تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,012,151 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,716,154 |
داستانک | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 30، شماره 358، دی 1398، صفحه 48-49 | ||
نوع مقاله: آسمانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2019.70826 | ||
تاریخ دریافت: 13 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 13 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
داستانک دوستی ریحانه جهاندیده- 12ساله- قم- کلاس هفتم به این میگویند دوستی! یک عنکبوت، گوشهی اتاقم لانه کرده! اولش خیلی میترسیدم، ولی بعد باهاش رفیق شدم. خیلی کمکم میکند. مثلاً وقتی من حالش را ندارم بروم کتابخانهام، او کتابم را به تارش میبندد و پرت میکند سمت من. من هم این طرف اتاق با یک پرش آن را میگیرم. بعضی وقتها هم برایش پنجرهی اتاقم را بازمیگذارم تا مگسها و پشهها بیایند داخل و او با گرفتنشان خوشحال شود! به این میگویند دوستی!
تمساح فاطمه محمد – داودآباد اراک – کلاس ششم تمساح توی رودخانه برای خودش حسابی میچرخید و فرمانروایی میکرد. ماهیهای بیچاره مجبور بودند لحظه به لحظه خودشان را قایم کنند؛ چون اگر ظاهر میشدند، یک لقمهی چپ میشدند. یک روز صبح تمساح از خواب بیدار شد و خودش را برای خوردن یک صبحانهی مفصل با طعم ماهی آماده کرد. همین که زبانش را بیرون آورد و داخل آب برد، سوزش وحشتناکی را احساس کرد و ناگهان خونی از دهان تمساح بیرون ریخت. تمساح، اشک تمساحی میریخت و از شدت درد به خودش میپیچید. رودخانه را خون گرفته بود. زرافه داشت رد میشد که ناگهان رودخانه را قرمز دید. به میمون که با او فاصلهای نداشت، خبر داد. میمون گفت: «این تمساح بدجنستر از این هست. میخواهد ما را گول بزند. خودش کاری کرده که دریا قرمز شده.» خبر به شیر رسید. آمد گفت: «فکر کنم ماهیان بزرگی رو کشته و خونشان را داخل دریا ریخته.» هر حیوانی چیزی میگفت، ولی هیچکس به داد تمساح نمیرسید. لاکپشت پیر بهترین گزینه بود. او از راه رسید و گفت: «تمساح دارد نعره میکشد. بهتر است به سمتش بروم و دهانش را معاینه کنم.» تمساح دهانش را باز کرد. همهی حیوانات پشت سرِ لاکپشت ایستاده بودند و داخل دهان تمساح را میدیدند. اوه اوه اوه! شیشه خردههایی داخل زبان تمساح بیچاره رفته و زبان را زخم و زیلی کرده بود. طوری که زبان تمساح بیرون مانده بود. حالا مانده بودند که شیشهها را چهطور بیرون بیاورد. خرس گفت: «فکر کنم پنجههای من میتواند شیشهها را بیرون بکشد.» در این هنگام دستهای از آدمها سر رسیدند. یکی از آنها گفت: «چرا رودخانه قرمز شده؟» میمون گفت: «شما به رودخانه هم رحم نمیکنید این هم از زبان بیچارهی تمساح!» آدمها دلشان به رحم آمد و تمساح بیچاره را به دامپزشکی بردند و شیشهها را یکییکی بیرون کشیدند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 39 |