تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,661 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,007 |
سلام، بیبی زهرا | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، اردیبهشت 374 - شماره پیاپی 347، اردیبهشت 1400، صفحه 4-5 | ||
نوع مقاله: خاطره | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2021.70215 | ||
تاریخ دریافت: 02 تیر 1400، تاریخ پذیرش: 02 تیر 1400 | ||
کلیدواژهها | ||
ذکر مصیبت مولا علی بود | ||
اصل مقاله | ||
سلام، بیبی زهرا زینب ایمانطلب ما بدون شما همیشه مخصوصاً ماه رمضانها پژمردهایم، شما چگونهاید؟ هر بار که میخواهم دربارهی رمضان بنویسم یا حرف بزنم و یا دربارهاش فکر کنم، شما در نظر میآیید بیبی زهرا! با آن صورت گرد و سفید و لپهای سُرختان. با آن چارقد شیریرنگ که پایینش نوار طلایی دارد و سوغات اولین و آخرین کربلایی است که رفتید. اصلاً رمضان برای من شکل شماست از بس از کودکی برایم خاطره در رمضان خلق کردید؛ حتی موقعی که با اصرار کودکانه میخواستم سحرها بیدار شوم مادر اوقات تلخی میکرد، شما اخم ریزی به مادر میکردید و من را با نوازش بیدار میکردید. بابا اکثر اوقات در سفر بود و اینجور میشد که ما بیشتر در خانهی شما باشیم؛ اما رمضانها اگر بابا هم بود من دوست داشتم به خانهی کوچک شما بیایم. ظهرها با غذای مانده از سحر برایم افطار آماده میکردید و موقع باز کردن روزهی کلهگنجشکی التماس دعا میگفتید. ده- دوازده ساله که بودم روزهی کامل میگرفتم به عشق بشقاب زولبیا بامیهای که جلویم میگذاشتید تا افطار دوام میآوردم و باز شما بودید که از پس اخمهای مادر برمیآمدید. اخمهایی که میخواست من آن همه زولبیا بامیه نخورم و به اقتصاد خانوادهی شما و دندانهای همیشه خراب خودم لطمه نزنم. بیبی زهرا! تو بلبل خوشصدای بوستان خدایی! میدانی از کی توی ذهنم بهت میگفتم بلبل! وقتی شبها بعد از افطار دست من را میگرفتی و میبردی پایگاه بسیج محله برای جلسهی قرآن و با صدای نرم و نازک و لرزانت قرآن میخواندی و با اینکه رئیس جلسه نبودی؛ اما گاهی غلط قرآنخوانی بقیه را میگرفتی. وقتی شبقدر که ذکر مصیبت مولا علی بود تو بعد از روضهخوانیِ مداح بلند شدی همانجور که اشک میریختی شعرهایی را که در مورد امیرالمؤمنین بلد بودی، بلند بلند خواندی و با مشت به سینه کوبیدی و مداح گفت مرحبا بلبل خوشالحان خاندان عصمت و طهارت! آنجا بود که بهترین تعبیر دربارهی تو را شنیدم. «بلبل اهل بیت!» را چند بار زیر لب تکرار کردم تا توی ذهنم بماند. شما با آن گیسهای حناییات بلبل خوشالحان بودی برای ما! شبهای قدر کیفت را پر از خوراکی میکردی و حواست به خواب و بیداری ما بود. فکر میکردم بهترین بندهی روزهدار خدا روی زمین تو هستی! دلم میخواست ازت تقلید کنم. خدا میداند چهقدر زور میزدم مثل تو بعد از نماز گریه کنم. بنشینم پای سجاده و قرآن بخوانم. ماه رمضان چون شبیه تو میشدم دوست داشتم. و هنوز هم دوست دارم. حتی به تقلید از تو هنگام اذان مغرب، اول نماز میخواندم بعد افطار میکردم. بیبی زهرا، بعضی وقتها ظهر من را میبردی نماز جماعت مسجد. میگفتی ناهار که نمیخواهی بخوری بیا با هم برویم. ماه رمضان به واسطهی خاطرات خوبی که برایم خلق کردهاید برایم حکم پمپ بنزین دارد. بعد از یازده ماهِ پر تنش و پر سرعت، میزنم بغل. درِ باک روحم را باز میکنم. گالون گالون خاطره از شما و حال خوش از عادتهایی که برایم ساختهاید میریزم توی باک و ووییییژژژژ. بعد از سی روز میروم برای سوزاندن سوخت بدون آلایندگی انشاءالله. مراقب خودتان باشید بیبی زهرا! دوستدارت: نوهی سرکش و خیالبافت. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 47 |