تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,413 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,363 |
چهار بانوی بهشتی | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 31، بهمن 371، بهمن 1399، صفحه 6-7 | ||
نوع مقاله: داستان معارفی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2021.71240 | ||
تاریخ دریافت: 19 مهر 1400، تاریخ پذیرش: 19 مهر 1400 | ||
اصل مقاله | ||
چهار بانوی بهشتی معصومه اجلی حال خدیجه(س) خوب نبود. لحظهی موعود فرا رسیده و چیزی تا به دنیا آمدن فاطمه نمانده بود. چندروز پیش پیکی به سوی چند نفر از زنان قریش فرستاده بود و آنها را از وضع خود باخبر کرده بود. گفته بود که کودکی در شکم دارد و قرار است که همین روزها به دنیا بیاید. از آنها خواسته بود که به خانهی او رفت و آمد کنند و به کمکش بپردازند؛ اما زنان بیعاطفهی قریش، مدتها بود که او را طرد کرده بودند. مدتها بود که دیگر او را از خود نمیدانستند؛ از همان زمانی که مهر محمد به دلش افتاد. از همان زمانی که «بله» را به محمد و به آیینش گفت، او را از خود راندند و دیگر نه خدیجه(س) را به مهمانیهای خود راه میدادند و نه راه خانهاش را پیش میگرفتند؛ اما حالا شرایط فرق میکرد. خدیجه(س) باردار بود و برای وضع حمل خود به کمک احتیاج داشت. وقت کینهتوزی و انتقام نبود... خدیجه(س) چشمانش را بست. قطرههای اشک روی صورتش غلتید. همیشه در اینگونه وقتها، خانهی زنی که میخواست به تازگی مادر شود، شلوغ میشد. زنهای همسایه و قبیله، دستهدسته به خانهاش میرفتند و اجازه نمیدادند که او دست به سیاه و سفید بزند. کمکش میکردند. دلداریاش میدادند، برایش دارو درست میکردند. هرروز غذا و میوه به خانهاش میبردند تا یکوقت او گرسنه نماند و کودک در شکمش اذیت نشود؛ اما حالا خانهی او خالی و او تنهای تنها بود. انگار، نهانگار که قرار بود کودک تازهای به دنیا بیاید. خدیجه دلش شکسته بود؛ اما ناامید نبود. امید داشت به خدایی که محمد را آفریده و او را به پیامبری برگزیده بود. ناگهان در باز شد و چهار بانو پا به خانهی او گذاشتند. خدیجه تعجب کرد. قرار نبود که کسی به خانهی او بیاید. تازه، او اصلاً این زنها را نمیشناخت. زنها زیبا و خوشبو بودند. خانه، پر از بوی عطر شد. عطری که تا حالا خدیجه نمونهاش را هیچکجا استشمام نکرده بود. خدیجه از این که در مقابل این مهمانهای محترم دراز کشیده بود، خجالت کشید. میخواست بلند شود و بنشیند. یکی از آنها رو به خدیجه(س) کرد و گفت: «ناراحت نباش! ما در کنار تو هستیم و از جانب خداوند دستور داریم تا در به دنیا آمدن کودکت کمک کنیم.» خدیجه(س) شادمان شد. اشکها کنار رفتند و لبخندی شیرین در صورت خدیجه(س) نقش بست. گفت: «راست میگویید؟ اما فکر نکنم که شما از قریش باشید! من تا حالا شما را ندیدهام.» بانو ادامه داد: - من ساره، همسر ابراهیم(ع) هستم. و بعد بانوانی را که کنارش ایستاده بودند، معرفی کرد: «این، آسیهی مزاحم، همسر فرعون است. این، مریم بنت عمران، مادر عیسی است. این هم کلثوم است خواهر موسی.» خدیجه چشمانش را بست. نزدیک بود از هوش برود. چهار بانوی بهشتی به خانهی او آمده بودند تا در هنگام زایمان مراقب او باشند و به او کمک کنند. زیر لب خدا را شکر کرد. نور فاطمه(س) که به زمین تابید؛ دستهدسته فرشتگان به زمین میآمدند و دور گهوارهی فاطمه(س) میچرخیدند و به رسول خدا تبریک میگفتند. فاطمه(س) که به دنیا آمد، لبخند بر لبان خدیجه(س) نشست. پیامبر(ص) شاد شد، مشرکان خوار شدند و آسمان، ستارهباران... خدیجه اما هیچوقت آن چهار بانوی بهشتی را فراموش نکرد.
منابع: بحارالانوار، ج 43، ص 2، ح 1. دانشنامهی رشد با عنوان ولادت فاطمه علیهاالسلام. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 64 |