تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,174 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,095 |
همیشه یک نفر هست | ||
پوپک | ||
دوره 27، بهمن 319، بهمن 1399، صفحه 32-33 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2021.70421 | ||
تاریخ دریافت: 27 تیر 1400، تاریخ پذیرش: 27 تیر 1400 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامهرسان به کوشش: سعیده اصلاحی همیشه یک نفر هست روز عجیبی بود. توی مدرسه به خاطر یک نفر دیگر که اشتباه خود را نپذیرفته بود، مرا توبیخ کردند. تا زنگ آخر صبر کردم و بعد با ناراحتی به سمت خانه راه افتادم. از همهی همکلاسیهایم دلخور بودم که به کمکم نیامدند و تنهایم گذاشتند. حتی نتوانستم حرفم را ثابت کنم و دلیل قانعکنندهای برای اثبات بیگناهیام بیاورم. وقتی به خانه رسیدم خیلی غصهدار و خسته بودم و احساس ناامیدی میکردم، ولی دلم نمیخواست خانوادهام به خصوص مادرم را غمگین کنم. پس چیزی به کسی نگفتم و در خلوت خودم با خدا مشغول گفتوگو شدم. کمکم پلکهایم سنگین شدند و خوابم برد. خودم را در جنگلی بارانی و تاریک دیدم. از تنهایی و ترس به گوشهای پناه بردم و زیر شاخههای درخت تنومندی پناه گرفتم. چتر زیبا و قرمزی روی سرم باز شد و کسی در گوشم زمزمه کرد: «صبور باش و به خدا توکل کن. همیشه کسی هست که یاریات کند.» از خواب پریدم. صدای اذان مغرب در گوشم پیچید و آرامش عجیبی در دلم حس کردم. بلند شدم و وضو گرفتم تا برای حل مشکلم از خداوند مهربان و توانا کمک بگیرم. مائده یادگاری- دوازدهساله- شهرستان سیرجان علی کوچولو علیکوچولو کجا میری؟ یواش و بیصدا میری میخوام برم بازی کنم گنجشکک اشی مشی سرده هوا، مریض میشی مامان و بابا دوستت دارن برای خوشحالی تو سبد سبد گل میارن علیکوچولو خندید و گفت: چشم مامانی، چشم بابایی محمدجواد بیات- هفتساله- شهریار دوستان خوب ابتدا یک دانه بودم. مردی مرا در دل زمین کاشت. خورشید با گرمای دستِ مهربانش هر روز نوازشم میکرد. روزی احساس کردم که خیلی مشتاق هستم تا از زیر خاک بیرون بیایم. دلم میخواست جزئی از تابلوی زیبای طبیعت باشم. ذره ذره خاک را کنار زدم و برای اولین بار نفس کشیدم. نسیم با شوق و ذوق صورتم را بوسید و به من خیرمقدم گفت. روزها و ماهها گذشت تا اینکه من به یک درخت بلندبالا تبدیل شدم. روزی کودکی آمد، دستش را دور تنهام حلقه کرد و مرا در آغوش گرفت. گرمای دستان آن کودک به من آرامشی عجیب داد. او آنقدر به من خیره شد که گویا سخنی با من داشت. صدایش را شنیدم که میگفت: «درختجان، دوستت دارم؛ چون تو یکی از زیباترین نشانههای خلقت خداوندی.» من با شادی پاسخ دادم: «من هم دوستت دارم ای فرشتهی کوچک! اگر چه او صدای مرا که از خوشحالی میخندیدم، نشنید؛ اما از آن روز به بعد ما دوستان خوب همدیگر شدیم. محدثه فرقانی- یازدهساله (حافظ کل قرآن)- تهران وقتی کرونا برود روزی کرونا از بین خواهد رفت و ما قدر داشتههایمان را بیشتر خواهیم دانست. قدر دید و بازدیدها، پارک رفتنها و مسافرت رفتنهایمان را. آن وقت، من با خوشحالی درختهای توی پارک و گلهای رنگارنگ توی جاده را خواهم بوسید و به آنها خواهم گفت که از شما و محیطزیست زیبایمان مراقبت خواهم کرد تا با رشد و شکوفایی شما درختان و گلهای زیبا، دنیای ما سالم و شاداب و دیدنی شود. به امید آن روزِ نزدیک! نازنینزهرا دبیری- نُهساله- تهران پرنده و برف روی پشتبام و در حیاط برف و یخ نشسته است یک پرنده روی برفها فکر و آب و دانه است فکر خرده نان و دانههای کوچک برنج فکر لقمهای غذا برای جوجههاست من برای او خرده نان و دانههای کوچک برنج میبرم آن پرندهی ظریف و ناز شادمانه سمت دانه میپرد خرده نان و دانههای کوچک برنج را به آشیانه میبرد کاظم رستمی– دوازدهساله– شیراز نقاش زمستانی در هوای سرد زمستان پنجرههای بخار گرفته برای من یک تابلو برای نقاشی هستند نیازی به مداد و قلممو ندارم با سر انگشتان کوچکم هر چه دلم بخواهد میکشم بعد نقاشیام را با رنگهای زیبایی از رنگینکمان خیالم رنگآمیزی میکنم. من یک نقاش زمستانیام نیما عابدی- نُهساله– تنکابن | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 53 |