تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,462 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,400 |
همسایههای مهربان | ||
پوپک | ||
دوره 26، شماره 306، دی 1398، صفحه 40-41 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2019.70577 | ||
تاریخ دریافت: 18 مرداد 1400، تاریخ پذیرش: 18 مرداد 1400 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامهرسان به کوشش: سعیده اصلاحی همسایههای مهربان به نام آنکه آدمهای مهربان آفرید پیرمرد و پیرزنی همسایههای خیلی خوبی داشتند. آنها در مزرعهی خود حبوبات مختلفی کاشته بودند و تصمیم داشتند با آنها آش درست کنند. وقتی حبوبات مزرعهی آنها حسابی رشد کرد همسایهها گفتند: «بیایید با هم کمک کنیم، بقیهی وسایل آش را هم تهیه کنیم و با کمک هم یک آش خوشمزه بپزیم.» اما پیرمرد و پیرزن قبول نکردند. آنها به تنهایی حبوبات مزرعه را چیدند و به انباری بردند. شب که شد پیرزن صداهایی را از انباری شنید؛ اما پیرمرد گفت: «خیالاتی شدهای و اتفاقی نیفتاده است، پس بخواب.» وقتی آنها در خواب عمیق بودند دزد به خانهیشان آمد و تمام چیزهایی که در انباری داشتند به خصوص حبوبات تازهی آنها را به سرقت برد. صبح پیرمرد و پیرزن دیدند که انباری خالی شده است و هر دو بسیار ناراحت شدند. آنها برای مزرعهی خود خیلی زحمت کشیده بودند و حالا تمام زحمتهایشان بر باد رفته بود. بعد از چند ساعت غصه و غم از خانه بیرون رفتند و دیدند که همسایهها دور هم جمع شدهاند و دارند دیگ آش بزرگی را هم میزنند. آنها با خوشرویی از پیرمرد و پیرزن خواهش کردند که غصه نخورند و به میان آنها بروند. یکی از همسایهها گفت: «ما وقتی فهمیدیم محصولات مزرعهی شما را دزد برده است تصمیم گرفتیم با هم کمک کنیم و تمام وسایل آش را فراهم کنیم، برایتان همان آش خوشمزهای را که دوست داشتید بپزیم و شما را خوشحال کنیم. پیرمرد و پیرزن که از داشتن آن همسایههای مهربان خیلی خوشحال بودند خدا را شکر کردند و با شادی از تک تک آنها تشکر کردند. بعد دور هم نشستند و آش خوشمزه را نوش جان کردند. ملیکا علیگودرزی- نُهساله *** ابر کوچولو یه ابر خیس کوچک دلش میخواد بباره خانوادهاش میگن خب اینکه غصه نداره *** ابر سپید و زیبا میگه میخوام ببارم گریهی من از اینه یه دوست خوب ندارم *** هوهوهو باد میاد به سمت ابرکوچک کنار اون میپرند یه دسته غاز و لکلک اسراء مرادجانپور- دوازدهساله * *** شب یلدا شور و نشاط آورده نقلونبات آورده یلداخانوم با خودش باز شکلات آورده همه نشستن اینجا تمام خانواده هی میگن و میخندن دورهمی و ساده قصهی مادربزرگ شعر قشنگ حافظ آجیل و چای و میوه با انارهای قرمز خوش اومدی دوباره یلداخانوم زیبا برف که میاد در بزن بازم به ما سر بزن هستی حاتمی- نُهساله *** قشنگترین شب سال هوا چه سرد و ابری اما همه شاد و خوش کنار مادربزرگ بدون غم و غصه گوش میدهیم به قصه قصهی مادربزرگ از روزهای قدیم است هم خندهدار و جالب خیلی خیلی شیرین است بابابزرگ میگیرد فال حافظ دوباره همه خوشحال و شادیم کنار خانواده زهرا محمدیفرد- یازدهساله | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 60 |