تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,170 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,094 |
مسجد جامع عزیز! | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 30، مهر 355، مهر 1398، صفحه 24-25 | ||
نوع مقاله: گردشگری | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2019.70156 | ||
تاریخ دریافت: 31 خرداد 1400، تاریخ پذیرش: 31 خرداد 1400 | ||
کلیدواژهها | ||
دور گنبد حیاطی قدیمی مدرسه جهانگیرخوان | ||
اصل مقاله | ||
مسجد جامع عزیز! سارا بهمنی هر کسی باید در گوشهای از شهر برای خودش جای دنج داشته باشد. جایی که به در و دیوارهایش نگاه کند، کتاب بخواند، الکی بخندد. جای دنج من در شهر کاشان، مسجد «آقابزرگ» است و در شهر قم مسجد «جامع» زیبای شهر. از دور گنبد پیداست. باید گنبد را مقصد قرار داد و کوچه به کوچه رفت تا به مسجد رسید. میگویند در ساخت گنبد و مسجد یک شاخه آهن هم به کار نرفته است. اصالت توی چشم میزند. هر بینندهای تا گنبد را میبیند، بعد از چند دقیقهای خیره شدن، پرنده میشود. میپرد تا زودتر برسد. بعد از راهرویی که پله میخورد و عکس شهدا به دیوارش زدهاند، حیاطی بزرگ به استقبال میآید. حیاطی قدیمی و منحصربهفرد. فضای مسجد آنقدر بزرگ و باشکوه است که به یاد میآید: خلق الانسان ضعیفا. طبق معمول همیشه در ایوان مینشینم، خودم را میگیرم که در چنین جای بینظیری هستم. به تاریخی که محاصرهام کرده با لبخند نگاه میکنم. خادم مسجد را میبینم. آقای حاجحسین بخشی. چند سال است، خادم هستید؟ چهار سال. منزلتان کجاست؟ بچهی همین محله هستم. چه مراسمی در مسجد برگزار میشود؟ سه وعده نماز جماعت، در محرم و تمام شهادتها هم مراسم داریم. مراسم ایام محرم در مسجد چگونه برگزار میشود؟ ما دستهی عزاداری نداریم. خانمها و آقایان جمع میشوند و تا «امامزاده شاهحمزه» که کمی با اینجا فاصله دارد، میروند. مردم کوچه و رهگذرها هم به ما ملحق میشوند. گوسفند قربانی میکنیم و نذری میدهیم. نوجوانان هم به مسجد میآیند؟ پایگاه مسجد برنامهی قرآنخوانی دارد و نوجوانان زیادی شرکت میکنند. روبهروی مسجد، مدرسه جهانگیرخوان است. بچهها از آنجا هم میآیند؟ بله، در هر سه وعده نماز شرکت میکنند. کتابخانهیشان هم در مسجد است. برای مطالعهی کتاب هم میآیند. یکبار آمدم مسجد، روحانیون امتحان داشتند. اینجا امتحانات هم برگزار میشود؟ بله، در مکانی که مردها نماز میخوانند صف به صف مینشینند و امتحان میدهند. خدا کمکشان میکند. چی شد که شما خادم مسجد شدید؟ خیلی علاقه داشتم. همه میدانستند. بیشتر اوقات در مسجد بودم. در محله هم قبولم دارند. عاقبت بخیر شدم، خدایا شکرت! از خدا خواستم عاقبت بخیر شوم، شدم. (میخندد و دستهایش را بعد از کشیدن به دستمال سبز به صورتش میکشد.) وظایفتان چیست؟ نظافت مسجد، وقتی هم دعا یا برنامهای باشد چای و پذیرایی با من است. کیک میخرم و چای میدهم به بندگان خدا. دربارهی مسجد جامع زیبایمان توضیحاتی میدهید؟ در خصوص تاریخچهی ساخت مسجد، عدهای میگویند؛ این گنبد و ایوان برای هشتصد سال پیش است. و عدهای دیگر هم میگویند (با انگشت به آن طرف حیاط به گنبد و ایوان اشاره میکند) ششصد سال پیش. (خیلی باشکوه است) چند فرزند دارید؟ پنج فرزند (در آخر مصاحبه میگوید، لطفاً اطلاعات شخصی چاپ نشود. من تقریباً با همهی اعضای خانوادهیشان آشنا شدم.) تا حالا کسی با شما مصاحبه کرده است؟ یکبار مصاحبه داشتم که یکی از سؤالهایشان این بود، اذان زنده بهتر است یا پخش از رادیو، که آن موقع نتوانستم جواب بدهم. (به سمت محراب نگاه میکند و میخندد.) ولی برای عکس گرفتن در ماه محرم خیلیها به اینجا میآیند و عکسهایی هم در زمانی که من جارو میزنم، گرفتهاند. خب! حالا پاسخ آن سؤال را که اذان زنده بهتر است یا پخش از رادیو را میدهید؟ معلوم است اذان زنده بهتر است. در اذان زنده حس و حالی وجود دارد، صمیمیتی هست که وقتی از رادیو پخش میشود آن حس و حال نیست. اذانگو چگونه انتخاب میشود؟ اینجا هیئت امنا دارد. شخصی که میخواهد اذان بگوید بهشان مراجعه میکند. اگر موافقت کردند، اجازه میدهند تا اذان بگوید. هیئت امنای مسجد چه کارهایی انجام میدهد؟ اگر نیاز باشد به اوقاف نامه مینویسند. برای افرادی که وضع زندگیشان مناسب نیست پول جمع میکنند. تمام کارهای فرهنگی زیر نظر آنهاست. اگر کسی در محله مشکل داشته باشد به مسجد مراجعه میکند؟ کارهای خیلی بزرگ که از دست ما خارج است، ولی تا جایی که من خبر دارم دوتا خانه دادهاند. بنده خدایی بود که دیالیز میشد، خانهاش خیلی خراب شده بود. خودم هم آنجا بودم خانهاش را برایش ساختند. خاطرهای دارید تا برایمان تعریف کنید؟ (بعد از کلی اصرار خاطرهای از زمان کودکیاش میگوید) بچه که بودم همراه پدرم به مسجد میآمدم. پدرم همیشه صف اول نماز جماعت میایستاد. ما آن وقتها خیلی اذیت میکردیم. سهتا بچه بودیم. (یکیمان شهید شد. یکیمان فوت کرد. فقط من ماندهام.) ما هنگام نماز خواندن بازی میکردیم. آن یکیمان که فوت شده، زرنگ بود، یک بار وقتی نماز تمام شد بدون وضو ایستاد به نماز و سجده رفت. ما دوتا فرار کردیم. اولین کسی که به شلوغی بچهها اعتراض کرد، پدر من بود. بهشون گفتن یکی از بچهها پسر خودت بوده است. پدر من یک نماز را خوانده و یکی نخوانده به خانه آمد. حسابی مرا کتک زد. (گریهیشان میگیرد.) کاش آن وقت به جای زدن با من حرف میزد. کاش میگفت بیا از نمازگزاران عذرخواهی کن. بعد از کتک خوردن تا یکسال به مسجد نرفتم؛ خدا بیامرزدش. بیرون مسجد بازی میکردم، اما داخل نمیرفتم. همه مسجدیها میگفتند تو که همیشه نماز میخواندی. میگفتم: «با مسجد قهرم.» من توقعم از پدرم این بود به جای کتک، بلندگو را به من بدهد تا از همه عذرخواهی کنم و فردا صف اول باشم. من بارها خواستم این خاطره را در مسجد بگویم؛ اما هنوز نتوانستهام. باید زودتر اعلام کنم. الآن که خادم شدهاید با بچههای بازیگوش چگونه رفتار میکنید؟ با جارو دنبالشان میاندازم. با «بشین بشین بچه» آرامشان میکنم. بعضی وقتها هم شکلات میدهم. باید با بچه حرف زد نه کتک. بچهها چه اذیتهایی میکنند؟ لیوان میشکنند، با توپ میزنند توی شیشه. شیر آب را باز میگذارند و بازی میکنند. سروصدا دارند. نگاهم به فرشهای مسجد میافتد. میگویم قبلاً که فرششویی نبود این همه فرش را چگونه میشستند؟ همهی اهالی جمع میشدند و با همکاری هم فرشها را میشستند. انگار تفریح میکردند. مسافران از شهرهای دیگر برای بازدید میآیند؟ بله من الآن به خاطر تعطیلات اینجا هستم که اگر کسی آمد راهنماییاش کنم. بعضیها روی دیوارها یادگاری مینویسند که باید بهشان تذکر بدهم. مردم با شوق و ذوق در حیاط مسجد از خودشان عکس میگیرند. دوباره در ایوان مینشینم. چندتا پیرمرد میآیند. برای حاجحسین بخشی میخوانند و در شعر اسمش را میآورند. حاجحسین حیاط مسجد را جارو میزند. کمکم با پخش صدای اذان، مسجد شلوغ میشود. بچههای بازیگوش هم در حیاط بزرگ مسجد دنبال هم میدوند و زندگی را جاری میکنند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 59 |