تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,069 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,018 |
ماجراهای آقای خوشخیال | ||
پوپک | ||
دوره 26، شماره 307، بهمن 1398، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: خنده منده | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2020.70592 | ||
تاریخ دریافت: 20 مرداد 1400، تاریخ پذیرش: 20 مرداد 1400 | ||
اصل مقاله | ||
خنده منده
ماجراهای آقای خوشخیال (برف و سرما) سیدناصر هاشمی پسر آقای خوشخیال از خواب بیدار شد و رفت کنار پنجرهی اتاق و ناگهان داد زد: «آخ جان... داره برف میاد. مدرسهها تعطیله.» آقای خوشخیال گفت: «نه پسرم برف نیست؛ پنجرهها کثیفه، خیال کردی داره برف میاد. در ضمن الآن ما توی ماه اردیبهشت هستیم.» *** خانم معاون داد زد: «آهای دختر! چرا با برف زدی توی سر همکلاسیات؟» دختر آقای خوشخیال جواب داد: «خانم اجازه... تقصیر ما نیست. خودش گفت به پام نزن پام درد میکنه. من هم زدم توی سرش.» *** پسر آقای خوشخیال از خواب بیدار شد دید کسی خانه نیست. زنگ زد به پدرش و پرسید: «بابا کجایی؟ چرا خونه نیستی؟» آقای خوشخیال جواب داد: «ما آمدیم پارک برف بازی... ببینم مگر تو همراه ما نیستی؟ پس آن بچهای که یک ساعت با برف زدیم بهش، تو نبودی؟» *** پسر: «بابا، من دارم میرم توی برفها سورتمهسواری کنم.» آقای خوشخیال: « صبر کن ببینم... تو مگه سورتمه داری؟» پسر: «نخیر... دارم لگن حمام را میبرم.» *** آقای خوشخیال دید پسرش سرفه میکند. گفت: «پسرم چرا سرفه میکنی؟» پسر جواب داد: «دیروز رفته بودم جشن تولد دوستم، خیلی برف شادی زدند، فکر کنم سرما خوردم.» *** دختر آقای خوشخیال با گریه آمد پیش مادرش و گفت: «مامان... بابا نمیگذارد برفبازی کنم.» مامان به آقای خوشخیال گفت: «مرد چرا اجازه نمیدهی بچه برفبازی کند؟» آقای خوشخیال جواب داد: «چون دخترمان میگه، حیاط سرده میخواهم برفها را ببرم کنار بخاری بازی کنم.» *** آقامعلم گفت: «بچهها، نقاشیِ یک روز برفی را بکشید.» همهی بچهها نقاشی کشیدند، فقط پسر آقای خوشخیال همانطور بیکار نشسته بود. معلم از او پرسید: «آهای پسر، چرا برگهات همانطور خالی مانده؟» پسر جواب داد: «آقا اجازه خالی نیست. خیلی برف آمده، همه چیز مانده زیر برف.» *** هوا خیلی سرد بود و داشت برف میآمد. آقای خوشخیال به بچههایش گفت: «کی میاد بریم تفریح؟» پسرش پرسید: «چه تفریحی؟ اسکی یا سورتمهسواری؟» آقای خوشخیال جواب داد: «هیچکدام، تفریحِ برف پارو کردن از پشتبام.» *** پسر آقای خوشخیال یک مشت برف از زمین برداشت. کمی آن را نگاه کرد و بعد از پدرش پرسید: «بابا... برف از چی تشکیل شده؟» آقای خوشخیال جواب داد: «دقیق نمیدانم، ولی فکر میکنم از ب- ر– ف.» *** پسر آقای خوشخیال از مدرسه رسید خانه. آقای خوشخیال گفت: «پسرم بیا ناهار بخور.» پسر جواب داد: «من گرسنه نیستم.» آقای خوشخیال پرسید: «چرا؟ مگر چیزی خوردی؟» پسر گفت: «بله، هوا سرد بود سرما خوردم، زمین لیز بود سُر خوردم، از بچههای مدرسه هم چندتا گلولهی برفی خوردم.»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 56 |