تعداد نشریات | 50 |
تعداد شمارهها | 2,359 |
تعداد مقالات | 33,998 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,623,027 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,500,645 |
خنده منده | ||
پوپک | ||
دوره 26، شماره 308، اسفند 1398، صفحه 14-15 | ||
نوع مقاله: طنز | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2020.70461 | ||
تاریخ دریافت: 28 تیر 1400، تاریخ پذیرش: 28 تیر 1400 | ||
اصل مقاله | ||
خنده منده ماجراهای آقای خوشخیال سیدناصر هاشمی خرید آقای خوشخیال به بچههایش میگوید: «زودتر لباس بپوشید بریم خرید عید.» دخترش داد میزند: «آخجون! حالا چی بخریم؟ لباس یا آجیل؟» آقای خوشخیال جواب میدهد: «هیچ کدام، ریکا و تاید بخریم برای نظافت خونه و فرشها.» * دختر آقای خوشخیال رفته بود برای خودش جوراب بخرد. همهی جورابهای مغازه را دید و هیچکدام را نپسندید. از آقای فروشنده پرسید: «ببخشید جوراب دیگهای ندارید؟» فروشنده جواب داد: «چرا یک جفت هم پای خودم هست.» * آقای خوشخیال و خانواده رفته بودند خرید. آقای خوشخیال از فروشنده پرسید: «آقا... قیمت این کت چنده؟» فروشنده گفت: «پانصدهزار تومن.» آقای خوشخیال گفت: «وای...! اون یکی چنده؟» فروشنده جواب داد: «وای، وای یعنی یک میلیون تومان!» * آقای خوشخیال به بچههایش پول داد و گفت: «بچهها برید خرید.» دخترش گفت: «با این پول فقط یک توپ کاموا میدهند.» آقای خوشخیال جواب داد: «خب همون کافیه دیگه، با کاموا برای خودتون کلاه ببافید.» * آقای خوشخیال به پسرش پول داد و گفت: «برو نیم کیلو پسته بخر و دو کیلو پوست پسته.» پسرش با تعجب پرسید: «پوست پسته برای چی؟» آقای خوشخیال جواب داد: «پسته رو با پوست پسته قاطی میکنیم و میگذاریم جلوی مهمان که زیاد نشون بده.» * آقای خوشخیال که خیلی خسیس بود، نزدیک عید دست کرد توی جیبش و به بچههایش گفت: «بچهها به هر کدامتان پول میدهم، بروید هر رنگی که احتیاج داشتید نخ بخرید و باهاش درز لباسهاتون رو بدوزید تا نو به نظر برسند.» * پسر آقای خوشخیال به پدرش گفت: «بابا... پارسال که برایمان لباس نخریدی، امسال میخری؟» آقای خوشخیال با عصبانیت جواب داد: «مگر همین لباس که به تن دارید چه اشکالی دارد؟» پسرش گفت: «ولی اینها لباس توی خانه هستند نه لباس مهمانی.» آقای خوشخیال جواب داد: «مشکلی نیست. تو همینها را بپوش، هر جا رفتیم مهمانی بگو از خارج خریدم تازه مُد شده.» * پسر آقای خوشخیال به پدرش گفت: «بابا بریم برای عید تخمه بخریم؟» آقای خوشخیال با اخم جواب داد: «مگه هندوانههایی که توی تابستان خوردیم، هستههایش را نگه نداشتید؟» * آقای خوشخیال: «بچهها بریم خرید؟» بچهها: «هوررا! چی میخواهی برایمان بخری؟» آقای خوشخیال: «برای خودم میخواهم یک کت بخرم، شماها را میبرم که نظر بدهید.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 59 |