تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,924 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,133 |
خانههایی دقیقاً مثل اخلاق ایرانیها | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 30، شماره 356، آبان 1398، صفحه 20-21 | ||
نوع مقاله: تمدن ایرانی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2019.70792 | ||
تاریخ دریافت: 10 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 10 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
تمدن ایرانی خانههایی دقیقاً مثل اخلاق ایرانیها
فاطمهسادات خادمی این سومین ایمیلی است که در یک ماه اخیر برایت میفرستم و از دفعهی آخر اتفاقهای زیادی افتاده است. مثلاً فهمیدم بچههای طبقهی سوم ساختمان روبهرویی دارند از ارتفاع سوءاستفاده میکنند و شبانهروز توی حیاط همسایهها را دید میزنند. علاوه بر این، میتوانم احساس کنم چشمهایم نیم نمره ضعیفتر شدند و همینطور به طرز احمقانهای دارم کمرو میشوم. سهشنبهی دو هفته پیش به انجمن عکاسان جوان شهر رفتم و بزرگترین اتفاق آن موقع رخ داد. جوانهای دوربین به دست هر کدام با شمایلی عجیب در گروههای چهار یا پنج نفره چنان گرم گفتوگو بودند که انگار مشغول حل و مناظره در رابطه با مشکلی جهانی هستند. من خودم را با عکسهایی از پیرمردها و پیرزنها سرگرم میکردم که در آن درجه از وضوح دوربین عکاسی، چین و چروکشان توی ذوق میزد. از پیر شدن بدم آمد. همانطور از تنها ایستادنم در آن سالن شلوغ. در نهایت به یکی از آن گروههای نه چندان صمیمانه وارد شدم که همگیشان دست کم پنج سالی از من بزرگتر بودند و در حرفهیشان متبحر. میخواستند نمایشگاهی در مورد بادگیر و خانههای قدیمیِ ایرانی راه بیندازند. اینکه میگویم خجالتی شدهام برای همین است؛ فوری با درخواست همکاریشان موافقت کردم. انگار تنها چیزی که در آن لحظه اهمیت داشت جلب رضایت یک مشت جوان هنرمندنما بود که تا نیم ساعت پیش حتی نمیدانستم لحن صدایی دارند. یکیشان که زنانه حرف میزد و کلمهها را سریع ادا میکرد، پیشنهاد کرد سری به یزد بزنم. وقتی میگویم این کمرویی احمقانه است برای این است که دیروز عصر یزد بودم. وزن دوربین، گردنم را به درد انداخته بود و من مردد مانده بودم با کدام کوبه در بزنم. مردی که همراهم بود میگفت مردها از کوبهی چکشی شکل استفاده میکنند و آن یکی هم برای خانمهاست. هر کوبه صدای مخصوص خودش را دارد. اینطوری صاحبخانه میتواند بفهمد چه کسی پشت در است. بعد از هشتی وارد یک راهروی طولانی و پیچ در پیچ شدیم. مثل کابوسهایی که اغلب اوقات میبینم و دربارهیشان برایت گفتهام، تمامی نداشت. کف زمین صاف نبود. یکجور شیب ملایم در تمام مسیر به جلو هلت میداد. دربارهی فلسفهی این راهروی دراز، مرد- که بعداً فهمیدم اسمش حاجعلی است- گفت سه علت دارد. اول اینکه حریم خانه حفظ شود و اجازهی ورود کم کم صورت بگیرد. این نوع شیوهی معماری ربط زیادی به فرهنگ و سبک زندگیِ اسلامی مردم داشت. تا جایی که معمارها به ریزترین جزئیات توجه میکردند و خانهای میساختند که باب میل و نیاز مردم باشد. خانههایی همتراز با هویت آدمهایی که قرار است در آن زندگی کنند. توی بیرونی منتظر ماندیم تا صاحبخانه بیاید. اندرونی برای استفادهی اعضای خانواده است و غریبههایی مثل من اجازهی ورود ندارند. خانه چند حیاط داشت. اینجا را با خانهی خودمان مقایسه کردم و صاحبخانه در نظرم مردی پولدار آمد؛ اما پولدار نبود. این را رابطهای مشخص کرد که میگفت اندازهی هشتی بعد از ورودی با وسع مالی صاحبخانه رابطهی مستقیم دارد. میشود اینطور نتیجه گرفت که معماری ایرانی- اسلامی دقیقاً مثل اخلاقی که از تو سراغ دارم درونگراست. سخت است بفهمی پشت درهای تقریباً یک شکل و چوبی چه خبر است. اعضای خانواده میتوانند با آرامش خاطر در حیاط قدم بزنند و خیالشان راحت باشد که بچههای طبقهی سوم ساختمان روبهرویی دزدکی دیدشان نمیزند. دیروز عصر رسیدم و یکبار عکسهایی را که از بادگیر گرفته بودم، توی لبتاپ چک کردم. پنجاهوسه عکس گرفتم؛ اما نمیتوانم درک کنم چهطور قدیمیها توی اتاقهایشان مینشستند و چیزی غیر از کولر گازی میتوانسته خنکشان کند. اینجا که هوا خیلی گرم است. نمیدانم چند درجه اما آنقدری است که هر بار موقع پیاده شدن از تاکسی، راننده یک سکه داغ کف دستم میگذارد و جای سکه روی دستم میسوزد. به این فکر میکنم فردا که خواستم با تاکسی بروم انجمن عکاسان، از بقیهی پول کرایهام چشمپوشی کنم و در یک وقت مناسب حتماً سری به طبقهی سوم ساختمان روبهرویی بزنم و صحبتی در مورد تربیت صحیح فرزندان با پدر خانواده داشته باشم. شاید یک فکری هم به حال خجالتی بودنم کردم. دوستدار تو، برادرت. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 44 |