خرافه را کلام بیهوده و باطل معنى کردهاند. برابر این تعریف، باورهاى باطل و بدون اساس که بدون مبناى علمى و عقلانى است »خرافه« است. و به طور قطع، با اصول دینى که اصولى عقلانى و ارزشهاى اسلامى، که ارزشها مبتنى بر معرفت و عقلانیت هستند، در تعارض است و اسلام با خرافه، چه خرافه در حوزه اندیشه و بینشها و چه در حوزه اخلاق و گرایشها، سر ناسازگارى دارد. یکى از جهتگیریهاى اسلام ناب، خرافهستیزى با هدف خرافهزدایى است. خرافهها، به هر نام و عنوان و در هر ساحت و سامانهایى، اگر به فرهنگ و باورهاى اسلامى نفوذ کنند، آن را از خلوص و ناب بودن تهى مىسازند و ممکن است در کوتاه مدت، اثر به ظاهر مثبتى هم داشته باشند، لکن در بلندمدت، به طور کامل خسرانزا هستند و بینشها و گرایشهاى اسلامى را از کارآمدى و پویایى و جاذبههاى عقلانى و معرفتى مىاندازند.
اسلام حقیقى که اسلام کتاب و سنت، اسلام قرآن و عترت است و اسلام تشیع که اسلام برهان و عقلانیت است، هیچگونهایى از گونههاى خرافهها را برنمىتابد و در اساس، نیازى به آنها ندارد. دینى که پشتوانههاى علمى - عقلى دارد و جاذبههاى فطرى و واقعى در همه ابعاد معرفتى، معنویتى و شریعتى (شریعت، به معناى خاص = احکام و باید و نبایدهاى شرعى - تکلیفى) هرگز نیازمند خرافهها و خرافهپردازیها نخواهد بود و اگر به ریشههاى خرافهگرایى نیک بنگریم خواهیم دریافت که »جهل علمى و جهالت عملى« ریشه اصلى آن و سپس خلأهاى روحى - اجتماعى دیگر به عنوان عوامل و ریشههاى مُعین و مُعّد، اثرگذارند.
اسلام، دشمن جهل اعتقادى و جهالت اخلاقى - عملى است و فلسفه وجودى و حدوثى »اسلام«، تعلیم کتاب و حکمت براى »جهلزدایى« و تزکیه نفس و طهارت روح براى »جهالتستیزى« است و اسلام در بُستان معرفت و گلستان عقلانیت و مَرغزار علم و دانش رشد و تکامل یافته، و زمینههاى ظهور پیدا کرده است، نه در ویرانههاى جهل و خرافات. بنابراین، همه همّ رهبران اسلامى است که با سطحىنگرى و قشرىگرى، عوامگرایى و پندارزدگى مبارزه کرده و فرد و جامعه را با حقیقت و واقعیت آشنا سازند و هرجا حقایق و واقعیتها نمایان شوند، خرافهها راهى نخواهند داشت و انحراف، کژاندیشى، تحریف، عوامگرایى، خرافات و... از میدان به درخواهند رفت. به تعبیر روانتر، مسأله عقل و جهل، عقلانیت و خرافهها شبیه به مَثَل جن و بسماللّه است. هرجا عقل و عقلانیت است، جهل و خرافه نیست و هرجا جهل و خرافه است، عقل و عقلانیت نیست و متأسفانه در طول تاریخ، مرامها، کیشها، آیینهاى خرافى، آداب و اخلاق خرافى و... روبهرو بودهایم، چه در دوران قدیم و چه در عصر جدید، دورانهاى قدیم از توتمیسم، مانا و فتیشپرستى و... تا در عصر جدید که با انواع و اقسام خرافهگرایى در قالبها و شکلهاى مختلف از جمله شکلهاى معنویتگرایى، جنبشهاى نوپدید دینى، عرفانهاى کاذب یا شبهعرفانها روبهرو هستیم که به یقین ریشههاى روانشناختى، جامعهشناختى، اقتصادى، سیاسى - اجتماعى و از جمله ریشههاى معرفتشناختى که عمدهترین آنها هجران از عقلانیت و فاصله از معرفتهاى عمیق علمى - عقلى است، خواهد داشت و متأسفانه از حسّ حقیقتجویى، گرایش به غیب، نیازهاى معنوى - عرفانى جامعه چه در جامعه دینى و چه در جامعه الحادى سوء استفاده یا استفادههاى ابزارى نموده و خرافههاى سنتى و مدرن را ترویج و تبلیغ کرده و براى آن مبانى علمى - نظرى ریخته و تئوریزهاش مىکنند که ما در حوزههاى »عرفانى و سیر و سلوکى« بیشتر با آن روبهرو هستیم؛ زیرا در دنیاى بحرانزده امروز که بحرانهاى اخلاقى - تربیتى وجود داشته و مکتبها و ادیان تحریف شده و بشرى و نوپدید، نتوانستند نیازهاى واقعى بشر امروز را پاسخ دهند و خود عامل خلأهاى فراوان روحى - درونى شدهاند، نیاز شدید به برونرفت از بحرانها، از جمله بحران هویت، بحران اعتماد، بحران معنویت راستین وجود دارد و شمارى از چنین زمینههایى براى رسیدن به هدفهاى خویش بهره برده و در جستوجوى ثروت، قدرت و یا حتى شهوتهاى جنسى و حیوانى خود هستند و جامعه بشرى، بویژه نسل جوان تشنه حقیقت را در تارهاى عنکبوتى معنویتهاى دروغین گرفتار ساختهاند و در قالب جریانها و جنبشها و فرقههاى معنىگرا و عرفانى به شکار تشنگان حقیقت مىپردازند و با تزویر و نفاق، بهجاى آنکه آنان را براى سیراب شدن به سَرِ آب ببرند به »سراب« مىکشانند... و اما مکتب اسلام مکتب علم و دانش، مکتب تفکر و اندیشهورزى، مکتب معرفت و معنویت راستین و خالص است و معیار خلافت الهى را علم و معرفت و ستون فقرات دیانت و شریعتگرایى را عقل و عقلانیت و ملاک برترى و امتیاز را علم و تفکر از یکسو، معنویت و تقوى از سوى دیگر و جهاد و اجتهاد از سوى سوم قرار داده است و عرفان ناب اسلام، عرفان به معناى جامع و کامل است، تا انسان از هر جهلِ علمى و جهالتِ عملى رهانیده شده و از طبیعت و خاک، به سوى ماوراء طبیعت و فوق افلاک سیر و سلوک داشته باشد. بگذریم از اینکه دشمنان دانا و دوستان نادان عوامل و زمینههاى خرافات را در بسیارى از آموزههاى اسلامى، از جمله آموزههاى معنوى - عرفانى فراهم ساخته و شمارى نیز در دامهاى آنان قرار گرفتند. حتى شمارى به عنوان دلسوزى براى عرفان و گسترش آن و شمارى براى سودجوییهاى خویش، عامل تشدید گسترش خرافات شدهاند، لکن اسلام ناب که سرچشمههاى زلال آن قرآن کریم و سنت و سیره قطعى معصومین(ع) است، هرگز خرافهستایى نکرده، بلکه خرافهستیزى کرده و ائمه هدایت و نور(ع) به خرافهشناسى و خرافهزدایى پرداخته و دستور به مبارزه علیه خرافات دادهاند. با این حال شمارى از دینداران نیز گرفتار خرافات شدهاند که ریشه آن در عدم شناخت عقلانى و عمیق آموزهها و گزارههاى اسلامى است.
به راستى، اگر جامعه اسلامى با اسلام اصیل آشنا باشد با عرفان ناب اسلامى، اخلاق و معنویت قرآنى - اهلبیتى(ع) تا سلوک ثَقَلینى آشنا باشد، دنبال خرافات در حوزههاى اخلاقى - عرفانى و ساحتهاى سیر و سلوکى مىرود؟
درد ما این است که هم اسلامشناس نیستیم و هم با اسلامشناسان واقعى، ارتباط نداریم. هم عرفانشناس نیستیم و هم با عارفان راستین و عرفانشناسان حقیقى، پیوند نداریم در این حالت، به یقین خَزَف را صدف و سراب را آب مىبینیم و یک عمر آب در هاون مىکوبیم و حتى شاید تا آخر عمر نیز بیدار نشویم و در پرده پندار بمانیم و تخیل معنویت و عرفان را واقعیت یافته و توهم سلوک را حقیقت بپنداریم.
بر خواص جامعه است که به رسالت خویش در این زمینه عمل نمایند. خواص اهل عرفان و سیر و سلوک، خواص اهل بیان و بَنان، خواص شجاع و بابصیرت، خواص اهل درک و درد دین، باید جهاد علمى - معرفتى را وجهه همت خویش قرار دهند و با خرافات در ساحتهاى معنىگرایى و عرفانخواهى مبارزه کنند و به احیاى عرفان ناب اسلامى بپردازند.
احیاى عرفان ناب به دو صورت ممکن است:
الف. احیاى ایجابى - اثباتى (آرایشى).
ب. احیاى سلبى - نفیانى (پیرایشى).
زیرا در طول تاریخ عرفان با خلأها و کاستیهایى روبهرو بوده است. عرفان از آیات قرآن و نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه، ادعیه مأثوره، سیره عملى پیامبر اعظم(ص) و ائمه(ع) و فاطمه زهرا(س) و سپس شاگردان مکتب قرآن و عترت فاصله گرفته است و به دلیلهاى مختلف عرفان بدلى جانشین عرفان اصیل شده و خرافات و انحرافات در عرفانهاى معهود تاریخى حتى عرفانهاى موسوم به عرفان شیعى نیز رخنه و نفوذ کرده است. پس هم عرفان ناب تبیین، تعمیق و توسعه نیافت و هم عرفانهاى بدلى یا آلوده به انحرافها و خرافهها رشد و رواج یافت. پس عرفان، هم به آراستن و هم به پیراستن محتاج است و تا عرفان حقیقى که عرفان خالص و کارآمد است ارائه نشود نمىتوان با عرفانهاى دروغین و شبه عرفانها و عرفانهاى مدرن و سکولار مبارزه کرد؛ چه اینکه هاضمه نسل جوان جامعه گرسنه غذاهاى معنوى است، اگر با غذاى سالم و سازنده تغذیه نشود و به غذاهاى مسموم و آلوده گرایش یابد، بیمارى و مرگ معنوى به سراغ آنها خواهد آمد.
بله، ارائه درستِ عرفان پویا و سازنده اسلام ناب محمدى(ص) بزرگترین کار »ایجابى« و احیاگرانه اثباتى - آرایشى براى زدایش انحرافات و خرافهها از چهره و جان عرفانطلبى و معنویتگرایى جامعه است که خود کار »سلبى«، احیاگرى پیرایشى است. آب زلال دهیم تا آب آلوده ننوشند، آنان را سَرِ آب ببریم تا گرفتار »سراب« نشوند و پیاپى و به زبانها و ادبیات مختلف و قالبهاى هنرى سازنده چنین جهاد و اجتهادى باید صورت پذیرد، تا فرصت را از دشمنان دانا و دوستان نادان گرفته شود و تا ماتریالیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم نقابدار نتوانند معنویتهاى تهى از معنى و عرفانهاى منهاى عرفان را ارائه و ترویج کنند. پس با خرافههاى دینى، اخلاقى، فقهى، اجتماعى و... مبارزه کنیم که باورهاى اعتقادى، اخلاقى، فقهى اجتماعى اسلام ناب از جامعیت و کمال ویژهاى برخوردارند و به قدر کافى و کامل جاذبههاى نظرى و عملى را دارند و عرفان حقیقى کارکردها و بازخوردهاى واقعى در سطوح فردى و اجتماعى دارد و... . بله، احیاگران عرصه معرفت دینى یکى از رسالتهاى مهمى که بر دوش دارند این است که عرفان اصلى را از بدعتها، انحرافها، اعوجاجهاى نظرى و خرافهها، عوامزدگیها، سطحىنگریها و التقاطهاى عملى نجات دهند که هرگاه عرفان حقیقى احیا شود، مجالى براى بروز و ظهور عرفانهاى دروغین یا شبه عرفانها باقى نمىماند و اگر احیاگران ساحَتِ معرفت اسلامى از میان خود عارفان راستین باشند و عارفان دردمند و زمانشناس وارد میدان شوند و در همه عرصههاى علمى و عملى حضور داشته باشند، بىگمان فرصتى براى نقابداران سرزمین پاک و طیب عرفان و کانون عارفان باقى نمىماند که به ترور معنایى عرفان و ترور شخصیت عارفان بپردازند و باید معتقد شد که در چنین شرائطى نفاق عرفانى و عرفان منافق که از درون و برون تهدیدکننده هستند، خود به خود از حریم قدسى عرفان و عارفان حقیقى بیرون رانده شده و یا مجالى براى ورود حرامیان به حریم معنویت و قدسیت و حرم سیر و سلوک صادق و صائب باقى نمىماند. بنابراین، اگرچه زمان و زمینههایى براى نفوذ بیگانگان و نامحرمان وجود داشته باشد، باز هم راهى از پیش نبرده و توفیقى پیدا نخواهند کرد. نتیجه آنکه احیاى ایجابى - آرایشى نقش سرنوشتسازى در عرصه جدید، که به نوعى عصر بازگشت به فطرت و رجعت به عرفان، ایمان، عقلانیت و معنویت است خواهند داشت، و هرچه شناخت مبنایى و بنایى عرفان و عارفان بیشتر و عمیقتر شود، خطر آفتپذیرى و آسیببردارى چنین عرفانهاى جامع و کاملى کمتر و کمتر خواهد شد.
بنابراین، ما در این نوشتار، از منظر ایجابى - آرایشى به جریان خرافهستیزى و خرافهزدایى از ساحَتِ سلوک و موقعیت معنویت و بستان عرفان مىپردازیم
1. عرفان اسلامى
عرفان اسلامى، عرفانى است که به طور مستقیم و مستقل از منبع زلال قرآن کریم و آموزههاى قطعى پیامبر اعظم(ص) و عترت طاهرهاش(ع) سرچشمه گرفته باشد؛ یعنى »اسلامیت« آن بر قرآن و عترت تکیه زده است؛ چه اینکه قرآن کریم منبع و منشأ عالىترین و راقىترین مراحل و مراتب عرفان است و عرفان اگر معرفت به خدا و اسماء و اوصاف الهیّه و تجلیات حق است، از حیث علمى و رسیدن به خدا، شهود و شدن، چشیدن و سوختن و گداختن است و از حیث عملى این امر با سیر و سلوک »الى اللّه« و سپس »فى اللّه« و طى مقامات معنوى و طریقت بر صراط مستقیم شریعت، تا شهود حق و لقاى ربّ ممکن است. قرآن کریم باب »معرفت اللّه« و کانون توجه »وجه اللّه« و دعوت به »لقاء اللّه« است. قرآن کریم هدایت اَقوَم انسان سالک الى اللّه در رسیدن به حقیقة الحقایق است. قرآن کریم دستور العمل تخلق به اخلاق الهى و خداخویى است و عرفان راستین در آیات بینات الهى تجلى یافته، آیاتى که درجات تکاملى انسان را رقم زده و براى همه مراحل سلوکى و منازل غیبى در درک بواطن عالم و حقایق وجود باید و نبایدهایى دارد و با دیالکتیک ظاهر و باطن، ترابط و تعامل اخلاق و عرفان، آداب و اسرار شریعت و با تفسیر پیامبر اکرم(ص) و عترت طاهرهاش(ع) که در سنت قولى و فعلى آن ذوات مقدسه و نورانى ظهور یافته است، انسان شائق کمال و مشتاق وصال را از هر جهت تأمین مىکند، تا سالک در هیچ مرحلهاى معطل نماند.
عرفان اسلامى، داراى مؤلفههایى است که پارهاى از آنها عبارتاند از:
2-1: عرفان خداگرا و توحید محور است؛ یعنى تنها »خدا« محور همه فعالیتهاى علمى و عملى است و از خدا، جز خدا طلب نمىکند.
2-1: عرفان مبتنى بر »عبودیت« است. عرفانى اسلامى، عرفانى است که غایت سیر و سلوک و طى مراحل و مقامات را، نه براى کشف و کرامات، بلکه براى بندگى راستین و عبودیت خالص و خُلَّص الهى، انجام مىدهد و »عبداللّه« شدن، بهترین رتبه وجودى و نَعت و صفت تکاملى سالک الى اللّه است.
3-1: ولایتگرایى: عرفان اسلامى عرفان به اضافه »ولایت« است، نه منهاى »ولایت«. ولایت، به معناى حاکمیت انسان کامل مکمل در همه شؤون اضلاع و ساحتهاى زندگى سالک کوى دوست یا »ولایت جامع« است. عرفانى که بر پایهها و مایههاى امامت و ولایت در استمرار نبوت و رسالت خاتم پیامبران(ص) قرار گرفته است، عرفانى که ولایت مَغز و لُبّ آن به شمار مىرود و همه اوراد و اذکار، صوم و صلات، حج و جهاد و... آن بر قطب ولایت دور مىزند. پس انسان متکامل در عرفان اسلامى، تحت ولایت انسان کامل معصوم(ع) از بدایت تا نهایت سلوک را طى مىنماید.
1 - 4: عرفان اسلامى، شریعتمدارانه است. عرفانى که شریعت به معناى خاص، با فقه و احکام الهیّه در همه سطوح و ساحتهایش حضور دارد و شریعت خط قرمز سیر و سلوک و معیار سنجش و ارزیابى کنشها و واکنشهاى سلوکى آن است. در این عرفان، هرگز سقوط تکلیف و شریعتگریزى معنى نخواهد داشت. شریعت، قبل از وصول، حین وصل و بعد از وصول حضور و ظهور دارد. شریعتى که آداب و اسرار، ظاهر و باطن، صورت و سیرت داشته و پر از راز و رمزهاست. شریعتى که با عرفان و سیر و سلوک پیوند ناگسستنى دارد و هرچه سالک در سلوکش قوىتر و کاملتر است، شریعتگرایى او پر رنگتر و شدیدتر است و سالک، تنها در پرتو شریعتِ حقّه است که به شهود ناب و لقاى ربّ دست مىیابد.
1- 5: عرفان اسلامى، عرفان »معتدل« است، یعنى نه افراط و نه تفریط، هیچکدام آن را تهدید نمىکند. عرفانى است که در آن »ریاضت نفس« داراى دو مشخصه اساسى است:
1-5-1: مستمر و مداوم براساس آموزههاى شریعت حقه محمدیه(ص).
2-5-1: معتدل و معقول.
استمرار و استدامه ریاضت نیز به تناسب هر منزل و مرحله و مبتنى بر شریعت حقه است. اینکه انسان سالک بیدار و هشیار باشد، تا گرفتار وساوس نفسانى و تلبیسات ابلیسى نشده و نفس اماره و مسوِّله از درون و شیطان از برون او را گرفتار ضلالت سلوکى و غوایت شهودى نکند و هماره طهارت خیال و باطن داشته باشد، یک ریاضت همیشگى است. ریاضتى نیست که مقید به ساعت و زمان و نوعى خاص از اعمال شاقّه باشد؛ بلکه همه زمانها و مکانها را دربر گرفته و هر نوع »عمل صالح« را شامل مىشود. ریاضت فرازمانى و فرازمینى است و مقید به یک کار ویژه نیست. اینکه انسان مراقبت نفس نماید، تقوا و پارسایى را رعایت کرده است. صیانت نفس کند، تا ورود به محرمات که هیچ، بلکه مشتبهات و متشابهات هم پیدا نکند؛ یعنى ورع را نیز مراعات کند. ریاضت دشوار و دائمى است و شریعت در انجام واجب و مستحب و ترک حرام و مکروه و مباح، براى سالک کوى دوست معناى ویژهایى دارد و بایسته است بدون آنکه دچار افراط و تفریط شود به »جهاد با نفس« بپردازد و جهاد با نفس مراتب و درجات داشته، ریاضت و مراقبت نفس نیز درجهبندى شده است و تقواى الهى نیز عام، خاص و اخص دارد و اِسلام، ایمان، اِحسان متناسب با خود در مسیر شدن تکاملى و تصعید نفسان،ى فقه و شریعتگروى خاص به خود را داراست. یعنى فقه مرحله اسلام، فقه مرحله ایمان و فقه مرحله احسان. بنابراین، عرفان اسلامى مبتنى بر مؤلفه ریاضت معقول، مشروع و معتدل است که با روشمندى خاصى تحقق مىیابد و... .
6-1: عرفان اسلامى، عرفان زندگى است، عرفان در متن جامعه است، عرفانِ درونگرایى و برونگرایى است. عرفان خلسه و خلوت محض، عرفان جامعهگریزى و ضدزندگى نیست، عرفانى است که منطق حیات معقول و مشهود بر آن حاکم است.
عرفان اسلامى عرفانى نیست که با گیسودرازى، کشکول به دست گرفتن و تَبرزین در دست داشتن و اوراد و اذکار خاص بر زبان جارى ساختن و لباس ویژهاى بر تن کردن و خود را تافته جدابافته از مردم دانستن، نمود و جلوه یابد، بلکه عرفانى است در دل مردم و براى خدمت، شفقت به مردم و گرهگشایى و کارگشایى از کار مردم، با هدف جلب رضایت حق و در عین حال شوریدگى، شیدایى، تنهایى و خلوت با خدا و توجه باطن را نیز دربر دارد. چنین عرفانى الگوگرفته از زندگى پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) است، تا خلوت و جلوت، سنگر و سجاده، سلوک و سیاست، خانه و خیابان، منزل و مغازه و مزرعه و محل کار را با هم داشته و در همه جا نور خدا دیده و به یاد خدا و براى خدا تلاش نماید. صنعت، و تکنولوژى، و کشف و اختراع را با کشف و شهودهاى عرفانى ناسازگار ندیده و از مدیریت بر درون تا مدیریت بر بیرون و حکومت بر خود و جامعه بهرههاى وافى دارد و همه عالم و آدم را نیز تحت ولایت الهیّه مىبیند و در همهجا نیز بر او خدا حاکم است و دیگر هیچ.
عرفان اسلامى ویژگیها و عناصرى نیز دارد که توجه به آنها بسیار مهم است و در جریان شناخت خرافههاى مربوطه و زوال و زدایش آنها نیز بسیار تأثیرگذار است که اشارتى مختصر به آنها خواهیم داشت:
2. ویژگیهاى عرفان اسلامى
2. الف. عقلانیت و معقولیت عرفان اسلامى: عرفان اسلامى بنیادى و زیرساختش بر »معرفت« قرار دارد، معرفتى که از طریق تزکیه نفس و طهارت باطل حاصل شده است و این معرفت، نه تنها با معرفت عقلى - برهانى تعارض و تضاد ندارد، بلکه در توافق و تعاضد با آن است. به همین دلیل، همه مراحل، مقدمات، مقارنات و مؤخرات آن عقلانى است. عرفانى نیست که اثباتپذیر، تعبیر نابردار و عقلانى نباشد. اگرچه همه یافتههاى شهودى سالک عارف در تجربههاى سلوکى و عرفانىاش، در بند الفاظ و به چنگ برهان مصطلح نیاید، لکن به معناى عقلگریزى و برهانستیزى نیست و همه رهآوردهاى سلوکىاش توجیه و تفسیر عقلانى دارد و معقول است حتى کشف و کرامات سالک الىاللّه تبیینپذیر است و فوق عقل بودن عرفان و مشهودات عارف، به معناى غیرعقلانى و ضدعقلى بودن آنها نیست. عرفان طَورى است وراى طَور عقل، اما نه ضد عقل. پس توجه داشته باشیم که عرفان اسلامى عقلگریز و برهانستیز نیست.
2. ب. واقعگرایى و رئالیستیک بودن عرفان اسلامى: به این معنى که عرفان ناب اسلامى عرفان توَّهم و تخیّل نیست و از اساس با مَنهاى وَهمى و خودهاى خیالى در همه عرصههاى سیروسلوکى، مباین و مخالف است، بلکه براساس »خود واقعى« و »من حقیقى« سالک پیش رفته و سلوک او از فهم و معرفت به خود خدایى و روح الهىاش شروع و آغاز شده و به دیدار با خدا و لقاى محبوب پایان و انجام مىیابد؛ یعنى آغازش »خودِ خُدایى« و انجامش دیدار با جمال و جلال الهى است که »یقظه« عرفانى در حقیقت، یعنى همین، یعنى فهم به »نفخت فیه من روحى«1 و سلوک الى اللّه و فى اللّه با هدف تحصیل وجه اللّه، رضوان اللّه، و لقاء اللّه است که در آیه: »یا اَیُها الانسانُ إنَکَ کادِحُ الى ربُّکَ کَدحا فَمُلاقِیهِ«2 تجلى یافته است. عرفانى که به یک معنى از خدا به سوى خدا در حال شدن و صیرورت است. چنین عرفانى هماره اندر تلاش است تا انسان را از تارهاى عنکبوتى، وَهم سلوکى و خیال شهودى برهاند و به واقعیتهاى کشف و کرامات و حقایق وجودى آشنا سازد؛ لذا هر ادعایى در ساحت عرفان عملى و سیر و سلوک پذیرفته نیست، مگر آنکه اثباتشونده و واقعى باشد و هر »واقعیتى« را حقیقت نمىداند، مگر آنکه با ملاکهاى ارزشگذارى و معیارهاى صدق و حق مورد بررسى قرار دهد، زیرا »تجربیات عرفانى« را در بقعه امکان نهاده و حتى از دستخوش تحریفها، تزویرها و تسویلات نفسانى و تلبیسات ابلیسى مصون نمىداند. به همین دلیل براساس تقسیم خیال به خیال متصل و منفصل و کشفها به کشفهاى صورى و معنوى و کشفهاى معنوى را به معنوى روحى و قلبى و سپس ناقص و تام در محک سنجش و ترازوى عقل سلیم، کشف تام محمدى(ص) و کشف معصوم(ع)، قرآن کریم و آموزههاى وَحیانى قرار مىدهد و ادعاهاى عرفانى و کرامات را براساس شخصیت خود سالک و عارف، تأیید استادان برتر سلوکى و... مورد داورى قرار مىدهد، تا هر مدعى کشف و کراماتى ورود به حریم والاى عرفان نیافته و در حَرَم عارفان و سالکان واصل قرار نگیرد و سَره از ناسره، صادق از کاذب، مدعى واقعگرا و حقگرا از مدعى توّهمى و واقعیتگریز تفکیک شوند.
در عرفان اسلامى، واقعیات و حقایق مورد ادعا را با ملاکهایى از ایمان، تقوى، زهد، خوف و خشیت، ذکر اللّه، حب اللّه، حب رسول اللّه(ص) و عترت طاهره یا آل اللّه(ع) و ادب سلوکى سنجیده و راههایى براى تشخیص حق و باطل و واقعیت از توهم نشان داده مىشود خُبرگانى را براى تشخیص چنین ادعاهایى معرفى مىشوند، تا هم سالک گرفتار وَهم و بطلان و خرافات نگردد و هم جامعه اسیر مدعیات کاذب و مدعیان دروغین نشود. عرفان واقعگرا و حقمحور راه ورود هرگونه انحراف، تحریف، خطا و خبط، خیال و وهم و خرافهگرایى را در ساحت سلوک تا شهود مىبندد و اگر جامعه با چنین عرفان و عارفانى آشنا باشد، دیگر هرکس نمىتواند با خدعه و دَغَل به فریب سادهلوحان پرداخته و مریدپرورى نماید و دکان باز کند و... .
2-2. ج. عرفان اسلامى، عرفان »قاعدهمند« است یعنى قاعدهمندى، نظاموارهایى و سیستماتیک بودن، روشمندى و طبق اصول و سازوکارهاى تعریف شده به تعالى و تکامل رسیدن، از شاخصها و ویژگیهاى آن است، در عرفان اسلامى »طَفره« محال است که البته یک اصل عقلانى است. یعنى سالک تا سلوک اخلاقى ننماید و در جنگ فضائل و رذائل پیروز نشود و فضائل را بر خود حاکم نکند، نمىتواند قدم در وادى سلوک عرفانى بگذارد و سنتهاى الهى چنان محکم و حاکم است که حرامیان را به حرم عارفان راه نمىدهد و به همه آنها دور باش مىزند.
به بیان دیگر، دست غیب بر سینه نامحرمان زده و آنها را از آمدن به »تماشاگهراز« باز مىدارد. البته ممکن است چند صباحى جولان دهند و به فریب خود (خودفریبى) و دیگران بپردازند؛ اما بالاخره تشت رسوایى آنان از بام ادعاهاى واهى، به زمین فرو افتاده و به صدا درخواهد آمد؛ چه اینکه عالَم و آدم تحت تدبیر حضرت حقاند، هستى بر اساس عدالت حدوث و بقاء دارد، خلقت و شریعت بر وزانِ حق، و عدل نهاده شده است و عالَم عالَم بیدار است، نه خفته که همه چیز هستى بر اساس معیارها، روشها، سازوکارهاى دقیق و حساب شده، قاعده و نظام تعریف شده است و از راه »معرفت و عبودیت« بر پایه محبت و ولایت الهیه حرکت مىکنند. حال اگر کسانى در سیر و سلوک، »شریعت« را ملاک فکر و فعل، انگیزه، اندیشه، اخلاق و اعمال خویش قرار ندهند، ساقط خواهند شد و »هبوط« خواهند کرد؛ زیرا تنها حق به سوى حق و سالک خدایى سوى خدا مىرود. اینکه گفتهاند: »رو مجرد شو، مجرد را ببین« یا اینکه گفتهاند: »تا جان به لب نیاید جام به لب نیاید«، یا اینکه گفتهاند »مراقبت بذر ولایت است«، یا اینکه گفتهاند: »عرفان بىولایت چون عقل بىدرایت است« یا اینکه گفتهاند: »سیر و سلوک با مژه کوه کندن است« و... همه و همه بر روشمندى و قاعدهمندى عرفان علمى و عملى دلالت مىکنند. بنابراین، کسانى که این راه را یا براساس حصول یا حضور، یا مفهوم یا مشهود، یا برهان، یا عرفان یا فکر، یا ذکر و یا همه آنها توأمان نپیمودهاند، توان حضور در بارگه قدس ربوبى و عاکف درگه حق شدن را ندارند و البته باید بدانیم با تصور تنها و گرایش و هوس سلوک نیز انسان راه به جایى نمىبرد، مگر اینکه عَزم جزم، همت بلند و برتر، مجاهده و تلاش مضاعف و بیشتر، تدبیر، تلاش توکل و توسل داشته باشد، تا امکان راهیابى به ملوک عالم و عالم ملکوت را داشته باشد و به سراى غیب جهان و جهان غیب وارد گردد و... .
2-2. د. عرفان اسلامى بر ایمان و عمل صالح استوار است و خداوند نیز به سالکان کوى خویش هم بشارت دیدارش را داده و هم راه کار عملى آن را تبیین فرموده است:
»فَمَن کانَ یَرجُوا لِقأَ رَبِّهِ فَلیَعمَل عَملا صالِحاً ولایُشرِک بِعِبادَةِ رَبِهِ اَحدا«.
3یعنى جهانبینى ایمانى، الهى، توحیدى و ایدئولوژى توحیدى داشتن از حیث ایجاب و عدم شرکورزى در اندیشه، عمل، اعتقاد و رفتار از حیث سلبى لازم است، تا شائق کوى لقاء رب به مطلوب و مراد خویش برسد. بنابراین »توحید« روح حاکم بر سیر و سلوک الى اللّه و عبودیت گفتمان مسلط بر سلوک تا شهود است. حال آیا کسانى که خدا را نه از سر شوق به بهشت و نه از سرِ ترس از جهنم، بلکه براى عشق به خدا مىپرستند و از خدا جز خدا طلب و تمنایى ندارند گرفتار انیت و انانیتاند، یا کسانى که دیگران را به سوى خود دعوت مىکنند و دل به مرید و مراد بازى بستهاند و گرفتار شرک خفّى و جلّى شدهاند؟ بنابراین ایمان و عمل صالح در سیر و سلوک، عارف راستین را از هرگونه »خودپرستى« نجات داده و او را مستغرق ذات الهى و واله و سرگشته جمال و جلال حق مىکند و فناى افعالى، صفاتى و ذاتى را نتیجه توحید محورىاش نموده و او را موحد راستین مىکند، تا مظهر »بندگى خدا« شده و بر سکوت و سخن او، و سلوک و شهود او خدا حاکم باشد و همه را تنها و تنها به »خدا« دعوت مىکند و... .
3. عناصر عرفان اسلامى
یکى از بحثهاى مهم در »عرفان عملى« فهم عناصر وجودى آن است، عناصرى که فقدان آنها، فقدان عرفان را به دنبال داشته و وجدان آنها انسان را واجد عرفان راستین مىکند که به پارهاى از آنها اشارتى مىنماییم:
3. 1: عنصر »معرفت نفس« یا خودشناسى که در حقیقت کلید کمال و قرارگاه اصلى سیر و سلوک به سوى خداست. انسان تا خود را نشناسد و نیابد، یعنى به خودآگاهى و خودیابى نرسد، طعم سیر و سلوک را نیز نمىچشد. معرفت نفس البته به دو صورت علمى و عملى ممکن است که معرفت نفس علمى و نظرى مقدمه معرفت نفس عملى و عینى است و انسان بیدار و بینا کمکم به سوى عدم رفته و خود را از میان برمىدارد که بسیار مشکل است و باید جهاد با نفس و ریاضتها و مجاهدتهاى اساسى انجام دهد و در هر مرحلهاى نیز نوع مبارزه با نفس و عدم شدن او متفاوت است، عدم ارغنونى لازم است و به تعبیر عارفان، بایسته است به »مرگ اختیارى« برسد، شایسته است از خود رها شده و به تعبیر شیخ شبسترى، چون آتش از دود، از خود صافى و زلال گردد و به رَفض و نفى خود و سپس نفى آثار و لوازم خودیت برسد و دامن خویش را از هرگونه آلودگى به خویشتن پالوده سازد که انسان معصوم را به بهشت دیدار حق راه دهند و تا انسان جراحى نشود و غدههاى مَنگراییها را از خود جدا نسارّد و تنزیه و تهذیب نکند، نمىتواند از بارگه به درگه دوست واصل گردد و مقام »محضر« و آنگاه »حضور« را درک کند، یا از »کَاَنَّ« به »اَنَّ« برسد. به هر حال »خودشناسى« و »خودسازى« کلید سیرو سلوک است.
2-3: مراقبت نفس یا خودنگهدارى و صیانت نفس که گفته آمد بذر ولایت است و تخم سیر و سلوک الى اللّه و بزرگان راه طى کرده همواره متذکر شدهاند. »مراقبه«، »مراقبه«، »مراقبه«؛ یعنى انسانِ سالک، یک چشم برهم زدن هم نباید دچار غفلت گردد، حتى مناظر منازل سلوکى او را از هدف نهایى و کمال غایى باز ندارد و رَهزَن راه او نشود و این »مراقبت نفس« مىطلبد. مراقبه به معناى توجهِ کامل تام به خداوند سبحان، توجه به اینکه از انجام وظائف اصلى و فرعى، واجب و مستحب باز نمانده و بلکه توجه به اینکه از »توجه به خدا« غافل نشود و مراقبتهاى قبل از عمل، حین عمل و بعد از عمل لازم است. مراقبتهاى صُغرى (انجام واجب و ترک حرام)، وُسطى (انجام مستحبات، ترک مکروهها و مباحها) و کبرى (توجه نداشتن به ماسواى حق و تنها توجه داشتن به خدا و چشم از محبوب برنداشتن یا یاد دائم حضرت حق) و این مراقبتهاست که تمثلات، واقعهها، سوانح، لمعات، مکاشفات و مشاهدات عرفانى یا تجربیات سلوکى - عرفانىاش را زلالتر و کاملتر مىکند. پس مراقبه یک ضرورت و وجوب سیر و سلوکى، آن هم متناسب با هر مرحلهایى از مراحل و به وِزان هر منزلى از منازل خواهد بود، تا به سر منزل مقصود رسیده و از مقام مُخلص به مقام مُخلَص برسد.
3. 3: محاسبات نفس یا خودنقدى، به این معنى که هماره به تجزیه و تحلیل خود، اندیشه، انگیزه، اخلاق و رفتار خویشتن بپردازد. به نقد حال و بال خود، نقد و تأویل کار و بار خود بپردازد. شب و روزش، خلوت و جلوتاش را تحتنظر گرفته و ریزریز رفتار خود را کنترل کند و با سَنجه شریعت حقّه محمدیه(ص) بسنجد و با ترازوى قرآن و عترت توزین نماید، تا ببیند در کجاى سیر و سلوک ایستاده و ژئوپلیتیک و جغرافیاى طبیعى و ماوراء طبیعى سیر و سلوک را شناسایى کند و هرگاه دید در صراط مستقیم حرکت کرد و غافل از خدا نبود، شکرگزار باشد و اگر دید غفلت کرده و خَبط و خطا نموده به تنبیه و توبیخ خویش بپردازد و استغفار نماید و درصدد تدارک و ترمیم آن برآید و شرائطى چون: 1/3/3. مشارطه 2/3/3. محاسبه، 3/3/3. معاتبه 4/3/3 و معاقبه را در تربیت عرفانى و تهذیب نفس و تزکیه درون براى همین مطرح ساختهاند که البته »محاسبه« خود از زمره شرایط سیر و سلوک و تزکیه نفس شمرده شده است. بنابراین، محاسبت نفس در طول مراقبت و معرفتِ نفس، نقش سرنوشتسازى در تصعید تکاملى انسان دارد و بدون آن تربیت عرفانى ممکن نخواهد بود و چنین عناصرى، هرگاه درست درک و دریافت شوند، خود ضمانت سیر و سلوک از رهزنهاى پیدا و پنهان و حجابهاى ظلمانى و نورانى خواهند شد و دو مقام: 1. دفع یا پیشگیرى 2. رفع یا درمان درد خرافهها و بیماریهاى روحى - فکرى را به دنبال خواهند داشت.
4. شرائط دخیل در عرفان اسلامى که راه هرگونه خرافهگرایى را مىبندد
1-4. تربیت عقلى: از جمله شرائط عرفان حقیقى و سیر و سلوک راستین این است که سالک به رشد فکرى و علمى برسد و در آستان عرفان تربیت عقلى شود، تا به اندیشیدن و خردورزى در همه عرصههاى معنىگرایى بپردازد و »عقل معیار« را که جهت درونى خدا و رسول باطن الهى است، به کار گیرد و هم خود و هم مدعیات دیگران را در ترازوى عقل و خرد وزن نماید.
2-4: عقل اجتهادى - انتقادى: تربیت عقلى در عرفان ناب اسلامى زمینهایى براى رسیدن انسان به عقل اجتهادى - انتقادى و تفکر انتقادى است. او با رشد عقلانیت در خویشتن همه اقوال و انظار را در عرفان نظرى و ادعاهاى کشف و کرامات را در عرفان عملى مىشنود و با عقل رعایت و درایت، به سنجش و ارزیابى آنها مىپردازد، تا از حیث معرفتشناختى و ارزش شناختى بررسى کند و عیار آراء و ادعاها را بشناسد و تکلیف خود را با آنها روشن کند. پس در عرفان اسلامى، سالک تسلیم محض نیست، پیرو و مقلد صرف نیست، حتى در مریدى از مرادش نیز، ابتدا براساس معیارهاى مربوطه به گزینش استاد سلوکى و پیر راه و شیخ طریق خویش مىپردازد و سپس پیروى مىنماید. پس دیده انتقادى و دیدِ اجتهادى دارد و مىخواهد به استقلال در شخصیت عرفانى و استدلال در شاکله سلوکى برسد و صاحب خرد ناب و عقل ناب شود.
3-4: در عرفان اسلامى، شفاف سازى جریانهاى معنوى و واردات قلبى و بارقهها و تجربیات عرفانى، یک ضرورت براى اهل آن و مستعدانش است، تا دستِ نامحرمان و نااهلان به آنها نرسد و تجربیات سلوکى - عرفانى خود زمینهساز آسیبپذیریهایى در عرفان نشود. اینکه زبان رمز و اشارت را عارفان گزینش کردند و عرفان را از دستبرد نااهلان و نامحرمان محفوظ مىدارند، رازش در همین نکته ظریف است، لکن در عصر ما به دلیلهاى مختلف، عرفان پردهنشین، شاهد بازارى شده و در کوچه و بازار ست به دست مىگردد و از وجود حقایق عرفانى اباطیل ساخته و از صادقهاى سلوکى، کاذبهاى سلوکى مىسازند و در همین رابطه است که ارائه شاخص و تعیین معیار یک ضرورت است، تا مثلاً »خوابهاى صادق« و کشف و شهودهاى در عالم رؤیا دستمایه هرکس و ناکس نشود و خوابگرایى حجت نشده و دامى براى صید جاهلان و نورسیدگان وادى معرفت و معنویت نشود. پس خواب باید تعبیر و تأویل شود، اگر صادقه باشد و از راههاى علمى موجه حجیت آنها ثابت گردد و اگر حدیث نفس، اضغاث احلام یا ادعاهاى کاذب نیز هست، برملا گردد تا رَهزَن راه پویندگان حقیقت و جویندگان معرفت و تشنگان معنویت نشود. بنابراین، هم مدعیان بایسته است به شفافسازى پرداخته و هم گویندگان لازم است شفافسازى نمایند و هم شنوندگان و خوانندگان شایسته است با منطق عقل و خرد واقعیتگرایى و حق محورى به مدعیات این و آن رسیدگى نمایند.
4-4: شناخت اوصاف و ویژگیهاى عارفان: یکى از راهها و شرائط مبارزه با خرافات در حوزه عرفان، شناختِ عارفان و ویژگیهاى آنان است و منبع شناخت، آموزهها و معارف قرآن و عترت(ع) و بازشناخت عارفان راستین است که در پرتو شناخت آنان و بازشناختشان، عارفان بدلى و عرفان دروغین را بهتر مىشناسیم و خرافههاى فرقههاى دروغین، جریانهاى جدید شبه عرفانى، عرفانهاى کاذب و بدلى را نیز شناخته و از ریشه دار شدن آنها در ذهن و ضمیر جوانان و جامعه جلوگیرى مىکنیم. پس به قرآن و نهجالبلاغه، احادیث و روایات اسلامى در این خصوص مراجعه مىکنیم.
5. زمینههاى »خرافهزایى« در عرفان اسلامى:
مقولههاى عرفانى، بخصوص »عرفان عملى« و »تجربیات عرفانى« به گونهایى است که زمینهساز رویش خرافهها خواهد شد و اگر عارفان در تعبیر تجربههاى عرفانى و شرح و بسط کشفهاى صورى و معنوى و اقسام متعدد و متنوع آن معیارهاى کاربردى و شاخصهاى دقیق را ارائه دهند، از حیث معرفتشناسى عرفانى و ارزشگذاریهاى تجربى سلوکى - عرفانى، ضریب خطا و سوء استفادهها و سوء فهمها به حداقل ممکن مىرسد، لکن در میان عارفان و ناقلان عارفانهها و کشف و کرامات آنان، مشکلات و اشکالهایى وجود دارد که البته در دوره جدید این زمینهسازیها بیشتر شده است و ما فهرستوار زمینههاى نظرى و عملى »خرافهزایى« را برمىشماریم:
5. 1: تسامح و تساهل: یکى از زمینهسازان روحیه عارفان در نقل عارفانهها و کرامتهاى آنها تسامح و تساهل است. عارفان، به دلیل اینکه وجود مکاشفهها و کرامتها را در حین سیر و سلوک و وصول و پس از آن امرى واقعیتپذیر مىدانند و به همه چیز، با دیده مثبت یا مثبتاندیشانه مىنگرند، مىبینیم که به نقل کرامتها و خوارق عادات آنها مىپردازند. آنگاه که به تذکرة الاولیاء شیخ عطار و کتب تراجم و مناقب صوفیان و عارفان مىنگریم چنین برخورد تسامحآمیزى را مىبینیم که چگونه روایتهاى عارفان از حالات و روحیات خویش و وقایع، سوانح، لوامع، طوالع، معاینه، مکاشفه و مشاهده را مىپذیرند و برخورد انتقادى - اجتهادى و نقد و تحلیل و ارزیابیهاى آنها، یا وجود ندارد یا بسیار بسیار اندک است و این نوع برخوردها خود زمینه خرافهها در عرصههاى مختلف سلوکى - عرفانى را فراهمسازى مىکند.
5. 2: سنخ کشف و کرامات: عرفان مقتضیات »درون ذات« از حیث سنخ کشف و کرامتها را دارد که کار را از حیث ورود خرافهها، ادعاهاى دروغین، توهم کشف و تخیل شهود مشکل مىکند و مدعیان کاذب و عارف نمایان و صوفى نمایان نیز زمینه فریبکارى و به دام انداختن دیگران را پیدا مىکنند. از سوى دیگر صدور برخى خوارق عادت که با »ریاضت نفس« نیز ممکن است و تا یک سقف و سطحى، از خواص تکوینى نفس ریاضت داده شده نیز هست که الهى و الحادى نیز ندارد و چون آینه که جلا داده شده و صیقل یابد، نفس نیز مىتواند پارهاى امور عجیب و غریب را از خود نشان دهد و حتى برخى با فن و حرفهگرایى، دست یازیدن به برخى علوم غریبه از سحر، جادو، طلسمات و... نیز کارهایى انجام دهند که براى دیگران شگفتانگیز باشد و از این طریق با ادعاهاى خاص و ارتباط با جن، نیز خبر از امور پنهانى داده و با تردستیها و شعبدهبازیها کارهایى را انجام دهند و »عوام الناس« را که گاهى از گروههاى مختلف شیعى و سنى و حتى درس خوانده نیز هستند، فریب دهند. یعنى نسبت به امور ماورایى از زمره عوام به شمار مىروند و از خبرگان این امور نیز پرسش نمىکنند؛ لذا در جهان جدید و مدعى تمدن و تجدد و پیشرفتهاى شگرف و شگفت گرایش به خرافات، طالع بینى، کفبینى، جنگیرى و... از فراوانى خاصى برخوردار است و این نیست مگر اینکه معیارهاى تمییز و جداسازى حقیقت از باطل، واقعیتها از وهمها، روشن نشده است و بین کرامتها از سنخ عرفان و سیر و سلوک و ریاضتهاى نفسانى براى امور معنوى، با کرامتهاى از سنخ ریاضت نفس براى نفس فرق قائل نیستند. بین سحر، جادو، طلسمات، جنگیرى، فالگیرى، کفبینى و... با کشف و شهودهاى ناب، که از رهگذر طهارت درون و نَزاهت جان و نزاکت روح و تعالى و توسعه وجودى حاصل مىشود نیز تمییز نمىدهند؛ چنانکه بین تجربههاى عرفانى - باطنى با آنچه از طریق مواد تخدیرى، مشروبات الکى و... پیش مىآید، جدا نکردهاند. بین آنچه در حالت کُما و انقطاع موقت روح از بدن، با آنچه در مرگ اختیارى پیش مىآید و خلع روح از بدن حاصل مىشود، فرق نمىگذارند و... به هرحال سنخ کشف و کرامت، بخصوص آنچه در رؤیاها رخ مىدهد به گونهایى است که زمینهساز ورود خرافهها و انحرافهایى در ساحَتِ عرفان اصیل خواهد بود و لذا عارفان راستین و خواص اهل سلوک مسؤولیت بزرگى در این خصوص به عهده دارند و... .
5. 3: شیوه تذکرهنویسى و تراجم: یکى از زمینهسازهاى خرافهها و سوءاستفاده در عرصه عرفان و سلوک همانا شیوهایى است که در نوشتن حالتهاى عرفانى و کشف و کرامتهاى آنها رایج بوده است که یکى از آسیبهاى جدى این عرصه است؛ زیرا کتابها با روش علمى، نظاممند و با ارائه مبانى و مبادى سیر و سلوک، منابع نیل به مقامات معنوى، یا نوشته نمىشوند و یا چنان اندک و کمشمارند که به محاق رفته و اساساً دیده نمىشوند. با فرض اینکه همه آنچه از حالتها و کرامتهاى صوفیان و عارفان نوشته شده است، درست و صادق باشد، به سؤال چرا و چگونه این مقامهاى بلند معنوى، در مَثل رسیدن به چشم برزخى، طى الارض، طى السّماء، مستجاب الدعوه شدن، اخبار از مغیبات و... حاصل شده است و با چه سازوکارى و کارکردى به چنین منزلتى رسیدهاند، پاسخ داده نمىشود. یا عارفان را با چنین کرامتهایى شناساندن، خود تحقیر عرفان و عارفان است؛ زیرا کرامت اصلى عارفان، بندگى خدا خلوص، تواضع، آسمانى بودن و روحانى شدن آنان است. اینکه آنان مظهر یاد خدا، آرامش و عبرت و بصیرت هستند، یا در دنیاى تجمل و تجدد، زمینیان را به آسمان کشاندن و در عصر مادیتگرایى تجلىگاه معنویت حقیقى بودن، بسیار مهم است و وجود و حضور آنان خود تذکر و درس اخلاق و معنویت است و از همه مهمتر، چنانکه طرح شد، آنان از کجا به کجا رسیده و چگونه و با چه دستورالعملها و معرفت و عقلانیتى به چنین جایگاه برتر و منزلت رفیع دست یازیدند، بسیار مهمتر از نقل کشف و کرامتهاى آنهاست. علاوه اینکه پارهاى از دستورالعملها و ذکرها و اوراد آنان را بدون تبیین مبانى و اساس علمى، عقلانى - معرفتى ذکر کردن و بدون تقسیم به عام و خاص ، دشواریهایى را بىگمان در پى خواهد داشت. از این روى، بر مشتاقان سیر و سلوک بایسته است به بینش و دانش عرفانى دست یابند و تحت تعلیم و تربیت علمى و عملى انسانهاى عالم عارف و راه رفته و کارآزموده قرار گیرند، تا خود یک خطر جدى و آفت بزرگى براى ساحت سلوک و عرصه عرفان نشوند.
بنابراین، در شیوهشناسى و روششناسى تذکرهها و مناقب و تراجم شایسته است تجدیدنظر صورت گرفته و بزرگان اهل معرفت و آگاهان به رموز و اسرار عرفان راستین چنین فعالیتهایى را انجام دهند و... .
بله، شناخت عرفان ناب و عارفان راستین نقش بسیار مهمى در پیدا نشدن و دوام نیاوردن خرافهها با رنگ عرفان و معنویت دارد و زمینههاى داستان سراییها، خواب گراییها، مریدپروریها و... نیز از بین مىرود. اگر عارفان به »معیارشناسى« و ارائه موازین کاربردى و شاخصهاى کارکردگرایانه از حیث معرفتىشناختى، روانشناختى، جامعهشناختى و... بپردازند، کمکم راه نفوذ خرافهها را به ساحت عرفان مىبندند و هرگاه عرفان زلال و خالص شده و از ریشههاى الهى برخوردار باشد و سالک هرچه تزکیه نفس و مراقبتهاى روحى - باطنىاش بهتر و بیشتر باشد، تمثّلات، رؤیاها، کشف و شهودها و تجربیاتاش نورانىتر، کاملتر و رقیقتر و دقیقتر خواهد شد و اگر در عرفان اسلامى به آموزههاى وَحیانى مراجعه کنیم و سیره معنوى - عرفانى پیامبر اکرم(ص) و عترت طاهرهاش(ع) را به طور دقیق ارزیابى و شناسایى کنیم و به سیره عرفانى شاگردان مکتب وحى نیز برگردیم، خواهیم یافت که هرگز گرفتار خبط و خطاهاى وَهمگرایانه و خوابگرایى نشدهاند و حتى شمارى از آنان متشابهات سلوکى - شهودى نیز ندارند، تا چه رسد به »شطحیات« که در قاموس عرفان کاملان و پختگان این صراط سوّى الهى خود نقص سلوکى به شمار مىرود.
پس بیابیم که آنان تنها به بندگى خداو لذت و حلاوت عبودیت الهى و نظر به »وجه اللّه« مىاندیشند و غرق دریاى نور الهى و بحر معرفت و فناء بودند و هرگز اسم و رسم براى خود قائل نبودند و هرگز دنبال کشف و کرامتها و خوارق عادات نبودند. آنان عرفان را نیز براى عرفان نمىخواستند، بلکه عارف و عرفان، کمکم از میدان سیر و سلوک آنان رخت بربسته و تنها »معروف« مىماند و عالم فانى و باقى را فداى شاهد و ساقى مىکردند و به یک جلوه حق و کرشمه دوست و گوشه چشم او ماسواى الهى را پشت سرانداختند و غریق دریاى وحدت او شدند.
حال، حال این انسانهاى از خودرهیده و به خدا رسیده کجا و کسانى که به دنبال اخبار غیبى و خوارق عاداتاند کجا؟ تجربه دیدار دوست کجا و هجران و دورى از محبوب کجا؟ البته ناگفته نماند در طول تاریخ تصوف و عرفان و سیر تطور و توسعه آن، هماره بزرگانى از اهل حکمت و عرفان، فقه و اجتهاد و سیر و سلوک به نقد مبانى نظرى عرفان، اصول، مسائل، رهآوردهاى عرفانى و افراط و تفریطهایى که وارد عرصه عرفان عملى و تصوف شده است، پرداخته و کتابها نوشتهاند، بویژه نقد فرقههاى صوفیانه و جریانهاى عرفانى - معنوى که بیشتر در ساحت پژوهشهاى علمى محدود شده است و کمتر در اختیار عموم جامعه قرار گرفت. حال اگر همان کتابها از جمله »کسر اصنام الجاهلیه« ملاصدراى شیرازى که به نقد تصوف دروغین و عارفنمایان و دکانداران صوفى پرداخته بازنویسى و نرمنویسى شده و در اختیار نسل جوان قرار گیرد و حتى نقدهایى بر تذکرهنویسیهاى جدید که به شکل غیرمنطقى و تنها براساس موجهاى عرفانى و معنىگرایانه نوشته مىشود و روانه بازار نشر مىگردد و در اختیار عوام و خواص نهاده مىشود، انجام گیرد و یک آسیبشناسى علمى - کاربردى صورت گرفته و مدیریت علمى - انتشاراتى شود، تا فرصتهاى معنوى تبدیل به تهدیدهاى عرصه معنىگرایانه نشود و بر کتابهایى که درخصوص معنویتهاى نوپدید و عرفانهاى نوظهور ترجمه شده و عرضه مىگردد، نقدهاى ایجابى - سلبى جامع و کامل، عالمانه و با ادبیات نوآمد و جاذب نیز نوشته شود، تا آسیبپذیرى جامعه، بویژه جوانان را از این رهگذر نیز به پایینترین حد ممکن رسد و از سوى دیگر با عرضه عرفان ناب، پویا، کارآمد و اثرگذار به نیاز روحى و تشنگى معنوى این نسل نیز پاسخ درخور و شایسته داده شود، بىگمان، شاهد گسترش روزافزون خرافهها نخواهیم بود. به هرحال ما در عرصه جلوگیرى از انحرافها، تحریفها، التقاط اندیشیها، و خرافهگراییها نیاز به چند کار اساسى داریم که پارهاى از آنها عبارتاند از:
1. آسیبشناسى نظرى - عملى عرفان اسلامى.
2. آسیبشناسى نظرى - عملى جنبشها و جریانهاى عرفانى - معنوى نوپدید.
3. آسیبشناسى نظرى - عملى نوشتارى که درخصوص عارفان، سالکان و ارباب معرفت و معنویت نوشته مىشود.
4. تدوین کتابهاى عرفانى برگرفته از کتاب و سنت و ارائه آن در قالبهاى گوناگون ادبى، رمان، سینمایى و هنرهاى تجسمى و... .
5. ساختن مستندهاى معنوى - عرفانى و ارائه آن از طریق صدا و سیما.
6. شناساندن انتقادى (ایجابى، سلبى، تطبیقى) عرفانهاى نوظهور و فرقههاى معنویتگراى جدید.
7. تشکیل حلقههاى معرفت و معنویت در گروههاى مختلف سنى و صنفى با هدف آگاهىبخشى و تأمین نیازهاى سلوکى - روحى جامعه، بویژه جوانان.
8. معرفى عارفان راستین و دیدار با اصحاب سلوک حقیقى و شنیدن نصایح و مواعظ اخلاقى - عرفانى آنان و آراء عرفانى آن راه رفتگان وادى حقیقت که تأثیر شگرفى داشته و از صدها کتاب و فیلم کارسازتر است.
9. برخورد سلبى با مدعیان دروغین عرفان و معنویت و فرقهها و جریانهاى انحرافى با زمینهسازیهاى فرهنگى و شناساندن چهرههاى کسانى که از عرفان، استفاده ابزارى کرده و به نام معنویت و سیر و سلوک دنبال مقاصد شوم ثروتگرایى، شهوتپرستى و قدرتطلبى خویش هستند.
10. ارائه کتابشناسى توصیفى - تحلیلى و بلکه تطبیقى عرفان و معنویت مىتواند نقش ایجابى سودمندى در پیشگیرى از انحرافها و خرافهها داشته باشد.
11. پدیدآوردن موجهاى جدید معرفتى - معنویتى و جریانسازیهاى عرفانى که با نیازها و زمان جدید سازگارى داشته باشد و کانون جذب و جلب گروههاى مختلف اجتماعى قرار گیرد تا در برابر تهاجم و شبیخون و بلکه ناتوى فرهنگى دشمن مصونیتبخش باشد و از نظر عقلانى - علمى تفسیر و توجیهپذیر باشد و از هرگونه خواب و خرافهگرایى و خلوت و خلسههاى مخدّر و ویرانگر نیز منزّه باشد.
12. شناساندن سیره و منطق عملى پیامبر اعظم(ص) و ائمه(ع) و فاطمه زهرا(س) و شاگردان مکتب نبوى، علوى و فاطمى درخصوص عرفان و معنویت و نشان دادن کارکردهاى چنین معنویت و عرفانى در طول تاریخ و حتى فرهنگ و تمدنسازیها و ایجاد انقلابهاى فرهنگى - علمى و اصلاحگریهاى اجتماعى توسط عارفان مبارزهجو و حماسهسازان عارف تا عرفان انزواگرایانه و معنویتهاى خنثى و تخدیرى که در حقیقت، عرفان و معنىگرایى نیستند، نقد عملى و پدیدارشناختى و کارکردى شوند.
نتیجهگیرى
خرافه ریشه در عقل و علم و واقعیت نداشته، بلکه در ویرانهاى جهل علمى و جهالت عملى و زمینههاى روحى - اجتماعى منفى رشد مىکند که درخصوص عرفان و معنىگرایى چون اصل عرفان و تعالىجویى و دستیابى به قدرتهاى ماورایى و انرژیهاى آسمانى ریشه در فطرت انسان دارد و تسامح و تساهلهاى علمى - عملى نیز از گذشته تاکنون در این ساحت بوده است، زمینههاى بروز و ظهور خرافه و پندارگرایى بیشتر است. افزون بر این، جریانهایى چون: مریدپرورى، سودجوییهاى سیاسى - اقتصادى، شهرتطلبیهاى اجتماعى و شهوتپرستیها نیز از سوى شمارى، هماره وجود دارد از عرفان استفاده ابزارى نموده و به سوءاستفاده از معنویتگرایى نسل جوان جامعه و چالشهاى اجتماعى و سرخوردگیهایى که در اثر تضادهاى گوناگون به وجود مىآید، مىپردازند. بنابراین در جریان خرافهستیزى تا مرز خرافهزدایى بایسته است به خرافهشناسى در عرصه عرفانهاى دینى و آیینى اعم از الهى و بشرى پرداخته شود و با خشکاندن ریشهها، زمینههاى خرافهزدایى به »دفع« خطر خرافهگرایى پرداخت و اگر با وجود چنین اقدامى باز هم خرافات رخنه کردند به »رفع« خرافهها پرداخته شود. از سوى دیگر در نوشتار حاضر از منظر ایجابى - اثباتى با نگاه احیاگرانه که همان »مقام دفع« است؛ جریان خرافهگرایى و ریشهها و زمینههاى آن اهتمام ورزیده شد و فهرستى از خرافهها در بسترها و سپس ریشهها و زمینههاى خرافهها در عرفانهاى سنتى و مدرن ارائه شده است. بهترین راه نیز شناخت درست و دقیق عرفان و عارفان و بالا بردن سطح معرفت و عقلانیت جامعه، بویژه نسل جوان و تربیت عقلانى و ارائه دیدگاه اجتهادى - انتقادى است تا راه رشد و رواج خرافات علمى و عملى مسدود گردد. البته در طول چنین جریانسازیهاى معرفتى - عقلى بالا بردن روحیه دینى - ارزشى و معنویتخواهى راستین و پرورش روحى جامعه و تربیت عرفانى - معنوى است؛ یعنى تربیت عقلانى به اضافه تربیت عرفانى - معنوى که با تزکیه عقل و تزکیه نفس ممکن و میسور خواهد شد به امید تعالى عقلى و تکامل معنوى در پرتو آموزههاى وَحیانى و معارف قرآنى - اهلبیتى(ع).