تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,329 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,030,473 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,725,766 |
بزرگ مردی فهمیده | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 30، شماره 356، آبان 1398، صفحه 24-25 | ||
نوع مقاله: مقاومت و دفاع مقدس | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2019.70794 | ||
تاریخ دریافت: 10 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 10 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
بزرگ مردی فهمیده (قدمهایی با نوجوان شهید، حسین فهمیده) معصومهسادات میرغنی جوانههای تفکر چند وقتی بود که در کرج زندگی میکردند. دلش برای زادگاهش، قم تنگ شده بود. به برگهای پاییزی نگریست و فکر کرد: «پاییز، غمانگیز است؛ اما همیشه دوستش دارم. اگر پاییز و زمستان نباشد، بهار و تابستان هم نخواهد بود. برگها به خاک میافتند تا دوباره سبز شوند؛ مثل گلهای صحرایی، مثل جوانهها. آنها دوباره سبز میشوند؛ درست مثل زمانی که نبودند و به وجود آمدند. آنهایی که در زمان انقلاب، شهید شدند و همهی کسانی که روزگاری بودند، ولی حالا دیگر نیستند. روزی، زنده میشوند در بهاری همیشگی.» سالهای 56 و 57 برای محمدحسین سالهای پر تکاپویی بود. اعلامیههای امام خمینی را زیاد پخش میکرد. بارها روی پشتبام میرفت و فریاد اللهاکبر سر میداد. معتقد بود هر کسی اللهاکبر نگوید و گامی برای انقلاب برندارد، ضدانقلاب است. آنقدر به امام خمینی علاقه داشت که به محض مرخص شدن از بیمارستان، همراه برادربزرگش داوود به دیدار امام خمینی شتافت. فقط خدا خرداد سال 59 بود. ناظم و معلم مدرسه دربارهی بسیج صحبت کردند و سفارش امام خمینی برای تشکیل بسیج را به گوش بچهها رساندند. محمدحسین و داوود، از پدرشان اجازهی ثبتنام در بسیج را گرفتند. پدر لبخند رضایت زد و گفت: «شما تا همین امروز هم بسیجی بودهاید.» قم که بودند، فعالیتهایی داشتند و در کرج، آنها را ادامه دادند. کلاس درس را تزیین و نقاشی کردند. محمدحسین بالای تخته سیاه نوشت: «خدا را فراموش نکن!» زیر آن جمله، عکس امام خمینی را نصب کرد. از تفریح روز تعطیلشان گذشته و کلاس را تمیز و مرتب کرده بودند. آقامعلم با دیدن کار آنها گفت: «من از همهی شما تشکر میکنم و از اینکه با شما هستم، خدا را شکر میکنم.» محمدحسین از آقای علیزاده حلالیت طلبید. او دورهی آموزشی را گذرانده و راهی جبهه بود. آقامعلم باور نمیکرد محمدحسین سال تحصیلی جدید، در مدرسه نباشد. دوستانش دلشان میخواست کسی که این همه برای فضای کلاس زحمت کشیده، کنارشان باشد؛ اما محمدحسین تصمیمش را گرفته بود و میگفت: «میخواهم به مملکت خود خدمت کنم.» همیشه آماده! خودش را به کردستان رسانده بود تا به جبهه برود. به او گفتند: «سن تو کم است. به شهرت برگرد و در حضور مادرت تعهد بده که دیگر از کرج خارج نمیشوی.» با شهامت پاسخ داد: «من نمینویسم؛ و اگر بنویسم، حرفی دروغ زدهام. خودتان را به زحمت نیندازید. اگر امام بگوید، به هر کجا که باشد؛ آمادهی رفتن هستم.» تنها خواهش عمرش، رفتن به خط مقدم بود؛ اما فرمانده قبول نمیکرد. میخواست ثابت کند که بزرگ شده. شبانه و بیصدا از چادر بیرون رفت. فردا صبح فرمانده فهمید کمسن و سالترین نیرویش نیست. میترسید راه را گم کرده و گرفتار عراقیها شده باشد؛ اما دید که محمدحسین یکی از عراقیها را اسیر کرده. لباسهای گشادش را پوشیده و با اسلحهای غنیمتی برگشته. فرمانده بوسهای بر پیشانی محمدحسین زد و گفت: «تو سرباز بزرگی هستی.» کو محمدها؟ نماز را در مسجد جامع به جهانآرا اقتدا کردند و از آخرین وضعیت خرمشهر باخبر شدند. خرمشهر در محاصره بود و مهمات و آذوقهی کافی نداشتند؛ اما جهانآرا گفت: «ما خدا را داریم.» این حرف، به محمدحسین جانی تازه داد. پنج تانک عراقی به سمت رزمندهها در حال پیشروی بودند. محمدحسین، نارنجکها را به کمرش بست و مقابل تانک ایستاد. تانک منهدم شد و محمدحسین به شهادت رسید. ساعت هشت صبح بود که رادیو خبر شهادت نوجوانی سیزده ساله و انهدام تانکها را اعلام کرد. امام خمینی فرمود: «رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.» مادر محمدحسین گفت: «این بچه، محمدحسین من است.» پدرش محمدتقی گفت: «این نوجوان در خرمشهر شهید شده و حسین آنجا نیست. من اگر چنین پسری داشتم، خدا را شکر میکردم. اگر چنین سعادتی داشتیم که خوب بود.» از طرف سپاه، خبر قطعی شهادت محمدحسین را دادند. مادرش گفت: «حاضرم در راه خدا این پسرم را هم بدهم. من رضایت میدهم... بچهها راه خودشان را پیدا کردهاند.» مدتی بعد محمدرضا شمس، دوست محمدحسین و داوود، برادر او هم در جبهه شهید شدند. مزار محمدحسین در قطعهی 24 ردیف 44 بهشت زهراست و داوود هم در کنارش آرمیده. جهان آرا، فهمیده و محمدهایی دیگر رفتند تا خرمشهر آزاد شود. در کلام دیگران مقام معظم رهبری در دیدار با خانوادهی شهید فهمیده فرمود: «بروز چنین حوادثی که از تربیت صحیح و اصالتهای خانوادگی است، صرفاً در محیطهای اسلامی جلوهگری و نورافشانی میکند. زنده نگه داشتن یاد حادثهی شهادت دانشآموز بسیجی، شهید فهمیده از اصالتهای دفاع مقدس میباشد.» شهید سیدمرتضی آوینی، در «شهری در آسمان» شهادت محمدحسین فهمیده را اینگونه ترسیم میکند: «خرمشهر، از همان آغاز خونینشهر شده بود. آیا طلعت را جز از منظر این آفاق میتوان نگریست؟ آنان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهایشان زیر تانکهای شیطان تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست؛ اما... راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمییابند. گردش خون در رگهای زندگی شیرین است؛ اما ریختن آن در پای محبوب، شیرینتر... شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد. شایستگان جاودانانند. حکمرانان جزایر سرسبز اقیانوس بیانتهای نور، که پرتوی از آن همه کهکشان آسمان دوم را روشنی بخشیده است.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 42 |