تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,219 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,135 |
پرواز با پاراموتور را دوست دارم - وداع در المارتینو- در مسیر غدیر- خواهران پینوکیو | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 30، شماره 357، آذر 1398، صفحه 24-25 | ||
نوع مقاله: معرفی کتاب | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2019.70836 | ||
تاریخ دریافت: 13 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 13 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
معرفی کتاب
پرواز با پاراموتور را دوست دارم رامین بابازاده «پرواز با پاراموتور را دوست دارم» ماجرایی است شیرین و جذاب از نوجوان ایرانی به نام «عباس» که رؤیای پرواز با پاراموتور را در سر دارد. «پاراموتور» کمی پیشرفتهتر از «پاراگلایدر» است. دقت و کیفیتش باعث شده که بسیاری از عاشقان پرواز، بلندپروازیهایشان را از پاراموتور آغاز کنند. عباس، نوجوانی است که مادرش را هنگام تولد و پدرش را در هنگام خردسالی در سانحهای هوایی از دست داده است. حالا هم که بزرگ شده، اوقاتش را در تعمیرگاه ماشین میگذراند؛ جایی که هم محل کارش هست و هم محل زندگیاش. او هم مثل پدرش عشق به پاراموتور و پرواز دارد؛ اما هیچ راهی ندارد که به دنیای پاراموتورها برسد؛ تا اینکه حضور آن پیرمرد ناشناس در تعمیرگاه همهچیز را تغییر داد و ماجرا را به سمتی برد که حتی عباس در خوابش هم آن را نمیدید! بخشی از رمان: عباس روی صندلی جلو و پیرمرد که رانندهی پاراموتور بود، روی صندلی عقب بود. هر دو حالتی ایستاده داشتند. پیرمرد موتور را روشن کرد و ملخ شروع به چرخیدن کرد. کمی گاز داد تا موتور گرمتر شود و بعد بلند گفت: «آماده... حرکت!» قدری روی زمین دویدند. عباس نمیتوانست باور کند که دارد به آسمان میرود؛ درست مثل پرندهها؛ مثل کسانی که پاراموتور سالم دارند و مثل بابایش که الآن پیشش نبود. با هم دویدند. بال از روی زمین بلند شد. پیرمرد و عباس همچنان میدویدند. پیرمرد گاز بیشتری داد. پاهایشان را جمع کردند و از زمین فاصله گرفتند. عباس، کابوس دیشبش را فراموش کرده بود. حالا از زمین فاصله گرفته بود و در هوا بود. اولش کمی استرس داشت؛ ولی کمکم لذت پرواز جای استرس را پر کرد. چهقدر پرواز در این آسمان آبی و روی این درهی سرسبز باعظمت بود!... رمان «پرواز با پاراموتور را دوست دارم» به نویسندگی علی آرمین، از سوی نشر جمکران منتشر شده است. وداع در المارتینو عنوانش را که ببینی، یاد «وداع با اسلحه»ی اِرنست همینگوی میافتی. کامل میخوانیاش: «وداع در المارتینو». با خودت میگویی: «حتماً رمان ترجمه است.» اما هرچه میگردی، چیزی به نام «مترجم» کنار اسمِ نویسنده نمیبینی. فقط نوشته: «جواد ماهزاده.» شاخ درمیآوری. خیلی بزرگ نه؛ از آن شاخهای بزغالهای! نویسندهی ایرانی و این عنوان؟ از همان ابتدا عنصر «تعلیق» را برای مخاطب نوجوانش رعایت کرده. این تازه اول ماجراست؛ داستانی دارد جنایی و گانگستری و پر از حادثه. همهچیزِ کتاب، دلِ مخاطب را میبرد؛ میبرد به سالهای جنگ جهانی دوم. کتاب را دستت میگیری و ورق میزنی و چند روز همینجور توی دستت میماند؛ آنقدر که تمام کتاب را در سه روز میخوانی. بیشتر حوادث رمانِ «وداع در المارتینو» در اسپانیای پس از جنگ جهانی دوم رخ میدهد. لودویک، پدر مایکل، از اعضای ردهبالای گروهی است که قصد دارند با وجود سقوط آدولف هیتلر، همچنان از آرمانهای نازیها دفاع کنند. این گروه مأمور میشوند تا یک فیلسوف انگلیسی را به قتل برسانند. مایکل به ناچار باید همسفرِ پدرش باشد. ملاقات پدر با فیلسوف، سرآغاز ماجراهایی تازه است... رمان «وداع در المارتینو» تنها دو شخصیت اصلی دارد که مایکل و پدرش هستند؛ بقیهی شخصیتها مانند مادر مایکل، اِلِنا و مادرش که با شخصیت اول داستان در ارتباطاند و بقیه، همگی شخصیتهای فرعی به حساب میآیند و خیلی پررنگ نیستند. بنابراین، پیگیری رمان برای مخاطب نوجوان، چندان دشوار نیست. این رمان از سوی نشر محراب قلم منتشر شده است. در مسیر غدیر «در مسیر غدیر» به آخرین سفر پیامبر اکرم(ص) و واقعهی غدیر خم به صورت داستانی میپردازد. «علی باباجانی» در این کتاب، بیشتر به سراغ حواشی این حادثهی مهم رفته و ماجرا را از شهر مدینه آغاز کرده است؛ یعنی پیش از سفر به مکه. این کتاب قلمِ روانی دارد و به گونهای فصلبندی شده که مانع از خستگی مخاطب میشود. برخی از عناوین فصلها عبارتاند از: از مدینه تا قرار، جایی برای احرام، سورهی پیروزی، چه زود گذشت!، در کنار برکه، وحشت در هرشا. نشر «بهار دلها» این کتاب را به چاپ رسانده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: صدای اذان که در مسجد میپیچد، همه خود را آمادهی نماز میکنند. مرد غریبه این همه شور و حال را تا کنون ندیده بود. او بعد از دیدن پیامبر میخواست به شهر خودش برگردد؛ اما با دیدن این همه مردم علاقهمند به زیارت خانهی خدا، تصمیم گرفت با کاروان حج همراه شود. نماز که تمام میشود، مرد غریبه به بغلدستیاش دست میدهد و میپرسد: «شما هم قصد رفتن به خانهی خدا را دارید؟» مرد میگوید: «بله؛ با خانواده میروم.» ـ با خانواده؟ ـ بله... بیشترِ مردم با خانواده به زیارت میروند؛ حتی قرار است حضرت زهرا(س) و فرزندانش حسن و حسین(ع) و همهی همسران پیامبر(ص) نیز در این سفر با ایشان باشند. ـ پس پسرعمویشان علی(ع)در مدینه میماند؟ ـ خیر. علی(ع) به دستور پیامبر(ص) برای تبلیغ دین اسلام به یمن رفته است. پیامبر(ص) نامهای به او نوشته که با مسلمانان یمن برای انجام حج عازم مکه شود. مرد غریبه به جلو نگاه کرد. چند نفر دور کسی را گرفتهاند. فکر میکند پیامبر(ص)است. از جا بلند میشود و به طرف آنها میرود. به آنها که میرسد، روی پنجهی پایش میایستد تا پیامبر(ص) را بهتر ببیند؛ اما پیامبر نیست. از بغلدستیاش میپرسد: «چه خبر شده؟» او میگوید: «آمدهایم به ابودجانه تبریک بگوییم.» مرد غریبه با تعجب میپرسد: «ابودجانه؟»... خواهران پینوکیو مجموعه داستان «خواهران پینوکیو» شامل یازده داستان کوتاه، برای گروه سنّی دوازده تا شانزده سال است. نویسندهی کتاب، یعنی «سعیده زادهوش»، سعی کرده با درآمیختن دنیای کودکان و نوجوانان با دنیای قصه، آنها را به تفکر وادار کند؛ بر این اساس، پایان داستانها باز است و بچهها را به اندیشیدن تشویق میکند. در این کتاب، پنج داستان برای دختران و پنج داستان برای پسران به صورت یکیدرمیان آورده شده است تا برای هر دو جنسیت جذاب باشد. بعضی از این داستانها پیش از این، در نشریهی «سلام بچهها» منتشر شده بود. انتشارات قدیانی، کتاب «خواهران پینوکیو» را منتشر کرده است. بخشی از کتاب: از جا بلند شد و یک کتاب خشتی از داخل قفسهی کنار اتاق برداشت. هنوز یکی از بستهها دستم بود و در تمام مدتی که حرف میزد، سر پلاستیکش را گاز میزدم. آن را گرفت و کتاب را داد دستم. اسم نویسنده را که روی جلد دیدم، از تعجب نزدیک بود غش کنم. پس برای همین، مادرش را قانع کرد که زیرزمین را با کرایهی پایین به ما اجاره دهد و حالا هم هر فرصتی که پیدا میشد، از بابا در مورد نابینایان سؤال میپرسید... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 44 |