تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,992,347 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,987 |
ماجراهای آقای خوش خیال | ||
پوپک | ||
دوره 26، شماره 305، آذر 1398، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: خنده منده | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2019.70533 | ||
تاریخ دریافت: 11 مرداد 1400، تاریخ پذیرش: 11 مرداد 1400 | ||
اصل مقاله | ||
خنده منده ماجراهای آقای خوشخیال سیدناصر هاشمی
تماشایِ تلویزیون آقای خوشخیال همراه با خانواده برای اولین بار رفتند که تلویزیون بخرند. آقای خوشخیال به فروشنده گفت: «ببخشید آقا تلویزیون بستهای چند است؟» پسرش یواش گفت: «بابا اشتباه گفتی، باید بگویی تلویزیون کیلویی چند است؟» دخترشان گفت: «شما دوتا آبروی آدم را میبرید. باید بگویید تلویزیون متری چند است؟» *** آقای خوشخیال رفت توی اتاق، دید پسرش میگوید: «بیچاره از اونجا چشمات ضعیف میشه، بیا اینجا بشین کنار من.» آقای خوشخیال با تعجب گفت: «پسرم به جز ما که کسی در اتاق نیست، با کی صحبت میکنی؟» پسرک گفت: «با اون پشهای که چسبیده به تلویزیون.» *** آقای خوشخیال خسته و کوفته از راه رسید، کنترل تلویزیون را برداشت و زد شبکهی یک دید فوتبال است؛ شبکهی دو فوتبال، شبکهی سه فوتبال، شبکهی چهار فوتبال. عصبانی شد و رفت شلنگ آب را آورد و گرفت روی تلویزیون و گفت: «برید در خونهتون بازی کنید و اِلّا همهیتان را خیس میکنم.» *** پسر آقای خوشخیال بدو بدو رفت پیش باباش و گفت: «بابا... بابا... تلویزیون سوخت.» آقای خوشخیال محکم کوبید توی سرش و گفت: «وای...! خدا کند به اخبارگوها و مجریها صدمهای نرسیده باشد.» *** کنترل تلویزیون کار نمیکرد. آقای خوشخیال پشت کنترل را باز کرده بود و هی به آن فوت میکرد. دختر آقای خوشخیال یواش توی گوش برادرش گفت: «فکر کنم بابا جادوگر است. همه چیز را با فوت درست میکند. دیروز هم ساعتش خراب شده بود، پشتش را باز کرده بود و هی فوت میکرد توی ساعت.» *** آقای خوشخیال هر شبکهای که میزد ورزش نشان میداد. دختر آقای خوشخیال گفت: «بابا فکر کنم آنتن تلویزیون افتاده توی ورزشگاه.» *** در منزلِ آقای خوشخیال همه داشتند توی تلویزیون مسابقههای جام جهانی فوتبال را نگاه میکردند. ناگهان تیم ایران در پنالتی یک گل میخورد. آقای خوشخیال به بچههایش میگوید: «بچهها دعا کنید انشاءالله توی حرکت آهسته دروازهبان توپ را بگیرد.» *** تلویزیون آقای خوشخیال تصویر نداشت. آقای خوشخیال رفت بالای پشتبام و آنتن را چرخاند و بعد با موبایل زنگ زد به خانه. پسر آقای خوشخیال گوشی را برداشت. آقای خوشخیال گفت: «الو... باباجان خوبه؟» پسر آقای خوشخیال که پدرش را نشناخته بود، جواب داد: «بله... باباجانم خوبه. شما چهطورید؟ ببخشید نشناختم! شما؟» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 77 |