تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,490 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,703,951 |
کی می روی | ||
پوپک | ||
دوره 26، شماره 308، اسفند 1398، صفحه 6-7 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2020.70457 | ||
تاریخ دریافت: 28 تیر 1400، تاریخ پذیرش: 28 تیر 1400 | ||
اصل مقاله | ||
کی میروی؟ محبوبه دشتی زمستان آمادهی رفتن شده بود؛ اما هر چی میگشت کولهپشتیاش را پیدا نمیکرد؛ همان که تویش برف و خواب بود. زمستان راه افتاد به گشتن. از خرگوشی که روی سنگها میپرید، پرسید: «تو کولهپشتی من را پشت سنگها ندیدی؟» خرگوش گفت: «نه ندیدم.» و جست زد و رفت. زمستان رفت و رفت. به آهو رسید. از آهو پرسید: «تو کولهپشتی من را بین درختها ندیدی؟» آهو گفت: «نه ندیدم.» و رفت. زمستان باز رفت تا به غار خرس رسید. نمیدانست باید آنجا را بگردد یا نگردد؛ اماگشت و با تعجب دید کولهپشتیاشزیر سر خرس است. زمستان، خرس را تکان داد و گفت: «پاشو، کولهپشتیام را بده میخواهم بروم.» خرس که تازه چشمش گرم شده بود، غلتی زد و گفت: «نمیدهم.» زمستان گفت: «اگر ندهی من نمیتوانم بروم.» خرس تکان خورد و گفت: «من هم همین را میخواهم؛ چون اگر تو بروی من باید از خواب بیدار شوم و من اصلاً این را دوست ندارم.» زمستان دید خرس خیلی خواب را دوست دارد و حاضر نیست کولهپشتی را بدهد؛ اما باید چیزی باشد که او بیشتر از خواب دوست داشته باشد. زمستان آهسته فکر کرد و بلند گفت: «عسل.» آقاخرسه پا شد، نشست و گفت: «عسل؟ ها؟ کو؟ کجاست؟» زمستان گفت: «عسل... توی بهار است، بهار. همان که وقتی میآید حسابی همهجا گل درمیآورد. کولهپشتیام را بده من بروم تا بهار بیاید.» شکم خرسه قار و قور کرد. دلش بدجوری عسل خواست. تندی کولهپشتی را پس داد و گفت: «کی میروی تا گل دربیاید؟» زمستان کوله را انداخت روی دوشش و گفت: «همین الآن، همین الآن.» و رفت. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 68 |