تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,959 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,989 |
جلسه | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 31، تیر-مرداد365-364، خرداد و تیر 1399، صفحه 23-23 | ||
نوع مقاله: آسمانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2020.71149 | ||
تاریخ دریافت: 31 شهریور 1400، تاریخ پذیرش: 31 شهریور 1400 | ||
اصل مقاله | ||
جلسه احسان یزدیان- اراک در را کوبید به هم. عصبانی بود. شاید هم ناراحت. دلش میخواست گریه کند و همه را یک کتک مفصل بزند. خودش را توی آینهی اتاقش نگاه کرد. خیلی قاطی بود. گربهیشان، چیچی، خودش را برایش لوس کرد و خرخرکرد. سعید گفت: «امروز حوصلهتو ندارم.» چیچی ناراحت شد. پیف کرد و رفت. مامان از سر کار آمد. دید سعید از اتاقش بیرون نمیآید. گفت: «پسرم؟» سعید عصبانی شد: «مامان تو کی برام وقت داری؟ چرا نیومدی جلسهی مدرسه؟ چرا کارت از من مهمتره؟» مامان تازه یادش افتاد که امروز جلسهی اولیا و مربیان بوده و بازم فراموش کرده. مامان اشک توی چشمش آمد و گفت: «اینقدر مشغول خرج خونهام که یادم رفته. میدونی کرایه خونه و خرج خونه و هزارتا چیز دیگه حواس برام نمیذاره. همش به این فکر میکنم با این پول تا آخر برج میرسونیم یا نه؟ ببخشید!» سعید با همهی عصبانیتش دلش برای مامان سوخت. گفت: «اشکال نداره.» اما هنوز لحنش سرد بود. مامان دستهای سعید را توی دستش گرفت. دستهای سعید گرم شد. مامان فکر میکرد چهکار کند تا سعید حالش بهتر باشد. گفت: «بریم فیلم ببینیم؟» سعید لبخند زد. مامان گفت: «راستی بابات زنگ زد امروز گفت هفتهی دیگه میاد سراغت که با خودش ببردت.» سعید خوشحالیاش تمام شد. بابایش را دوست داشت؛ اما بابایی را که باری از روی دوش مامان برنمیداشت را نمیخواست. گفت: «نمیرم.» مامان گفت: «وقت جلسه بعدی مدرسه رو بگو.» سعید توی برنامهاش نگاه کرد و گفت: «دهم دی.» مامان روی یخچال چسباند: «دهم دی یادم نره.» بعد گفت: «بریم!» سعید باز هم خندید. مامان گفت: «مرخصی ساعتی میگیرم.» سعید گفت: «میگم بعدش بریم پارک.» مامان گفت: «ای شیطون. باشه بریم.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 49 |