنى از دامنه و قلمرو دیندارى است که به آفت و آسیب خرافات گرفتار مىگردد. افزون بر آن نیز نشان دهنده پویش و تلاش عالمان مسؤول و روشنبین اسلام و مکتب امام صادق(ع) در مبارزه و مقابله با خرافات دینى است.
خطرها و پیامدهاى خرافات دینى
پیش از آنکه ابزار و شیوههاى مبارزه و مقابله با خرافات دینى و نیز سیره عالمان دین در خرافهزدایى از دین را بنماییم، لازم و منطقى مىنماید تا خطرهاى خرافههاى دینى را بشناسیم؛ زیرا آگاهى از این خطرها و پیامدها هزینه مبارزه با آن را کاهش مىدهد، گزینش ابزار و شیوههاى مقابله را آسان و دقیق مىکند و تدبیر تلاشها و کارها را در جهتزدایش، کارآمد مىسازد.
بدون تردید، دین در جامعههاى انسانى از شمار نیروهاى اثرگذار در ساحتهاى گوناگون زندگى بوده و خواهد بود. البته سطح و سقف آن باتوجه به مدعیات دین و نیز شرایط و محیط اجتماعى متفاوت مىگردد. به همین جهت بیمارى و سلامت آن، نقش و تأثیر مستقیم در سعادت و شقاوت انسان و پیشرفت و پسرفت جامعه دارد.
خطرهاى خرافههاى دینى یکبار ناظر به خود دین است و بار دیگر متوجه جامعه و کارکرد دین. به تعبیر دیگر، این خطرها یکبار جهت درونى دارد و بار دیگر جهت بیرونى. در سویه درونى، عمدهترین خطر همانا خلوصزدایى از دین است و در سویه بیرونى و پیرامونى خطر بزرگ ناتوان سازى دین و دیندارى است. بنابراین، خلوصزدایى و ناتوانسازى دین دو پیامد و خطر کلیدى و اساسى خرافههاى دینى است.
1. خلوص زدایى: خلوصزدایى هم در رفتار عامل و کنشگر دینى نمود مىیابد و هم در متن دین (برخى از احادیث و سیره پیشوایان دین ولو جعلى و نادرست که حامل مسائل خرافى هستند و به صورت مکتوب درآمده و بخشى از متن دین را مىسازند. )
خلوصزدایى چیست؟ خلوصزدایى را به گونهاى مختصر مىتوان اینگونه تصویر کرد که رفتار و فعالیت به معناى عام آن، که شامل باور، معرفت، ایمان، احکام و شعائر و اعمال و... مىگردد با بینش و گرایش و مقاصد غیرالهى انجام گرفته ولیکن طورى وانمود گردد که مقصد، بینش و گرایش الهى، محرک، مدبر و مولد آنها بوده است.
خلوصزدایى به معناى یاد شده - برآمده از خرافههاى دینى - خطرهاى گوناگون ذیل را پیش مىآورد:
الف. غلو از خطرهاى برآمده از خرافههاى دینى، همانا پیدایش و گسترش غلو است. غلو مىتواند یکى از مصداقهاى خرافه دینى باشد. چون روشن است که دیندارى غلوآمیز تنها در صورتى مىروید که خردورزى در دین کمفروغ و یا بىفروغ گردد و خرافهها، مهمترین منبع تأمین کننده چنین بىفروغىاند. طبعاً در چنین فضایى، امور، رویدادها، رفتارها، اشخاص و فرایندها، همه و همه، به چیزهاى غیرعادى و فوقالعاده درمىآیند. انسان به جاى خدا نشانده مىشود، افراد نیروى زوالناپذیر مىیابند، خواستهها و نیازها، گرفتاریها و دشواریها و بحرانهاى جامعه با تعویذ و سحر و جادو برآورده مىشوند و... بنابراین، غلو، خطرها و آسیبهایى را بر دین بار نموده و خلوصاش را مىزداید:
1. تقدس بازدارنده. تقدس، بیشتر دومعنى دارد که یکى سازنده است و دیگرى بازدارنده:
سازنده، همانا حرمت نگهداشتن و پاس داشتن اشخاص، اندیشهها، قوانین، ارزشها و... است.
تقدس بازدارنده اینکه از بازاندیشى، نقد و ارزیابى جلوگیرى به عمل آید و هر چیزى از جمله دین خدا، پیامبر، امامت و رهبرى، عدالت، آزادى و... به صورت کورکورانه و تقلیدى پذیرفته شود و راه استدلال و کاوش در این امور مسدود گردد و همه فوق قدرت و ظرفیت فکرى آدمیان معرفى گردند.
پیداست که چنین تقدسى ماهیت دین اسلام را وارونه مىسازد. چون آیات قرآن کریم، سیره پیامبر بزرگ اسلام و پیشوایان دین همه گواه روشن بر این واقعیتاند که اسلام دین اندیشیدن، تفکر و تعقل، نقد و بازاندیشى مسؤولانه، آزادانه و آگاهانه، آیندهنگرانه و انسانمدارانه است و بر همین اساس از افراد، جامعهها و ملتهایى که از گذشته و حال خویش تبعیت و تقلید کورکورانه و غیرمنتقدانه دارند، ابراز دورى و ناخوشایندى مىکند.
2. اباحىگرى و شریعتستیزى از دیگر پیامدهاى غلو است. البته غلو که به این نتیجه مىانجامد، بیشتر برآمده از غلو در ساحت اعتقادى - معرفتى و ساحت تجربى دین است. بدین معنى که معرفت به دین و یا محبت و معرفت و اعتقاد افراطى به پارهاى از آموزهها، ارزشها و شخصیتهاى دینى را کافى و بسنده در هدایت و راهبردن به سوى مقاصد مطلوب بدانیم و در دیندارى به دنبال چیزى بیش از آن نباشیم. رهیافت چنین ذهنیتى، به بىتوجهى ورهایى نسبت به اعمال و شعائر و احکام دین، یعنى ساحت شریعت مىانجامد. در دوران امامان(ع) نیز گروههایى بودند که معرفت به اهلبیت، بویژه على(ع) را کفایت از روزه و نماز و حج و... مىدانستند و بر این باور بودند که حضرت در ابرها مأوى داشته و با باد پرواز مىکند. و یا برخى کارهاى حرام را روا و جایز دانسته، بلکه فراتر رفته و انجام دادن آنها را از مصادیق تواضع براى خداوند و آزادى از جبر و فشار مىخواندند. مجلسى به این جریان اشارتى دارد:
»قال سعد: حدثنى العبیدى قال: کتب الى العسکرى(ع) وابتدأ منه: أبرأ الى اللّه من الفهرى والحسن بن محمد بن بابا القمى فأبرأ منهما فانى محذرک وجمیع موالى وانى العنهما وعلیهما لعنه اللّه... وذلک انه ادعى انه نبى رسول... ویقول: باباحه المحارم ویحلل نکاح الرجال بعضهم بعضا فى ادبارهم، ویقول: انه من الفاعل والمفعول به احد الشهوات والطیبات، ان اللّه لم یحرم شیئا من ذلک... رأى بعض الناس محمد بن نصیر عیانا وغلام له على ظهره أنه عاتبه على ذلک فقال: هذا من اللذات وهو من التواضع للّه وترک التجبر... «. 19
از غلات روزگار حضرت امام حسن عسکرى(ع) على بن حسکه و قاسم بن یقطین از اهل قم بودند. اینان مىگفتند: مراد از آیه شریفه »ان الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنکر« ظاهر آیه نیست، بلکه مراد مردى است، و زکات و سجود و معاصى معنى ندارد، بلکه این احکام را باید تأویل کرد و مقصود امام و معرفت امام است... و امام حسن عسکرى آن دو را لعنت کرد. 20
اما در ساحت تجربه دین، در سنت کلامى نوین مسیحیت غربى و نیز در میان شمارى از اندیشهوران و نواندیشان دینى در جهان اسلام در باب تبیین تنوع ادیان، جایگاه دین در جهان مدرن، کارویژ و کارکرد آن در چنین سپهرى، چند و چونِ داد و ستد دین با علم و معرفتهاى بشرى و زمینى و... انگاره و نگرههایى ارائه شده است که از شمار آنها یکى این نظریه است که براى دین گوهر و صدف، ذات و عَرَض بیان نمودهاند و بر این نظرند مقبولیت و ارزش صدف در گرو گوهر است، آنچه مقصود صاحب دین بوده و رشد و رستگارى و نجات را برآورده مىکند، همانا گوهر دین است. در این میان، کسانى تجربه دینى را گوهر خوانده و چندان در اصالت و تمرکز بر آن زیادهروى و غلو مىکنند که ساحتهاى دیگر دیندارى، از جمله اعمال و شعائر دینى، نه تنها بىفروغ و نادیده گرفته مىشود، بلکه بیهوده خوانده مىشود. در حالى که حفاظت و بقاى گوهر، به واسطه صدف میسر مىگردد. بازنمود تجربه دینى در شخصیت فردى و اجتماعى، همانا اعمال، مناسک، و نگهداشت قانونهاى اخلاقى، حقوقى و رفتارى است. اینها عینیت تحول، به سبب تجربه دینى هستند؛ از این روى، خود نیز تحول و تکاملپذیرند. در غیر این صورت، دیندارى تنها یک امر فردى و درونى بیش نخواهد بود و تجربه دینى تحولزا نبوده و هیچ ارزشى و کارکردى ندارد. و چیزى که چنین باشد (از نظر دین اسلام) شایسته مقام گوهریت را ندارد. بدون تردید، بیهودهانگارى اعمال و شعائر دینى (شریعت در مقابل حقیقت) برآیند غلو در دیندارى تجربهاندیش است. یکى از دینپژوهان غربى مىنویسد:
»ما نمىتوانیم شریعت را یک تلاش انسانى همگام و هماهنگ با تجلى خداوند تلقى کنیم. شریعت را نمىتوان همچون دستى گشوده انگاشت که خداوند با تجلى خویش آن را انباشته است... در شریعت، انسان مصنوع خویش را به جاى خداوند مىنشاند و بسیارى چیزها را که پیشتر خداوند به او اعطا کرده از کف مىدهد و لذا از تجلى خداوند محجوب مىماند... رستگارى منحصراً در گرو تجلى راستین خداوند است... تنها یک تجلى وجود دارد... ما بدون عیسى مسیح و مستقل از او مطلقاً نمىتوانیم درباره خداوند و انسان و رابطه آنها با یکدیگر چیزى بگوییم.«21
در این متن دو غلو به روشنى بازتابیده است:
یکى در نفس تجلى و تجربه که براساس آن شریعت بیهوده پنداشته شده است.
و دیگر در نوع و نتیجه انحصارى تجربه که نجات و رستگارى را در آن محصور نموده است.
این جریان (تجربه دینى) زاییده و زاینده غلو در دیندارى در جهان مدرن، سیماى غالب ر ا مىسازد. نمونههایى از آن در گذشته نیز دیده مىشود، مانند: فرقههاى باطنیه، درونگرایان، اسماعیلیه و... (کشى، نوبختى و برخى از علماى فرق و خاورشناسانى چون کازانوا، لویى ماسینیون، ولادیمیر ایوانف، برنادلویس و... به گونه صریح و یا ضمنى اسماعیلیه را از غلات به شمار آوردهاند) اینان هرچند یک سرى اعمال و شعائر دارند؛ لیکن آنها را ظاهر و پوسته دانسته همه را تأویل مىنمایند و خویش را پاىبند مغز و محتوا مىدانند. از اینرو، در مقام عمل، به راحتى از کنار اعمال و شعائرى چون حج، روزه، نماز و... مىگذرند و آنها را وا مىنهند. و به این ترتیب اباحىگرى را تقویت و توسعه مىدهند.
ابوالخطاب، از کسانى بود که نقش اساسى در شکلگیرى فرقه اسماعیلیه داشت و امام صادق(ع) او را به جهت عقیده غلوآمیزش مورد لعن قرار داد و در نامهاى به او نوشت:
»به من گفتند که تو معتقدى زنا، مسکرات، نماز، روزه و گناه براى انسان حلال است؟«22
پر روشن است که نوک پیکان اباحىگرى به طور مستقیم خلوص دینى را نشانه گرفته است و به آن آسیب جبرانناپذیرى وارد مىآورد.
3. تحریف در ساحت عملى دین. غلو و زیادهروى در این بعد از دین، سبب مىگردد تا سیماى دین به صورت وارونه و غیرواقعى نمایانده شود.
ب. بىتوجهى و به فراموشى سپرده شدن هدفهاى عالى و اصولى دین. خطر و آسیب ظاهرگرایى دینى بسى بیشتر از بىدینى است. از این رو، نگرایى پیامبر(ص) از آینده جامعه اسلامى، بیشتر از ناحیه ریاکاران و منافقان است، تا گروهها و جریانهاى دیگر:
»لقد قال لى رسول اللّه(ص): انى لا أخاف على أمتى مومنا ولامشرکا اما المومن فیمنعه اللّه بایمانه وأما المشرک فیقمعه اللّه بشرکه ولکنى أخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان یقول ما تعرفون و یعفل ما تنکرون«. 23
رسول خدا(ص) به من فرمود: من بر امتم، نه از مؤمن هراسانم و نه از مشرک، چه مرد باایمان را خدا به خاطر ایمان وى باز مىدارد و مشرک را به خاطر شرک او از پاى درمىآورد. لیکن من بر شما از مرد دورویى مىترسم که - به حکم شرع - داناست. او چیزى را مىگوید که آن را نیکو مىشمارید و کارى مىکند که آن را ناپسند مىدارید.
على(ع) خطر ظاهرگرایى خوارج را به آن حد مىنگرد که جز خودش دیگران را یاراى مقابله و از بین بردن آن نمىبیند و هنگامى که چنین جریانى را نابود مىسازد، مىفرماید چشم فتنه را درآوردم:
»فانا فَقَأتُ عین الفتنه ولم تکن لیجرُأ علیها أحد غیرى بعد أن ماج غیهبها وأشتدَّ کَلَبُها. «24
چشم این فتنه را من درآوردم. غیر من احدى جرأت این کار را نداشت. پس از آن که موج دریاى تاریکى و شبههناکى آن بالا گرفته بود.
به جامعه و افراد رهنمون مىدهد که فریب پوسته را نخورند و با اشخاص و جریانهایى که لباس اسلام به تن نمودهاند و محتوا و حقیقت همهجانبه آن را واگذاردهاند، به مبارزه برخیزند، حتى اگر در لباس على باشند:
»الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه ولو کان تحت عمامتى هذه.«25
آگاه باشید، هر که مردم را بدین شعار بخواند او را بکشید، هر چند ریر عمامه من باشد.
وقتى با کتاب به مبارزه با کتاب و صفآرایى علیه کتاب، شکل بگیرد، کار بسیار دشوار مىشود:
»فالکتاب واهله فى ذلک الزمان فى الناس ولیسا فیهم معهم ولیسا معهم... کانهم ائمةُ الکتاب ولیس الکتاب امامهم فلم یبق عندهم منه الا اسمه ولایعرفون الا خطّه وزَبَرهُ. «26
پس در این زمان قرآن و قرآنیان میان مردماند و نه میان آنان، با مردماند، نه با ایشان... گویى آنان پیشواى قرآناند، نه قرآن پیشواى آنان. پس جز نامى از قرآن نزدشان نماند و نشناسند جز خط و نوشته آن.
و مىفرماید:
»رجل منافق مظهر للأیمان، متصنع بالاسلام لایتأثم ولا یتحرج یکذب على رسول اللّه متعمدا فلو علم الناس انه منافق کاذب لم یقبلوا منه ولم یصدقوا قوله ولکنهم قالوا: صاحب رسول اللّه(ص) رآه وسمع منه ولقف عنه فیأخذون بقوله . «27
مردى دورو که ایمان آشکار کند و به ظاهر چون مسلمان بُوَد، از گناه نترسد و بیمى به دل نیارد و به عمد بر رسولخدا(ص) دروغ نبندد و باک ندارد. و اگر مردم بدانند او منافق است و دروغگو، از او حدیث نپذیرند و گفتهاش را به راست نگیرند، لیکن گویند یار رسولخدا(ص) است. دید و از او شنید و در ضبط آورد، پس گفته او را قبول باید کرد.
ج. التقاط منفى، بدعت و آراستن دین به عناصرى که با آن بیگانه است. در این نوع از التقاط، اندیشه و یا فراتر از آن، جهانبینى و جهاننگرى مستقل، مشخص و درونزایى وجود ندارد، تا مفاهیم، ارزشها، شیوهها، مقاصد گوناگون را تولید، تأیید و توسعه ببخشد و با ایجاد تحول در ماهیت آنها، ترابط و تعامل تکمیلى - تناسبى میانشان به وجود بیاورد. در واقع در اینجا سازههاى نامبرده هرکدام هویت مستقل داشته و پیروى از اصول و مبانى خاصى مىکنند و جهانبینیهاى مختلف و متضاد کنار هم قرار داده شدهاند و در آن سازهها نفوذ و حضور دارند.
رابطه و تعامل التقاط منفى و بدعت با خرافات دینى تعامل و رابطه دیالکتیکى است؛ یعنى از یک سوى التقاط منفى موجب پیدایش خرافههاى دینى مىگردد و از سوى دیگر خرافههاى دینى نیز بستر رویش و گسترش التقاط منفى و بدعت را فراهم مىآورد. لیکن هردو، در خلوص زدایى از دین مشترک هستند.
پارهاى از نهضتهاى نوین مذهبى و جریانهاى معنویتگراى جدید که در غرب، آمریکاى لاتین، شرق و جنوب شرق آسیا، هند و حتى در ایران پدید آمدهاند، و نیز اسلام لیبرال و سوسیال اسلامى، اسلام علمى، اگزیستانسیالیسم اسلامى، سرمایهدارى اسلام یا اسلام کاپیتال، فرقان، منافقین و... بازنمود این نوع التقاط هستند.
شهید مطهرى چنین خطرى را احساس نموده و حساسیت بازدارنده نسبت به آن را خواستار مىشود:
»در سالهاى اخیر بدبختانه گروه سومى هم پیدا شده که به یک مکتب التقاطى معتقد شدهاند. اینها قسمتى از اصول کمونیسم را با بعضى از مبانى اگزیستانسیالیزم ترکیب کردهاند و بعد حاصل را با مفاهیم، ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامى آمیختهاند. آن وقت مىگویند: مکتب اصیل و ناب اسلام این است و جز این نیست. من در اینجا هشدار مىدهم ما با گرایش به مکتبهاى بیگانه، استقلال خود را از دست مىدهیم. «28
علامه سیدمرتضى عسکرى، پارهاى از پیامدهاى این خطر و بویژه غلو آن را که از سوى سیف در باب عقائد و اشخاص اسلامى ابراز شده، اینگونه بازگو نموده است:
»سیف یختلق اساطیر للدس فى عقائد المسلمین والتشویش علیهم 1.عدم التأثیر السم فى خالد. 2. بشارت الانبیاء بعمر. 3.تهدم دور حمص من تکبیر المسلمین. 4. فتح الدجال السوس. 5. وحى الشیطان - الملک - الى الاسود المتبئى الکذاب وانبائه بالغیب ومعجزات اخرى... مثل طلب الخلیفه عمر من زوجه أن تجالس الرجل الاجنبى وتواکله... . «29
سید جمال الدین اسدآبادى درباره پیامدهاى عقاید خرافى چون حقیقتستیزى و واقعیتگریزى، خردسوزى، ترس از مواجهه با واقعیات و... نیز سخت هشدار مىدهد:
»عقیده خرافى، حجابى است کثیف که على الدوام حایل مىشود در میانه صاحب آن عقیده و میانه حقیقت و واقع، واو را باز مىدارد از کشف نفس الامر، بلکه چون یک عقیده خرافى را قبول دارد، عقل او را وقوف حاصل شد و از حرکت فکریه سرباز زد و پس از آن حمل بر مثل کرده، جمیع خرافات و اوهام را قبول خواهد کرد و این موجب مىشود که از کمالات حقه دور افتد و حقایق اکوان بر او پوشیده بماند، بلکه سبب خواهد شد که جمیع عمر خود را به اوهام و وحشت و دهشت و خوف و بیم بگذراند و از حرکت طیور و جنبش بهایم در لرزه افتد و از هبوب سیاح و آواز رعد و درخشش برق مضطرب گردد... . «30
ایشان بر این باور است که کم خردى و ظاهرگرایى به تحریف دین مىانجامد و رسالت عالمان دینى مبارزه با آنهاست تا حیات اصلى به دین و دیندارى بازگردد.
میرزاى نائینى پوستهگرایى، جبر و التقاط را زمینهساز شرک و دور شدن از توحید راستین مىداند:
»ترتیب دستور (تدوین قانون اساسى)... بر وفق مقتضیات مذهب... از بدیهیات است و عدم اندراجش من حیث نفسه (بدون ارائه و ادعایى آن که مندرجاتش من عنداللّه است) در عنوان تشریع و بدعت... بالجمله تمکین از تحکمات خودسرانه طواغیت امت و راهزنان ملت، نه تنها ظلم به نفس و محروم داشتن خود است از اعظم مواهب الهیه، عز اسمه، بلکه به نص کلام مجید الهى و فرمایشات مقدسه معصومین(ع) عبودیت آنان از مراتب شرک به ذات احدیت است در مالکیت و حاکمیت....«31
استاد جعفر سبحانى رویش آموزهها و عقاید خرافى در احادیث و تاریخ اسلام را به ترک خردورزى مىداند:
»وفى ظل هذا الاصل اى ابعاد العقل دخلت اخبار التجسیم والتشبیه فى الصحاح والمسانید عن طریق الاحبار والرهبان الذین تظاهروا بالاسلام وأبطنوا الیهودیه والنصرانیه وخدعوا عقول المسلمین فحشروا عقائدهم الخرافیه بین المحدثین والسذج من الناس... . «32
شهید مدرس در پاسخ یکى از پیروانش که مردى محترم و معتمد در بازار بود و در مجالس گفته بود که خواب دیده و باور دارد که مدرس نائب امام زمان است، مىگوید:
»چرا سخنى را مىگویى که اثباتش مشکل است. به جاى اینکه بگویى مدرس نائب امام زمان است، بگو مدرس نائب مردم است که هم دلایل کافى براى اثبات آن داشته باشى و هم سخنى به جا و درست باشد. خود امام زمان(عج) هم نائب مردم است؛ چون مىخواهد آنان را به سوى خیر و صلاح سوق دهد. «33
بنابراین خرافات دینى به وسیله سازوکار و متابولیزم یاد شده خلوص را از دین و دیندارى مىستاند.
2. خطرها و پیامدهاى ناتوانسازى و ناکارآمدى دین: یکى از آسیبهاى سهمگین و سنگین خرافههاى دینى، همانا ستاندن توانایى و کارآمدى دین و دیندارى در حیات انسانى است. البته سازوکار این خطر گوناگون است که یادآور مىشویم. اما پیش از آن، یادکرد این مسأله نیکوست که کارآمدى و توانایى دین، در پیوند با کارهایى است که دین عهدهدار انجام آنها شده است و یا مىتواند پیاده کننده آنها باشد و نیز انتظارهایى که آدمیان و یا دست کم متدینان از آن دارند، معنى مىیابد. و از آن روى که اسلام، به مثابه یک دین الهى مدعى تدبیر حیات دنیوى و اخروى به گونهاى است که آبادانى و صلاح آدمى در هر دو مرحله تأمین گردد. تأمین و فراهم آوردن چنین مقصد و وضعیتى، هنگامى عملى است که مسؤولیت، عدالت، آزادى، اخلاق، قانون و حقوق به صورت درهم تنیده مؤلفههاى اساسى جامعه و عناصر تعیین کننده تعامل و مناسبات انسانى - اجتماعى بوده باشند. ناگزیر توانایى و کارآمدى دین نیز در جهت چنان مدعیات و مؤلفههاى اثباتپذیر و عملگر مىگردد. رهیافت خرافات دینى در ساحت بیرونى، توانایى و کارآمدى دین را در فرآیند دیندارى و دینورزى تهدید نموده و از آن مىستاند. اینک به تحلیل سازوکار این خطرها مىپردازیم:
الف. ناهماهنگى و ناسازگارى درونى. خرافههاى دینى موجب به هم خوردن سازگارى و هماهنگى درونى در دیندارى مىگردد. بهدین صورت که از یک سوى دین اسلام مدعى آزادى مسؤولانه، اعتماد و احترام به خرد انسانى، واقعبینى و نقد است؛ و از سوى دیگر پارهاى از خرافههاى دینى بهطور دقیق در نقطه مقابل این مدعیات قرار مىگیرند و عمل مىکنند؛ یعنى همه آن مدعیات را منع و از بین مىبرد و یا دست کم، بازدارندههایى فراروى عملى شدن آنها پدید مىآورد. نمونههاى فراوان براى این مسأله را مىتوان یاد کرد که تنها به اندکى از آنها در اینجا بسنده مىشود:
مفوضه گروهى از غلاتاند که شناختشان از جهان هستى و ادامه آفرینش بدین صورت است که خداوند، امامان معصوم(ع) را آفرید و سپس امر خلق و تدبیر جهان را به آنان واگذارد. بزرگان مکتب اهلبیت این فکر را انحرافى و غلوآمیز دانسته و حکم به کفرشان صادر نمودهاند.
صدوق مىنویسد:
»اعتقاد ما درباره غلات و مفوضه این است که آنها کافرند و بدتر از یهود و نصارى، مجوس و قدریه... و دیگر فرقههاى گمراهاند. «34
از ابن مسعود درباره علم و دانش عمر خلیفه دوم نقل کردهاند که:
»اگر علم همه عرب در یک کفه ترازو و علم عمر در کفه دیگر ترازو قرار گیرد، علم عمر فزونى دارد، و نیز در بعضى به جاى عرب، علم اهل زمین گفتهاند. و همچنین روایت کردهاند که نه دهم علم نزد عمر است. «35
چنین مدعیاتى را نه تنها با وحى الهى (دین) و خرد انسانى ناسازگارند که اعتماد عمومى به دین را سلب مىکنند. روشن است که چنین سلب اعتمادى ضربه سنگینى به توانایى دین وارد مىسازد.
ب. خرافهها از حیث تئوریک و نظرى، فرآیند نواندیشى و نوفهمى دین را به بنبست مىکشانند و زمینههاى بیگانهسازى و دور نگهداشتن دین از دادوستد با واقعیتهاى اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، و... را فراهم مىآورند. برآیند هر دو این است که معرفت دینى و فرایند دیندارى همچنان ساکت و خاموش مانده و هیچ تحول و تکاملى نیابند و نیز دیندارى نتواند تعالى روحى و تکامل معنوى افراد را تأمین نموده و نه تنها در سیر پیشرفت و آبادانى، توسعه علمى و عملى جامعه، تأمین و حمایت از عدالت اجتماعى، اخلاق و آزادى انسانى سهمى نداشته باشد؛ بلکه چونان عامل بازدارنده نیز عمل نماید. در واقع این ایستار بازنمود روشن از ناتوانى و ناکارآمدى دین و دگر شدن آن به امر نپذیرفتنى، خیال و غیرعلمى است.
ج. همانگونه که پیش از این بیان گردید رابطه میان خرافههاى دینى با دیندارى غلوآمیز، پوستهگرا، ظاهرگرا و التقاطى، از گونه منفى آن، دوسویه و دیالکتیکى است که هر دو سوى در سطوح و مراحل خاص، به تولید و تقویت یکدیگر مىپردازند. و چنانکه این سه خلوص را از دین مىستانند و در سطوح مختلف و خاصى از دیندارى نیز سبب مىگردند تا کارآمدى و توانایى دین آسیب ببیند؛ زیرا اینها در چنان لایههایى، خشونت، سختگیرى، جبریت، مسؤولیتگریزى اجتماعى، درگیرى و تنشهاى فرقهاى و مذهبى، اخلاق و قانونستیزى (و یا گریزى) را در داد و ستدها و مناسبات انسانى تقویت و توسعه مىدهند. بدون تردید هریک از موارد نامبرده (خشونت، جبریت، مسؤولیتناپذیرى اجتماعى، اخلاق و قانونگریزى و... ) هنگامى که در جامعه عمومیت یابند و نهادینه شوند، ناگزیر جامعه را ناتوان از بالندگى، پویایى و پىگیرى خواستههایش مىسازد. و طبعاً در چنین جامعهاى مدعیات، مقاصد و آموزههاى دین اسلام (پیش از این، پارهاى از آنها ذکر گردید) به فراموشى سپرده مىشوند. دین ناتوان از به حقیقت پیوستن آنها مىشود و علت اساسى چنین ضعف و ناکارآمدى نیز همانا خرافههاى دینى است.
د. یکى دیگر از خطرها و پیامدهاى ویرانگر خرافههاى دینى، گسترش و زایش سحر و جادو است که کمترین آثار ویرانگر آن، همانا:
نخست آنکه به زنجیر کشیدن نیروى خرد و خردورزى انسانى در تمامى ساحتهاى زندگى و بویژه در ساحت دین و اندیشه دینى است.
دو دیگر بىفروغ شدن واقعبینى و واقعنگرى در اندیشه و عمل دینى است که برونداد آن که همانا بازماندنِ دین (دینداران و جامعه دینى) از حرکت همپاى با تحولات و دگرشدنهاى مثبت و سازنده و نیز وارونه شدن حقایق و شخصیتسازیهاست.
سه دیگر استفاده ابزارى از دین در جهت به غفلت کشاندن مردم و هزینه نمودن از آن براى بهرهوریهاى دنیوى.
علما و اندیشمندان درد آشنا، بیدار و دینشناس شیعه خطرهاى یاد شده را به خوبى درک نموده و بدان توجه دادهاند.
امام خمینى درباره کسانى که فتوا مىدهند گرفتن مالیات حرام است مىگوید: این سخن بدون دلیل و از روى تفکر و تأمل نیست (یعنى در واقع خرافهاى بیش نیست):
»آقا مىنویسد مالیات نباید داد. آخر شما ببینید بىاطلاعى چقدر! آقا ما امروز روزى نمىدانم چند صد میلیون خرج جنگمان است، روزى چندصد میلیون خرج جنگ با سهم امام مىشود درستش کرد حالا؟ حالا ما مىتوانیم مردم را همه را بنشانیم اینجا و به زور سهم امام بگیریم؟... از کجا بیاوریم سهم امام این قدر؟... که دولت را اداره کنیم، مملکت را اداره کنیم، خوب بىفکر حرف مىزنند آقایان... . «36
سیدمحسن امین عاملى، پس از آنکه قمهزنى را در مراسم عزادارى حسینى حرام اعلام مىکند، خطرهاى آن را اینگونه باز مىگوید:
»این عمل شیعه اهلبیت را در انظار مردم مورد تمسخر قرار داده و آنها را وحشى قلمداد مىکند و شکى نیست که این عمل از وساوس شیطان بوده،موجب رضایت خدا و پیامبر و اهلبیت اطهار نیست. و البته تغییر نام این اعمال در ماهیت و حکم شرعى آن که حرمت است، تغییرى نمىدهد. «37
علامه طباطبایى تعطیل و تخریب فطرت و طبیعت آدمى و بازماندن از کمالجویى را از شمار خطرهاى خرافهها که شامل خرافههاى دینى نیز مىگردد، مىداند:
»آدمى از این نظر که آراءش همه به اقتضاى فطرتاش منتهى مىشود، فطرتى را که از علل هرچیزى جستوجو مىکند و نیز به اقتضاى طبیعتاش منتهى مىشود که او را وادار به استکمال نموده... هرگز حاضر نیست خود را تسلیم آراء خرافى کند و در برابر هر خرافهاى کورکورانه و جاهلانه خاضع شود... . «38
مفهوم این متن این است که هرگاه انسان تسلیم خرافهها بگردد، فطرت و طبیعت او از کار بازمى ماند.
سیدجمال الدین یکى از باورها و اقدامهاى خرافى را که موجب افول تمدن و خلافت اسلامى گردید، بىتوجهى و تحقیر جنبههاى عملى اسلام مىداند:
»مقام عملى اسلام از مقام خلافت جداگشت و خلفاى عباسى تنها به اسم خلافت قانع شدند، بدون اینکه مانند خلفاى راشدین هم جامع علوم و فقه باشند و یا اینکه در اجتهاد در اصول و فروع احکام اسلامى برسند. در نتیجه وحدت خلافت اسلامى از هم پاشید. «39
میرزاى نائینى، خرافههاى دینى را بازگو کرده و معتقد است اندیشههاى خرافى دین اسلام را از حل مسائل مشکلات اجتماعى و سیاسى جامعه ناتوان مىسازد:
»بودند کسانى که انزواگزینى را بر هرگونه حرکتى برترى مىدادند و با هرگونه تفکر نو به مبارزه برمىخاستند، فتوا و سخن نو را دخالت در حوزه ولایت امام زمان(عج) و ناحیه مقدسه مىدانستند و سپردن امور مسلمانان به غیر آن حضرت(عج) را گونهاى بدعت و تشریع مىشمردند. «40
استاد جوادى آملى، خطر خرافهها و ظاهرگرایى دینى براى جامعه را جدى دانسته و هشدار مىدهد:
»اگر دین از اوهام و خرافات آزاد شد و از چنگال دیندارى صورى رهایى یافت، آن گاه مىتواند عامل آزادى جامعه باشد.«41
استاد محمدتقى جعفرى، نسبت به پیامد دیگر خرافات هشدار مىدهد:
»زیرا اینکه خرافات مردود است و نباید به خرافات نزدیک شد، براى آن است که هیچ خرافهاى نیست مگر اینکه قانون یا قوانین مسلمى را نقض مىکند. «42
روشن است که پایایى و پویایى جهان هستى و نظام اجتماعى و هرگونه تحول و پیشرفت بر پایه عمل به قانون است. خرافات این پایه و اساس را سست مىکند.
استاد مطهرى، درباره خطر خرافههاى دینى براى دیندارى مىنویسد:
»زمانى ابوهریره از سوى معاویه حاکم مدینه بود. مردى از عکه مقدارى پیاز براى فروش به مکه آورده بود، کسى نخرید. پیازها در هواى گرم مىگندید. رفت پیش ابوهریره گفت: ... من هرچه مال التجاره داشتم همه را پیاز خریدم و آوردم اینجا، حالا هیچ کس نمىخرد و دارد از بین مىرود، آیا مىتوانى کارى بکنى و مؤمنى را نجات بدهى؟ گفت بسیار خوب روز جمعه که نماز جمعه خوانده مىشود پیازها را در یک جاى معین حاضر کن. آن روز وقتى که همه مردم جمع شدند گفت: ایها الناس سمعت من حبیبى رسول اللّه(ص) که فرمود: »من أکل بصل عکه فى مکه وجبت له الجنه« یک ساعته تمام پیازها را مردم خریدند. «43
طبعاً با چنین دروغ بستن به خدا و پیامبر(ص) نه تنها خلوص دین آسیب مىبیند، بلکه توانایى دین در ایجاد تحول سازنده در جامعه و افراد کاهش مىیابد. زیرا نتیجه اینگونه جعلیات همانا گسترش نادرستى در رفتار و دروغگویى در گفتار، ریا و کلاهبردارى بیش نخواهد بود که این امور به عدالت و نظم اجتماعى به شدت آسیب مىرساند.
موارد و نمونههاى یاد شده، به روشنى دربردارنده خرافات دینى بوده که رهیافت مشترک آنها ستاندن توانایى و کارآمدى دین و دیندارى در عملى سازى مدعیات و مقاصد دین و انتظارهاى جامعه و افراد از آن است.
ابزار و شیوههاى عالمان در مبارزه با خرافههاى دینى
ابزار و روشهاى خرافهزدایى، بیشتر برمىگردد به ماهیت، دامنه، زمینه و پیشانگیزهها، انگیزه و علل و عواملى که در زایش و رویش خرافات دینى نقش و سهم دارد. از این رو، روشها و ابزار نیز همسان نبوده و شناور خواهند بود. این واقعیت در سیاستها، کارها و برنامههاى عالمان آگاه و روشن براى خرافهزدایى در درازاى تاریخ هماره بازتاب داشته است. در اینجا به پارهاى از این روشها اشاره مىکنیم:
1. شناسایى انگیزهها، عوامل، زمینههاى زایش و رویش خرافههاى دینى و مبارزه براى از بین بردن آنها. بىگمان اجراى این روش بستگى بر شناسایى درست زمینهها و انگیزهها دارد که به مهمترین آنها اشاره مىکنیم:
الف. وابستگى شدید و افراطى به هر چیزى از جمله به دین و آموزههاى آن به خرافه مىانجامد. چون شدت وابستگى سبب پیدایش عصبیت منفى مىگردد و چنین عصبیتى، شخص را از هنجارهاى فکرى و عملى خارج مىکند، در نتیجه آن چیز به حقیقت و واقعیت مطلق، بىنقص و عیب درمى آید و آنگاه از آدمیان باور و رفتار کورکورانه و مقلدانه مىطلبد. به طور طبیعى این ایستار، گذشته از اینکه خود خرافه است، به خرافههاى دیگر نیز مىانجامد. این واقعیت آزمون شده رفتارشناسى است که رفتار شناسان به آن رسیدهاند.
اسکینر مىگوید:
»هر اندازه شخص به صورت شدیدترى تحت تأثیر یک نوع وابستگى قرار گرفته باشد، به همان نسبت گرایش به رفتار خرافى نشان مىدهد. «44
بنابراین دگرسازى چنین وابستگى افراطى به وابستگى منطقى و خردمندانه، کارآمدترین شیوه مبارزه با خرافههاست. چون در این حالت، تمامى زمینههاى زایش خرافه مثل تقلید و پیروى محض، بتوارگى و سنگوارگى ذهن و اندیشه آدمى نیازمند بازسازى و دگرسازى است.
در این زمینه، استاد جوادى آملى مسؤولیت عالمان را اینگونه بیان مىکند:
»اگر علما، دین را از پردههاى وهم آزاد کرده و دیگر اسلامشناسان، احکام دین را از آز و طمع زورمداران رهایى بخشند، دین آزاد و رها خواهد شد. اگر دین از اوهام و خرافات آزاد شد و از چنگال دیندارى صورى رهایى یافت، آنگاه مىتواند عامل آزادى جامعه باشد. «45
امام خمینى مظاهر دنیایى، و دلبستگیهاى شدید را یکى از عوامل پیدایش خرافههاى دینى دانسته و مذمت دنیا و عالم طبیعت را یکى از نمونههاى زشت خرافه یاد مىکند و هشدار مىدهد:
»آن دنیایى که تکذیب شده است، این عالم طبیعت نیست. این عالم طبیعت نور است. دلبستگیهاى به این عالم انسان را بیچاره مىکند، ظلمتها از این دلبستگیهایى است که ما داریم به این دنیا، به این اوهام به این خرافات. همه انبیاء آمدهاند براى اینکه دست شما را بگیرند از این علایقى که همهاش ضد آنى است که طبیعت شما اقتضاء مىکند... اسلامى که بیشترین تأکید خود را بر اندیشه و فکر قرار داده است و انسان را به آزادى از همه خرافات و اسارت قدرتهاى ارتجاعى و ضدانسانى دعوت مىکند، چگونه ممکن است با تمدن و پیشرفت و نوآوریهاى مفید بشر که حاصل تجربههاى اوست سازگار نباشد؟«46
ب. میل و خواست درونى و کم و بیش فطرى انسان از دانستن این که در آینده چه روى خواهد داد و سرنوشتاش چه خواهد بود، او را به سوى پیشبینى و پیشگوییها سوق مىدهد و در این سیر، از ابزارها و روشهاى گوناگون استفاده مىکند و چه بسا به باورها و اندیشههاى خرافى مىرسد. یکى از کارویژههاى دین، همانا تبیین و تصویر از آینده بشریت و هدایت به سوى آن است. هنگامى که آموزههاى دین در این باب به خوبى و درستى فهمیده نشود، ناگزیر زمینه براى رویش خرافههاى دینى فراهم مىآید، مانند: تطیر، تفأل، تنجیم، طالعبینى، سحر و... .
پیشگویى و پیشبینى دو رویه دارد:
رویه اول: رویدادهاى طبیعى و انسانى به طور منطقى و عقلانى پیشبینى شوند. یعنى رویدادها و رفتارهاى پیشبینىپذیر از پیشبینىناپذیر جدا گردند. پیشبینى پذیرها نیز، نه به طور قطعى و یقینى، بلکه با احتمال پیشبینى شوند و رویدادها و رفتارها به علل و عوامل مربوط و متناسب هرکدام نسبت داده شده و بر مبناى آنها ارزیابى و تحلیل گردند. این نوع پیشبینى، خرد آدمى را پویا ساخته، حرکت و جنبش در زندگى ایجاد مىکند و نهایت همسویى و سازگارى را با آموزهها و احکام اصیل اسلام دارد.
رویه دوم: رفتارها و پیشآمدها و رویدادها به علل و عوامل غیرواقعى، نسبت یابد و از قبل معین و تعیین شده دانسته شود. امور پیشگویىناپذیر به گونه قطع و یقین پیشبینىپذیر نمایانده شود. چنانکه در ستارهشناسى قدیم و معینىگرى علمى جدید، شاهد این امر هستیم. رهیافت این رویه سلب اراده آزاد انسان، تنبلى، جهل و تسلیم شدن است که در واقع، مهمترین بستر زایش و رویش خرافات است.
روشن است که مهمترین ابزار و روشِ کارآمد در خرافهزدایى از دین، نهادینه کردن شیوه نخست است که برآیندش سلامت فهم و صداقت عمل دینى و نیز درستى رفتار آدمى است.
شیخ انصارى از بزرگان فقه امامیه، ستارهشناسى را به مثابه دانش بشرى مىپذیرد و مفید مىداند و در روش پژوهش بر مشاهده و برهان تأکید کرده و آنها را معتبر مىداند، البته با حفظ خطاپذیرى در فرآیند علمى - پژوهشى. و این اعتماد به مشاهده، تجربه و برهان تا جایى است که هرکدام از آنها ارتباط میان حالتها و تغییرهاى اجرام سماوى، با پیدایى برخى از حوادث، حالتها و احکام را اثبات و تأیید نماید. در این صورت، شیخ انصارى ترتب احکام شرعى را بر آنها جایز، عقلانى و شرعى مىداند نه خرافى:
»یجوز الاخبار بحدوث الاحکام عند الاتصالات والحرکات المذکوره، اذا کان على وجه الظن المستند الى تجربه محصله او منقوله فى وقوع تلک الحادثه بارادة اللّه عند الوضع الخاص... بل الظاهر حینئذ جواز الاخبار على وجه القطع اذا استند الى تجربه قطعیه. «47
لکن تنجیم به معناى دخالت دادن و اثرگذارى مستقیم و مستقل اوضاع و حرکات سیارات و اجرام سماوى بر خوبى و بدى سرنوشت آدمیان را خرافه و دور از آموزههاى اسلام مىداند:
»التنجیم حرام و هو... الاخبار عن الحادثات والحکم بها مستندا الى تأثیر الاتصالات المذکوره فیها بالاستقلال او بالمدخلیه وهو المصطلح علیه بالتنجیم فظاهر الفتاوى والنصوص حرمته موکده... . «48
از این روى، استاد محمدتقى جعفرى، درباره این دیدگاه دقیق و علمى شیخ انصارى مىنویسد:
»در این مطلب شیخ دو مسأله فوق العاده وجود دارد... مسأله یکم. ارزش و اعتبارى که این فقیه عالیقدر به تجربه و برهان بیان مىکند، بهترین دلیل بر بطلان یاوهگویانى است که مىگویند اسلام هم مانند دیگر ادیان منحرف، با علم سازگار نیست... مسأله دوم، تکیه بر اراده خداوندى حتى درباره پدیدههاى عینى حرکات و موقعیتهاى ستارگان که علم هیئت به تحقیق آنها مىپردازد... . «49
ج. احساس و اشتیاق قدرت بیش از ظرفیت وجودى آدمى، بیشتر به وارونهنگرى واقعیتها و کیش شخصیت دروغین و یا اسطوره سازى مىانجامد. این ذهنیت توهمى و خیالپردازانه، زمینه مساعد براى رویش خرافهها، بلکه خود برابرنشین با خرافه هاست. زیرا در این ایستار، رویدادها، وقایع و اشخاصى که واقعیت نداشته و ندارند و هیچگاه نیز به آن صورت واقعیت پیدا نخواهند کرد، به سیماى واقعى نشان داده مىشوند. در عمل روابط و مناسبات منطقى و علّى و معلولى میان رویدادها، رفتارها و... نادیده گرفته مىشود. در این حالت برخى ساختارها و شعائر دینى به میدان و فرصتى براى افسانهپردازى و خرافهزایى بدل مىشود و خرافههاى دینى، کمکم نمایان مىگردد. مبارزه و مقابله با چنین فضایى نیاز به روشنگرى و ایجاد واقعبینى در احساس قدرت دارد.
شهید مدرس گویا نیک مىدانست که احساس قدرت مهارناپذیر، زمینهساز بسى از ناهنجاریها، ضد ارزشها و سوءاستفاده از دین و... خواهد شد، به گونهاى که شاه را دست و سایه خدا بر روى زمین پنداشتن و او را فراتر از هرگونه نقد و نقص نشاندن، از شمار خرافههاى دینى است که از احساس نامبرده پدیدار گردیده است. از این روى، ایشان براى زدودن این پندار خرافى نسبت دین و قدرت را روشن مىسازد و جایگاه قدرت را در دین، همانا خدمت مىداند، تا از دین و قدرت تصویر و کاربرد نادرست انجام نگیرد و حقیقت دین را با خرافهها درنیامیزد:
»تمامى این مقامات که از سلسلههاى مختلف هستند؛ شاه و رئیس الوزراء، پارلمان، حجت الاسلام، تمام اینها نوکر خلقاند... من مىگویم پیغمبران خدا که از همه برتراند، نوکر خلقاند... . «50
بخش گستردهاى از تلاش و کوشش میرزاى نائینى (که در اثر سهم وى تنبیه الامه و تنزیه المله نیز بازتاب یافته است) ناظر به توزیع و تعدیل سالم قدرت در جامعه و فهم و ترسیم درست نسبت میان دین و قدرت بود. از این رو، ایشان هم انزوا و دورى گزیدن از حوزه عمومى و مسائل سیاسى و حکومتى و هم تمرکز قدرت را عامل و زمینه استبداد و بیگانه با روح اسلام مىدید. و نیز کسانى را که داشتن قانون اساسى و نهاد قانونگذارى، مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود و دخالت آنها در امور حکومت و امامت، مقبولیت آراى اکثریت، انتخابات، آزادى و مساوات و... را نامشروع و بدعت مىدانستند، کینهورزان و نادانانى مىدانست که اسلام را نشناخته و نفهمیده و در نتیجه به دامن چنان خرافههاى دینى پناهنده و پنهان شدهاند. از این روى، با شجاعت و همت بلند خود بر مشروعیت دینى همه آنها استدلال نموده و مقبولیت و مشروعیت دینى آنها را اثبات مىکند.
د. عوامگرایى، محبت افراطى، کوچکشمارى عمل و تلاش، برترى پندارى قومى و نژادى، میل بشر به قهرمانپرورى و اسطوره سازى و نیز کجفهمى از مفاهیم دینى، مانند: تقوا، رضاء، توکل، تقیه، تسلیم، صبر، قناعت، امید، انتظار و... از دیگر زمینهها و عوامل رویش و پیدایش خرافههاى دینى است. ناگزیر مبارزه با چنین زمینههایى نیازمند تولید و تحکیم اندیشهها و تصحیح فهم دینى از آنهاست.
استاد مطهرى زمینههاى یاد شده را شناسایى کرده و نمونههاى فراوانى از خرافههاى دینى برآمده از آنها را بازگو مىکند و سپس با ابزار و روش مناسب به مبارزه مىپردازد. ایشان یکى از آسیبهاى تفکر اسلامى را تحقیر عمل و کفایت ایمان بدون عمل مىداند و ریشه چنین اندیشه الحادى را به امویها برمىگرداند. آنها براى ادامه قدرت سیاسى، تنبلى و فساد خودشان، این مسائل را تبلیغ مىکردند.
شهید مطهرى، در مقام پاسخ و زدودن این تفکر خرافى از این تفکر سیماى دین، به سخن و سیره على(ع) استناد مىکند که شخصى خدمت على(ع) آمد و گفت: نصیحتى کن، حضرت در مقام نصیحت فرمود:
»لاتکن ممن یرجوا الاخره بغیر عمل ویرجى التوبه بطول الامل یقول فى الدنیا بقول الزاهدین ویعمل فیها بعمل الراغبین. «51
ایشان به صورت استفهام انکارى منطق خرافهسازان دینى را در مورد حادثه عاشورا باز مىنماید که مىگویند:
»حالا ما چکار داریم به این که این حرف دروغ است، باشد، ولى مردم از همین راه یک ایمان و اعتقادى پیدا کردهاند. این درست است یا نه؟! یعنى... از یک سلسله خرافات، مردم بالاخره به یک عقیده صحیحى رسیدهاند. آیا ما حق داریم اینها را تثبیت و امضاء کنیم یا نه؟ نه... . «52
2. بازاندیشى و نوفهمى بر پایه اعتماد و اعتبار به خرد آدمى در ساحت دیندارى: توجه به آموزههاى تاریخى و هدفهاى اساسى دین، فهم احکام و معارف دینى در بستر واقعیتهاى اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و زیستى، دومین شیوه کارآمد براى رویارویى با خرافههاست، روشن است، در ساحَتِ دیندارى، به هر اندازه که دامنه و شعاع کارکرد و حضور خرد و خردورزى گسترده و وسیع بوده باشد، به همان اندازه، ظهور خرافهها و افسانهپردازى، کم و یا بىفروغ مىگردد.
3. (در مقام عمل) دین و دیندارى در تعامل با عینیت زندگى و واقعیتهاى متحول اجتماعى باور و عمل گردد که این امر:
نخست آن که، به تقویت و توسعه تفکر آزمایشگاهى، تجربى و عملیاتى در فرهنگ دینى و فرهنگ جامعه مىانجامد.
دو دیگر، سهم و نقش مصلحت یا مصالح را در فرایند قانونگذارى و اجراى آن پررنگ و عملگر مىسازد.
سه دیگر، واقعبینى و واقعنگرى به مثابه فرهنگ در جامعه تقویت و توسعه مىیابد.
چهار دیگر، دین و دیندارى، در عمل، به ساماندهى، حمایت، توسعه و تولید واقعیتهاى حقیقتمند مىپردازد و آن را به خواست و نیاز عمومى دگر نموده و مشروعیت مىبخشد.
پنج دیگر، دین همپاى تحولات جهان بیرونى و پیرامونى حرکت فعال و سازنده انجام داده و مىتواند داشته باشد.
پیداست که کمترین پیامد و دستاورد ایستار و روانه یاد شده محدود ساختن و زدودن خرافهها، بویژه خرافههاى دینى است. چون خرافهها:
1. نه خود آنها از شمار مصلحت بوده و نه هیچگاه براى فرد، جامعه و اسلام مصلحتى را به همراه دارند؛ بلکه برعکس هر زمانى که چهره نمایان کردهاند، مفاسدى را در ساحتهاى نامبرده پدید آوردهاند.
2. خرافهها هرچند از شمار پدیده و رویداد بوده است اما هیچگاه واقعیت و بویژه واقعیت حقیقتمند نداشتهاند، بلکه از توهمها و خیالهاى واهى به شمار مىروند و به همین دلیل، هماره نسبت به حقیقت واقعیت رهزن و بیگانهکنندهاند. (یعنى همان مقصدى (حقیقت و واقعیت) که دین اسلام هماره راهنمون به آن است) و دین را از حرکت برابر با تحولات جهان اجتماعى باز مىدارد. به این ترتیب نوفهمى و بازاندیشى دینى و تعامل دین با واقعیتها اجتماعى و زیستى خلوص و تواناسازى و کارآمدى دین و دیندارى را فراهم آورده و برآورده مىسازند. از این روى، مهمترین و سنگینترین مسؤولیت و رسالت عالمان و عاملان به دین هم، مبارزه با خرافههاى دینى است و هم پیشگام شدن در این مبارزه است.
سیدجمال الدین اسدآبادى در حرکت خرافهزدایى خود، بر نقش خردورزى بسیار تکیه کرده است. او، بر این نظر بود که جامعهاى که اعتقادات خود را با استدلال و برهان و یقین، نه گمان و تخمین و نه تعبد و تقلید، اثبات و استحکام مىبخشد، زیر بار خرافه و اوهام نخواهد رفت.53
تفکر افرادى که باب اجتهاد را مسدود مىپنداشتند، به بوته نقد مىگذاشت. بر اجتهاد، نوفهمى و بازاندیشى در دین اصرار مىورزید و این سازوکار را سبب تواناسازى دین، سازوار با زمان مىدانست:
»اگر قاضى عیاض و دیگران حق داشتند گفتههاى کسانى را که مقدم بر آنها بودهاند رد کنند، پس چرا ما حق نداشته باشیم آنچه را استنباط مىکنیم و موافق مقتضیات زمان ماست بگوییم... ما معنى بابُ الاجتهاد مسدود؟ و باىّ نصٍ سد؟ او أى امام قال لایصح لمن بعدى أن یجتهد لیتفقه فى الدین ویهتدى بهدى القرآن وصحیح الحدیث والاستنتاج بالقیاس على ما ینطبق على العلوم العصریه وحاجات الزمان واحکامه... . «54
یکى از راههاى تعامل دین و دیندارى را با واقعیتهاى تحولپذیر جهان، فراگیرى علوم و فنون نوین مىداند:
»آیا جایز است که شما بحث در این امور جدید را ترک گویید، به جهت آنکه در شفاى ابنسینا و حکمت الاشراق شهاب الدین مذکور نیست؟! آیا بر شما واجب نیست که به آیندگان خدمت کنید؟ و آیا عیب نیست جهان در تحولى شگرف قرار گرفته باشد و عالم اسلامى از خواب غفلت بیدار نشده باشد. «55
میرزاى نائینى، هر دو شیوه نوفهمى دین و تعامل با عینیت زندگى را با تبیین و تفسیر نظام سیاسى و حکومتى اسلام، و ارائه راه حل براى از میان برداشتن دشواریها و بیماریهاى اجتماعى مسلمانان، جلوهگر ساخت. و خود در عمل، وارد میدان گردید و با کسانى که سخن، اندیشه و فتواى نو را دخالت در حوزه ولایت امام زمان(عج) مىدانستند، به مخالفت برخاست. 56
سید شرفالدین عاملى از چهرههاى برجستهاى است که در کنار مبارزه فکرى با خرافهها، بویژه اعتقادى، تمرکز و تأکید فراوان بر رویارویى عملى و اجرایى با انحرافهاى دینى کرد و دین و دیندارى را در تعامل با واقعیتها اجتماعى زندگى درآورد و نهضت سازندگى را در قالب تأسیس نهادهاى آموزشى، پرورشى، بهداشتى و خدماتى آغاز کرد. چون ایشان از ایستارى که در آن مسلمان و بویژه شیعیان در فقر، بىسوادى، حاشیهنشینى، محکومیت و محرومیت زندگى مىکردند و هماره از شمار طبقات متوسط به پایین و یا کاملاً پایین اجتماعى به شمار مىرفتند و شغل آنان بیشتر کارهاى ساده بود، سخت رنج مىبرد و با این فکر خرافى که چنین وضعیتى به گونهاى منزلت و مطلوبیت دینى دارد و برپایه مفاهیمى چون تقوا، قناعت، صبر، زهد، عرفان، الدنیا سجن المومن، سرنوشت مقدر و معین الهى، توجیه مىشد، به شدت مبارزه مىکرد. او این وضعیت را جز کسالت و بطالت، مسؤولیت گریزى و ستمپذیرى، وابستگى و عقبماندگى چیز دیگرى نمىدانست و مىکوشید تا مسلمانان به جایگاهى عزتمند برسند.
سیدشرفالدین همزمان با سیاستهاى فرهنگى - تخریبى که از سوى غرب و مسیحیت آغاز گردید، به بنیانگذارى مؤسسههاى آموزشى روى آورد که در آنها، افزون بر علوم اسلامى، دانشهاى جدید آموزش داده مىشد. بر این باور بود که رها کردن سنگر آموزش و سپردن آن به دست دشمن برابر با نابودى است. و این نگرش را در جمله معروفى به روشنى بازتاب داد: »لا ینتشر الهدى الا من حیث انتشر الضلال«.
سید شرفالدین با درک دقیق از جایگاه مسلمانان در عصر خویش و براى بالا بردن جایگاه اجتماعى آنان، کارهایى، هرچند محدود انجام داد، مانند بنیانگذارى مجلس مشورتى در »وادى الحجیر« که بیشترین و مهمترین برنامهها و کارهاى آن ارزیابى وضعیت جهان اسلام و اتخاذ برنامههاى راهبردى مشترک سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و حقوقى در برابر مسائل بینالمللى و سیاستهاى تخریبى دشمن بود. تأسیس باشگاه بزرگى به نام »نادى الامام جعفر الصادق«، که بیشتر به صورت یک نهاد علمى، اجتماعى و دینى عمل مىکرد. بىشک این کارها شیوهاى اثرگذار براى زدودن جهل و خرافهگرایى از جوامع اسلامى است.
علامه طباطبایى براى خرافهزدایى از ساحَتِ فرهنگ دینى، روایتهاى جعلى و خرافى را در دین شناسایى مىنماید و بر خردورزى و مستندسازى بسیار تأکید مىکند:
»خرافه دیگر روایتى است که شعبى نقل کرده و گفته: براى خداوند بندگانى است در ماوراى اندلس به همان مقدار مسافتى که ما با اندلس داریم، مردمى هستند که حتى تصور اینکه کسانى که خدا را معصیت مىکنند براىشان ممکن نیست. ریگهاى زمینشان »دُر« و »یاقوت« و کوههاىشان طلا و نقره است. نه زراعتى به عمل مىآورند و نه با درو کردن و بلکه با هیچ کارى سرو کار ندارند. براى هریک جلو خانههایشان درختى است که برگهاى پهنى دارد، از همان برگها لباس تهیه مىکنند و درخت دیگرى است که از میوه آن ارتزاق مىنمایند. و همچنین روایات دیگرى که در داستان این فرقه خیالى از یهود وارد شده که تمامى مجعول و دروغ است... . «57
ایشان معتقد است که اگر انسان شخصیت و ذهنیتى به دست آورد که هماره در جستوجوى دلایل و علل باشد، در برابر خرافات به گونهاى بیمه و واکسینه مىشود:
»آدمى از این نظر که آراءاش به اقتضاى فطرتاش منتهى مىشود (فطرتى که از علل هر چیز جستوجو مىکند و نیز به اقتضاى طبیعتاش منتهى مىشود) او را وادار به استکمال نموده و به سوى آنچه که کمال حقیقى اوست سوقاش مىدهد، هرگز حاضر نیست خود را تسلیم آراى خرافى کند و در برابر هر خرافهاى کورکورانه و جاهلانه خاضع شود. «58
شهید مطهرى عوامل و انگیزههاى مختلف که زمینهساز خرافات دینى هستند و شیوههاى گوناگون مبارزه با آنها را بازگو مىکند، اما در این میان به واقعبینى و تعامل دین با واقعیات و نیز فهم درست و نوین از دین، تأکید بیشتر دارد.
وى، تقوا را از آن رو یکى از عوامل زدودن خرافات مىداند که سبب مىگردد تا واقعبینى تقویت گردد و انسانها حقایق را همانگونه که هست ببینند. در همین راستا، حدیث زیر را که فقط در کتابهاى سنن اهل سنت یاد شده است:
»ان اللّه یبعث لهذه الامة على رأس کل مائه من یجدد لها دینها. «
حدیثى جعلى و خرافى مىداند که وارد فرهنگ شیعه نیز شده است و براساس آن، بابیت و نادرشاه از مجددین محسوب مىگردند.
استاد این روایت را افزون بر آن که از لحاظ سند غیرمعتبر مىخواند، از حیث متن و محتوا نیز ناسازگار با عقل و واقعیت در جهان اسلام مىیابد. چون کسانى را که به عنوان مصادیق این حدیث در رأس هر صدسال یا هزار سال مجدد مىخوانند، از حیث سال تولد و یا کارکرد، اصلاً تطبیق ندارد. افزون بر این، منظور از احیاى دین، احیاء و تجدید فکر دینى است که در هر زمانى ممکن است اتفاق بیفتد. 59
ایشان با رویکردى انتقادى به وقایع عاشورا، با خرافات این حادثه نیز به شدت مبارزه کرده است. 60
استاد نعمتاللّه صالحى نجفآبادى از دیگر عالمان دینى معاصر است که با رویکرد انتقادى، به خرافهزدایى از ساحت فقه، عقاید، حدیث، تاریخ و تفسیر، اعمال و شعائر دینى پرداخته و نگریسته است و در انجام این مسؤولیت، شهرت و بزرگى شخصیتها مانع حقیقتجویى و نقادى ایشان نشده و با بازشناسى زمینههاى خرافه، آنها را به نقد کشیده است. وى سه عامل: قدرت، جهالت، و تعصب اعتقادى را بیش از عوامل دیگر، در زایش خرافات دینى موثر دانسته و شیوه رویارویى با آنها را خردورزى، نقد و بازاندیشى در فهم دینى مىداند. 61
آیتاللّه خوئى مرجع و فقیه برجسته معاصر، یکى از عوامل زایش خرافههاى دینى را افراط در محبت مىداند. زیرا از پیامدها و نتایج محبت افراطى، همانا به تعطیل کشاندن خرد و عقل بشرى است. طبعاً در چنین وضعیتى خرافات خودنمایى مىنمایند. از این روى نهادینه کردن خردورزى در فرهنگ دینى، مهمترین شیوه رویارویى با خرافات و اساطیر و افسانههاست:
»أن حدیث تحریف القرآن حدیث خرافه وخیال لایقول به الا من ضعف عقله او من لم یتأمل فى اطرافه حق التأمل أو من ألجاه حب القول به والحب یعمى ویصم واما العقل المنصف المتدبر فلایشک فى بطلانه وخرافته. «62
علامه محمدتقى جعفرى خردورزى، واقعبینى، نگرش انتقادى، تعامل دین و دیندارى با واقعیات، آیندهنگرى و رهایى از قید پیشداوریها و اصول اثبات و فهمناپذیر را از کلیدىترین عوامل مبارزه با خرافات مىداند. به نظر ایشان روشنبینى و روشنفکرى به معناى لغوى آن نیست، بلکه مقصود درک و شناخت واقعیتها بدون پرده و درهم آمیختگى با اوهام و خرافات و بدون استناد به اصول و سنن پیشساخته، که ارزش واقعیتنمایى خود را از دست دادهاند، مىباشد. و چنین شناخت و روشنفکرى براى حیات فردى و اجتماعى ضرورت قطعى دارد. 63 چون برآیند چنین روشنبینى و روشنفکرى.
نخست آنکه، نه تنها شناخت، بلکه تعامل و برهم کنشى با واقعیات متنوع و متعدد اجتماعى، زیستى و وجودى در حال و آینده و کوشش در جهت تحقق بخشیدن به آرمانهاى واقعى جامعه در زمانهاى نامبرده مىباشد.
دو دیگر، زدودن میخکوب شدن در شناختها و سنن رسوب شده از گذشته است که قهراً چنین ایستارى مانع تعامل با واقعیات متحول و نوشونده مىگردد. سه دیگر، منظور از واقعیت همانا تمامى موجودات و رویدادهاى متنوع و متعدد بوده که با اشکال گوناگون تحت حکومت قوانین در جریان مىباشند و تعامل سازنده با آنها در جویبار زمان و فهم درست درباره علتها و معلولها و ثابتها و متغیرها میسور و عملیاتى مىگردد. طبعاً فهم و درک معلل و مدلل و نیز حاکمیت قانون عرصه را براى خرافات محدود و مسدود مىسازد.
علامه امینى نیز در راستاى مبارزه با خرافات، نمونههاى بسیارى را برمىشمارد. از جمله خرافاتى که در مورد شخصیتهاى دینى و فرآیند آفرینش و پدیدههاى طبیعى ساخته شده و به مثابه اعتقادات دینى باور و معرفى گردیدهاند را بازگو مىنماید و سپس در مقام پاسخدهى، نقد و ارزیابى همه را از آن رو که مخالف خرد، واقعیات تجربى و مشاهدى علمى بشرى و مبانى و آموزههاى اصلى دین مىیابد، رد مىکند. و مهمتر اینکه در مواردى از دانشهاى نوین تجربى یارى گرفته و نادرستى آنها را اثبات مىکند. و به این ترتیب ایشان بر واقعبینى، بازاندیشى و نوفهمى دین در راستاى خرافهزدایى دینى تأکید مىورزد. 64
ساحت دیگر از خرافات دینى که در تاریخ معاصر عالمان آگاه و روشن با استفاده از ابزار و شیوههاى یاد شده به مبارزه با آنها برخاستهاند، پارهاى رفتارهاى خرافى است که در مراسم عزادارى حسینى انجام مىگیرد. علما در این مبارزه، افزون بر دلایل دروندینى، بر دلایل بیرون دینى مانند: فراهم شدن زمینه براى سیاهنمایى سیماى درخشان و خردمندانه اسلام، تحقیر و توهین به دین و دیندارى و سوء استفادههاى دینستیزانه تکیه کردهاند. بازتاب این مبارزه در آراى بسیارى از بزرگان دیده مىشود که در اینجا به پارهاى از آن آراء، که به گونه تحلیلى و روشنگرانه ارائه گردیده بسنده مىکنیم:
استاد سیدمحمود شاهرودى، نظر خود را درباره قمهزنى، اینگونه ارائه مىدهد:
»بسمه تعالى. بدون شک برپایى مراسم عزادارى و سوگوارى نسبت به ائمه و اهلبیت عصمت و طهارت، علیهم السلام، خصوصاً در مصیبت جانسوز حضرت ابىعبداللّه الحسین، علیه السلام، امرى مهم و بلکه یکى از فرائض و واجبات کفایى است؛ لیکن در کیفیت برگذارى مراسم و شیوههاى آن بایستى سه شرط را مدنظر قرار داد:
1. آنکه موجب ضرر به شخص برگزار کننده و دیگران نشود و این شرط را هر مکلفى مىتواند تشخیص دهد.
2. آنکه موجب وهن دین و مکتب تشیع و یا جامعه اسلامى و یا نظام مقدس جمهورى اسلامى نباشد؛ زیرا که وهن هریک از آنها از اعظم محرمات و کبائر است و تشخیص این امر از اختیارات ولى امر مسلمین است. بدان معنى که اگر در شرایط خاصى ولى امر مسلمین چنین تشخیص بدهد که شیوه بخصوص برخلاف مصلحت جامعه اسلامى و یا موجب وهن و ضربه زدن به دین و یا نظام مقدس جمهورى اسلامى است براساس آن از برگزارى آن منع نماید، تبعیت از ایشان بر همگان واجب است و در این رابطه آحاد مکلفین نمىتوانند از نظر شخصى خود تبعیت کنند.
3. آنکه متناسب با روح اسلام و ارزشهاى متعالى مکتب اهلبیت عصمت و طهارت(ع) باشد و با احکام و تعالیم حقه آنان منافات نداشته باشد. «65 قم، محرم الحرام 1415
شهید سیدمحمدباقر حکیم در رد بدعتهاى عزادارى و قمهزنى مىگوید:
»از آنجا که هدف ما بازگشت به اهلبیت علیهم السلام، است؛ و آن بزرگواران آگاهترین افراد بر شریعت اسلام و بر آنچه در خانه رسول رخ داده و مىدهد و مسائل مربوط به آن مىباشند، با این حال چیزى از آنها به دست ما نرسیده که بتواند ربطى به این امور منفى که هم اکنون در عزاداریها صورت مىگیرد داشته باشد. به گونهاى که نه در زمان ائمه اطهار، علیهم السلام، و نه در بعد از آن، مردم با این امور منفى آشنایى نداشتند و این شیوههاى عزادارى در زمانهاى معاصر ایجاد و رواج یافتهاند و اگر چیزى از این امور مىتوانست در خدمت به اهداف نهضت حسینى مفید و سودمند واقع شود، حتماً اهلبیت، علیهم السلام، اولین کسانى بودند که به آن سفارش مىنمودند و یا حداقل باید اهلبیت، علیهم السلام، در این مورد حرفى مىزدند و یا اینکه تشویق و حمایتى از این امور مىنمودند؛ در حالى که مىبینیم آن بزرگواران حتى در احادیث ضعیفشان نیز هیچگونه اشارهاى به این امر نکردهاند. این در حالى است که اهلبیت؛ مثلاً هنگامى که در موضوع زیارت امام حسین(ع) از زیارت پیاده آن حضرت و مشکلات و سختیهاى راه آن سخن مىگویند، به بیان هر اجرى که زائر در هر قدمش کسب مىکند پرداخته و ریزترین امور را متذکر مىشوند. پس مىبینیم که چگونه این بزرگواران از این مسائل کوچک سخن گفتهاند؛ اما هیچ اشارهاى به این اشکال عزادارى ننمودهاند. همچنین مىتوان در تأکید این موضوع به صورتى واضح به سیره علماى بزرگ در طول تاریخ، از زمان ائمه تاکنون، اشاره نمود. به گونهاى که مىبینیم علماى اعلام، با اینکه تنها در پى عمل به واجبات شرعیه نبوده، بلکه به مستحبات و سفارشات رسیده از جانب شرع که وسیله قرب به خداوند متعال مىباشند نیز اهمیت خاصى مىدادند و خویش اولین کسانى بودند که به آنها عمل مىنمودند، با این حال، در تمام طول تاریخ و حتى تاریخ معاصر، شاهد نبودهایم که یکى از مراجع تقلید و یا یکى از علماى معروف، مثلاً، اینگونه اعمال منفى را انجام داده باشند. در صورتى که اگر این اعمال از مقربات الهى بود، این علما، اولین کسانى بودند که قیام به آن مىنمودند. از طرفى نیز روشن است که در شریعت اسلام، تمام مردم مخاطب احکام شرعى مىباشند و وجهى وجود ندارد که بگوییم احکامى نزد ما وجود دارد که مخاطب آن مثلاً فقط علما هستند و یا اینکه احکامى باشند که مخاطب آن فرد جاهل بوده باشد؛ به گونهاى که بعضى از احکام مخصوص علما و بعضى مخصوص جهلا باشد، یا مثلاً این حکم مخصوص فرد آبرومند و این حکم مخصوص فرد فرومایه باشد... پس باید گفت که همه احکام شرعى، مشترک بین مسلمانان مىباشند؛ چه واجب و چه مستحب. پس اگر عمل موردنظر ما نیز مستحب باشد براى همه مردم مستحب است؛ چه آنها عالم باشند و چه عامى. با این حال شاهد نبودهایم که هیچ یک از علما در طول تاریخ اقدام به این عمل کنند که این بدان معناست که آنها این اعمال را مستحب و مقرب کننده نزد خداوند نمىدانستهاند و بنده شخصاً هیچ عالمى را تاکنون نمىشناسم که اصرار بر انجام این صورتهاى عزادارى داشته باشد و شاهد نبودهام که مثلاً عالمى قمه بزند. پس اگر عالمى وجود دارد که بر انجام شدن این گونه اعمال اصرار دارد و آن را مستحب مىداند، اعتقاد دارم که او باید خود اولین کسى باشد که قمه مىزند و آن را نیز همیشه ادامه دهد، تا مردم نیز بر او اقتدا نمایند. و من خویش شاهد این حقیقت بودم که مرجع کبیر آیتاللّه العظمى سیدمحسن حکیم(ره) دائماً مىفرمودند: »همانا قضیه قمهزنى، اندوه و غصهاى در گلوى ماست« پس ایشان با این دید به قمهزنى نگاه مىنمودند، ولى در جواب سوالات نیز مىنوشتند: اگر قمهزنى باعث ضر به بدن یا هتک حرمت به مذهب اهلبیت و شیعیان گردد، حرام است.«66
سخن آخر اینکه: امام خمینى، نادانى و منافع قدرتپرستان را در پیدایش خرافههاى دینى بسیار روشن و اثرگذار مىدانست و ابزار و شیوه رویارویى با آنها را بازفهمى گزارههاى دین، واقعبینى و حرکت و تعامل در متن واقعیتهاى زندگى معرفى مىکرد. براى نمونه این فکر را که زنان نباید در صحنههاى اجتماعى، اقتصادى، نظامى، سیاسى و فرهنگى حضور داشته باشند و یا اینکه دین نباید در مدیریت کلان جامعه نقش بیافریند، خرافى مىدانست که از قدرت خواهى مستبدان و جهالت دینى سیراب مىگردید. از این روى، با واقعبینى به بازفهمى وضعیت دین، قرآن، مسلمانان و... در جهان معاصر پرداخت و در عمل، ایستارى را ایجاد کرد که در آن قرآن از مقبرهها و گورستانها بیرون آمد و مردم ایران را از زنجیرهایى که بر دست و پاى و خردش آویخته بود، رهانید. مرد و زن و پیر و جوان را در صحنههاى فرهنگى، اقتصادى، نظامى همدوش یکدیگر به فعالیت درآورد و از محرومیتها و از قید خرافههایى که دشمنان براى منافع خود به دست نادانان به وجود آورده بودند، رهایى بخشید. 67
نتیجه
از آنچه گفته شد به این نتیجه مىرسیم که کارها و گامهاى لازم براى مبارزه و زدودن خرافههاى دینى عبارت است از:
1. شناسایى گونههاى خرافه و شناخت ساحَتهایى از دین که به خرافهها آلوده گردیدهاند.
2. ارزیابى دقیق و همه جانبه از خطرهاى ویرانگر خرافههاى دینى. این ارزیابى در جریان مبارزه با خرافهها بسى حیاتى است؛ زیرا گزینش درست شیوههاى خرافهزدایى در گرو همین ارزیابى است؛
3. استفاده درست و بهنگام از ابزار و روشهاى کارآمد در خرافه زدایى.