تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,755 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,967 |
معرفی کتاب | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 31، خرداد 363، خرداد 1399، صفحه 17-17 | ||
نوع مقاله: معرفی کتاب | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2020.71093 | ||
تاریخ دریافت: 29 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 29 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
معرفی کتاب
فاطمه بختیاری
نام کتاب: باغ طوطی نویسنده: مسلم ناصری ناشر: جمکران
همیشه زندگی یاران نزدیک ائمه اطهار(ع) جالب و خواندنی است. یکی از یاران و دوستداران امام علی(ع)، میثم تمار است. مسلم ناصری با داستانی به نام «باغ طوطی» در قالب رمان، به زندگیِ این مجاهد، مبارزه و عاشق اهل بیت میپردازد. خواننده پس از مطالعهی باغ طوطی از اینکه تاکنون چهقدر از زندگی پرماجرا، جذاب، پرشور و شیدایی میثم تمار کم اطلاع بوده است، شگفتزده میشود. - کوفه قبرستانی است که در سکوت مرگ فرو رفته. - با این حساب این قبرستان نیازی به طوطی ندارد. مگر نه؟ میثم با تأسف سری تکان داد و آهسته گفت: «روزگاری این سرزمین باغی بود که همه در سایهی نعمتهایش زندگی خوشی داشتند، ولی...» - نمیخواهی بگویی که آن زمان درست مدت خلافت علی(ع) بوده؟ - چرا همینگونه بود. او بهشتی ساخته بود که در آن به احکام خدا عمل میشد. بهشتی که در آن سرخ و سیاه و سفید فرقی نداشتند. همه با هم برابر بودند و زندگی در آن... - شعار بس است مرد عجم! اینقدر خوشزبانی نکن. عبایش را روی دستهی تخت انداخت. حریر زیبایی که زیر عبا پوشیده بود در نسیم تکانی خورد. تُن صدایش را نرمتر کرد و ادامه داد: «ببین همین حالا میگویم تو را خواهم بخشید؛ اما به یک شرط...» میثم که کمی به پای چپش تکیه کرده بود سعی کرد راست بایستد.
نام کتاب: در کوچههای پنجاه و هفت نویسنده: لعیا اعتمادی ناشر: بوستان کتاب
کتاب، مجموعهای از سه داستان کوتاه با موضوع انقلاب است. نویسنده در داستانها سعی کرده است حضور پررنگ و تأثیرگذار نوجوان در پیروزی انقلاب اسلامی را نشان بدهد. سوژههای ساده و در عین حال صمیمیِ داستانها، روایتگر خوبی از آن دوران است. «وسط اتاق یک کرسی دیدند که پیرمردی زیر آن نشسته بود. پیرمرد با دیدن بچهها از جا بلند شد و آهسته گفت: «چرا وایستادین! بجنبین! الآنه که سر و کلهشون پیدا بشه!» و به آنها کمک کرد که کاپشن و کلاهشان را در بیاورند و از رختآویز چوبی و رنگ و رو رفتهی گوشهی اتاق آویزان کنند. بعد از آن، بچهها زیر کرسیِ پیرمرد نشستند. چند دقیقهای بیشتر نگذشته بود که درِ چوبی خانه با صدای بلندی به هم خورد و به دنبال آن چند سرباز وارد حیاط شدند. بچهها با ترس به یکدیگر نگاه کردند...» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 42 |