تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,012,168 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,716,158 |
دانشمندِ خودساخته | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 30، شماره 358، دی 1398، صفحه 28-29 | ||
نوع مقاله: این یک نفر | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2019.70816 | ||
تاریخ دریافت: 13 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 13 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
این یک نفر دانشمندِ خودساخته نگاهی به زندگی و کتابهای استاد احمد بیرشک هاجر زمانی نوجوانِ با مسئولیت توی ادارهی گمرکِ شهرستان «باجگیران» پسرک لاغراندامِ نوجوانی بود که همه میگفتند: «مو را از ماست بیرون میکشد! حساب و کتابش خیلی دقیق است!» پسرک تابستان که میشد به کمک پدرش میرفت تا هم بیکار نماند و هم تجربهای به دست بیاورد. طولی نکشید که آن پسرک معروف شد. مثل پدرش اجازه نمیداد توی مبلغ کالاهای وارداتی دستکاری بشود. عوارضِ گمرک را تمام و کمال میگرفت؛ حتی توی آن سن و سالِ کم، بهش پیشنهاد رشوه هم داده شد! اما آن را قبول نکرد و کارش را درست انجام داد. کمکم دیگر کسی دلش نمیخواست سر و کارش به پسرِ درستکار بیفتد! پسرک که اسمش احمد بود، با دیدن اوضاع ادارهی گمرک به فکر فرو میرفت. دلش میخواست برای کشورش کاری کند. کاری کند تا کشورش از این عقبماندگی نجات پیدا کند. احمد اسم فامیلیاش را خیلی دوست داشت! از وقتی معنیِ فامیلیاش را فهمید، آرزویش این شد که برود دنبال تعلیم و تربیت و پژوهش! آرزوی احمد، معلمی و آموزش بود. آرزویش بود؛ اما برای رسیدن به آرزویش تلاش کرد و بیکار نماند. تمام عمرش در جستوجوی علم و دانش بود. کودکِ ماجراجو کودکیِ احمد به خاطر مأموریتهای کاریِ پدرش در شهرهای مختلف گذشت. تهران، مشهد و زادگاهش باجگیران. اولین معلمش، پدرش بود. خواندن و نوشتن زبان فارسی را با کتاب «گلستان سعدی» شروع کرد. بعد کمی زبان فرانسه یاد گرفت و بعد هم روسی! احمد چند کلمهی فرانسوی یاد گرفته بود. یک روز چشمش به قفسهی کتابهای پدر افتاد. چهارپایه زیرپایش گذاشت و یکی از کتابها را برداشت. با خودش گفت: «میخواهم این کتاب را ترجمه کنم!» شروع کرد؛ اما چند سطر جلو نرفته بود که سرش از آن همه لغت جدید گیج رفت: «وای! هنوز برای من خیلی زود است.» احمد کتاب را سرجایش گذاشت؛ اما این فکر همیشه با او بود که من بالأخره یک روز کتابهای خوبِ دنیا را به فارسی ترجمه میکنم! احمد مثل بچههای دیگر به مدرسه میرفت. کلاس چهارم بود که یک روز پیش پدرش آمد و به او گفت: «آقاجان! من دیگر مدرسه نمیروم!» پدر احمد تعجب کرد، چون از علاقهی احمد به درس خواندن با خبر بود. پرسید: «آخر چرا؟» احمد گفت: «چون هر چه معلم میگوید، من بلدم!» فردای آن روز با هم به مدرسه رفتند. پدر احمد با مدیر صحبت کرد. مدیر هم از احمد یک امتحان گرفت. گفت: «اگر اینها را بلد بودی، تو را به کلاس پنجم میبرم.» همین هم شد! احمد از فردا رفت کلاس پنجم! تا دورهی دبیرستان اوضاع همین بود و احمد کلاسها را جهشی بالا رفت. دوست داشت برای دورهی دبیرستان به مدرسهی «شرف» در تهران برود. مدیر مدرسه وقتی سر و وضع روستایی و سادهی احمد را دید و همین که فهمید هیچ آدم مهمی سفارشش را نکرده، به او جواب منفی داد. احمد باز هم اصرار کرد. مدیر اسمش را پرسید. تا گفت «احمد بیرشک» هستم، مدیر بلافاصله بعد از شنیدن اسم، توی آن مدرسه قبولش کرد! چون که مدیر مدرسه فهمید احمد شاگرد اول است و دوست داشت بالاترین معدل، در مدرسهی او درس بخواند و نه جای دیگری! وقتی احمد فهمید که توی دبیرستان پذیرفته شده، با خوشحالی رفت به کتابفروشی. یک کتاب گرامر (دستور زبان) و یک کتاب حساب گرفت. کتاب داستان هم به زبان فرانسوی گرفت. با خودش گفت: «باید اینها را قبل از شروع مدرسه بخوانم.» این شد که شبانهروزش به مطالعه میگذشت. دوست داشت همه چیز را زود یاد بگیرد و منتظر آموزش معلم نماند. کتابها سخت بودند؛ اما او کوتاه نیامد و بالأخره تمامشان کرد. شغل رؤیاها سال 1308 سالی بود که احمد بالأخره به آرزویش رسید. او در دارالمعلمین پذیرفته شد و یک قدم به شغل مورد علاقهاش یعنی معلمی، نزدیکتر شد. بعد از آن هم به دانشسرای عالی رفت تا تحصیلاتش را در زمینهی ریاضی تکمیل کند. بعد از تمام شدن دانشسرا، احمد برای تدریس ریاضی، فیزیک و علوم طبیعی، به شهر ساری رفت. او به بچههای کلاس اولی تا کلاس ششمی درس میداد و مسئولیت امتحانات را هم برعهده داشت. بعداً دوباره به تهران برگشت و رئیس دانشگاه تهران و کارگزینی آنجا شد. در سال 1341 معاون وزیر فرهنگ شد، اما مقام به این مهمی راضیاش نمیکرد و دلش میخواست کارِ مهمتری انجام بدهد. این بود که از این اداره استعفا داد و دنبال کارهای بزرگتر و رؤیاهایش رفت. مهمترین «هدف» یکی از مهمترین کارهایی که استاد احمد بیرشک در زندگیاش انجام داد، تأسیس مدارس «هدف» بود. در آن زمان مدارس دولتی از کیفیت آموزشی خوبی برخوردار نبودند. ساعت کار معلمها مشخص نبود و گاهی تا آبان کلاس تشکیل نمیشد. سیستم آموزشیِ یکپارچه وجود نداشت و نتایج خوبی از مدرسههای دولتی به دست نمیآمد. این بود که احمد این کار را عملی کرد. گروه فرهنگی «هدف»1 ثمرهی این حرکت بزرگ بود. او بدون داشتن سرمایهی خاصی این کار را شروع کرد. اولین کار گروهیِ فرهنگی را با پنج نفر از همکارانش در خرداد سال 1327 در روز ولادت امام علیA شروع کرد. این گروه پیمان بستند که هدفشان تلاش برای هنر، دانش و فرهنگ این مملکت باشد و به فکر پول نباشند. افرادی را به جمع خود بپذیرند که چنین افکاری داشته باشند. کمکم بهترین معلمها و استادهای کشور دور هم جمع شدند. تشکیل شرکت سهامی دادند و شرکت را به ثبت رساندند؛ حتی کتابها را خودشان تألیف میکردند و رقابتی علمی بین معلمها شکل گرفت. چند سال بعد تعداد گروههای فرهنگی زیاد شد، سطح دانش و فضای آموزشی بالا رفت تا آنجا که مردم برای ثبتنام فرزندشان در این مدارس سر و دست میشکستند! طولی نکشید که تعداد مدرسههای هدف به سیزده مدرسه و پانزده هزار دانشآموز رسید. این در حالی بود که سطح آموزشی و علمی در این مدرسهها با سطح جهانی برابری میکرد! تا جایی که بعضی دانشگاههای معروف جهان و چند سفارت در تهران که برای پذیرش دانشجو در خارج از کشور شرط معدل داشتند، برای فارغالتحصیلان مدارس هدف هیچ شرطی نمیگذاشتند و آنها را میپذیرفتند! مدارس هدف بر کار گروهی تأکید زیادی داشتند. تمام کلاسها جدی و مهم بود. نمرهی کلاس نقاشی و کاردستی به همان اندازه اهمیت داشت که نمرهی کلاس ریاضی مهم است! برای هر درس، آزمایشگاه به خصوص و مجهزی درست شده بود و کلاسها زیر نظر استاد متخصص برگزار میشد. ورزش یکی از مهمترین فعالیتهای این مدارس بود. باید قبل از شروع کلاسها دانشآموزان نرمش میکردند و با شادابی سر کلاس حاضر میشدند. زمینهای بازی مناسب برای ورزشهای مختلف درست شده بود و دانشآموزان در رشتهی دلخواه خود تمرین میکردند. برای مناسبتهای ملی و مذهبی جشن و برنامههای مختلف ترتیب داده میشد. در تمام مدارس سالنهای غذاخوری با انواع غذاهای متنوع وجود داشت که برای هرماه از قبل رزرو میشد. غذاها با نازلترین قیمت به دانشآموزها عرضه میشد تا همه بتوانند از آن استفاده کنند. اردوهای متنوعی برای دانشآموزان ترتیب داده شده بود. بازدید و ملاقات با شخصیتهای مهم و فرهنگی و همینطور اردوگاههای تابستانی. شگفتیساز ایرانی یکی از کارهای مهم و با ارزش احمد برای کشورمان، اصلاح تقویم ایرانی است. تلاش چندین سالهی او باعث شد تقویم ایرانی به مرتبهی جهانی برسد و سایر کشورها هم با این تقویم آشنا شوند. او با آنچنان دقت و ظرافتی این کار را به سرانجام رساند که پروفسور «گولد»، تقویمشناس معروف آمریکایی، در معتبرترین کتابی که در زمینهی محاسبات تقویمی مهم جهان چاپ شده، تقویم ایرانی را بینهایت دقیق و حیرتانگیز توصیف کرده است. مینویسم، پس هستم! احمد در تمام طول عمرش کتاب نوشت و ترجمه کرد. بیشتر از 110 کتاب نوشته و ترجمه کرده است. او همیشه میگفت: «من علاقهمندم که کتابهای خودآموز بنویسم تا جوانها به مطالعه تشویق شوند. باید ساده نوشت، درست نوشت، جذاب نوشت. برای اینکه الگوی کتاب ساده را به مؤلفان نشان دهم، خودم تصمیم گرفتم بخش اخترشناسی کتاب خودآموز فیزیک را بنویسم.» این اعتقاد قلبی باعث شد کتابهای با ارزشی از او به یادگار بماند که برای همه قابل فهم و استفاده است. فروردین سال 1381 بود که استاد بیرشک نشان درجه یک علم و دانش را از دست رئیسجمهور دریافت کرد و چند روز بعد در چهارم فروردین در 95 سالگی چشم از جهان فرو بست. شاگردان و نزدیکان استاد میگویند زیرِ شیشهی میز استاد کنار پروندهها و کاغذهای مختلف همیشه یک تصویر از پرچم سه رنگ ایران وجود داشته که روی پرچم نوشته شده بود: «چون ایران نباشد تن من مباد...» زندگی کامل استاد احمد بیرشک را میتوانید در کتاب «بیرشکنامه» نوشتهی «علیاکبر محمودیان» بخوانید. 1. هدف: ه = هنر، د = دانش، ف = فرهنگ. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 30 |