تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,793 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,974 |
ماجرای موشموشی و مسواک | ||
پوپک | ||
دوره 27، فروردین 309-سال1399، فروردین 1399، صفحه 32-33 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2020.70717 | ||
تاریخ دریافت: 02 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 02 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامهرسان ماجرای موشموشی و مسواک سعیده اصلاحی یکی بود، هیچ کس نبود. یک موشموشی بود که آن هم نبود! چرا نبود؟ چون مسواکش گم شده بود و رفته بود دنبال آن بگردد. موشموشی رفت و رفت و رفت تا به کفشدوزک خالخالی رسید و گفت: «خالخالیجون مسواک منو ندیدی؟» خالخالی گفت: «نه، آخه مسواک تو به چه درد من میخوره؟ من که دندون ندارم.» موشیکوچولو رفت و رفت و رفت تا به قورباغهی توی برکه رسید. قورقوری جستی زد و از آب بیرون آمد. موشی به او گفت: «قورقوریجون مسواک منو ندیدی؟» قورقوری گفت: «بله دیدم.» موشی با ذوق گفت: «راست میگی؟ کجا دیدی؟» قورقوری جواب داد: «دیدم مورچه با دوستاش مسواکت رو برداشتند و بردند.» موشموشی تشکر کرد و دوان دوان رفت تا به لانهی مورچهها رسید و گفت: «مورموریجون... مورموریجون تو مسواک منو ندیدی؟» مورموری آمد بیرون و گفت: «مسواک تو؟ اگه راس میگی مسواکت دست ما چیکار میکنه؟» موشی جواب داد: «امروز که رفته بودم کنار برکه تا دندونامو مسواک بزنم اونجا جا گذاشتم.» مورموری گفت: «خب حالا من و دوستام اونو پیدا کردیم و آوردیم تا باهاش لونهمونو جارو بزنیم.» موشی تا این را شنید غصهدار شد. کم مانده بود اشکهایش هم در بیاید. مورموری گفت: «خب حالا اگه ما مسواکت رو بهت بدیم تو یه جارو به ما میدی؟» مورموری مسواک موشموشی را داد و موشموشی هم رفت و از خانم کفشدوزک یک جارو گرفت و به مورموری داد. قصهی ما به سر رسید کلاغه هم به خونهاش رسید؛ چون میخواست برای جوجههایش غذا ببرد. محمدصالح میرزاخانی **** قدم بهار مبارک باز هم بهار آمد فصل جوان شدن درختان فصل بقای دوبارهی طبیعت روزگار سبز الفت شکوفههای گیلاس شاخهها را زینت دادند فروغ گرم خورشید بر شاخههای نیمهجان تابید ابرهای چابک باران شدند قاصدکها به هر سو روان شدند درختان جوان شدند هستی همتی- دوازدهساله **** بارانجان ببار دنیا گلباران شد همه جا گلستان شد بخوان به نام حق که هدیهاش باران است * سکوت کن تا بشنوی صدای آوازش را بارانجان ببار مثل ستاره بر گلها * تو پیام خداوندی برای انسانها رها غریبنواز- هشتساله **** نیایش پروردگارا! آسمان و زمین و شب و روز را آفریدی پارسال و امسال و دیروز و امروز را آفریدی برف و باران کوه و چشمهساران دشت و بیابان نعمتهای فراوان را آفریدی پروردگارم! سپاس از تو که مرا سالم و شادان آفریدی من به بزرگیات ایمان دارم. یکتا فاخریپور- هشتساله **** عید نوروز خبر خبر صدتا خبر عید آمده با نقل و عسل سفرهی هفتسین چه قشنگ پهن شده است رنگ و وارنگ سبزه و سیر و سکه هست سمنو و سیب و سکه هست مهمان میاد قطار قطار عیدی میدن هزار هزار صدای بلبل میاد نوروز با صد گل میاد ملینا مطیع- دهساله **** ماهیکوچولو یه روز رفتیم یه جایی یه دریا بود با ماهی
ماهیهای ناز نازی همش به فکر بازی یکی پرید به بالا چشمش افتاد به ماها اون ماهیِ ناز نازی شاید میخواست همبازی بالا و پایین پرید ما دست زدیم اون خندید آیسان صالحی– هشتساله | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 64 |