تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,204 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,128 |
یک عالمه پرچم مشکی | ||
سنجاقک | ||
دوره 18، مرداد مسلسل197-1400، مرداد 1400، صفحه 1-1 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/sn.2021.71319 | ||
تاریخ دریافت: 30 مهر 1400، تاریخ پذیرش: 30 مهر 1400 | ||
اصل مقاله | ||
یک عالمه پرچم مشکی معصومهسادات میرغنی صدای قِژ و قیژ چرخ خیاطی توی اتاق پیچیده بود. مامان داشت یک عالمه پرچم سیاه میدوخت. سعید و حمید به پرچمها نگاه کردند. وسط آنها نوشتههایی بود. حمید پرسید: «مامان! اینجا چی نوشته؟» مامان گفت: «نوشته یا اباالفضل العباس.» پرچم را بوسید. آن را روی بقیهی پرچمها گذاشت. سعید یک پرچم را برداشت و گفت: «داداشکوچولو! قدِ من که شدی. میتوانی بخوانی، ببین! اینجا نوشته یاحسین شهید.» حمید با غصه گفت: «خوش به حالت که بزرگی و میتوانی بخوانی.» بابا به اتاق آمد و گفت: «خانم! پرچمها آماده شده ببرم؟» مامان آخرین پرچم را روی بقیهی پرچمها گذاشت. همه را به بابا داد. سعید بلند شد و گفت: «من میخواهم بیایم مسجد.» حمید گفت: «من هم میآیم.» سعید اخم کرد و گفت: «تو کوچک هستی و نمیتوانی کمک کنی.» حمید ناراحت شد. خودش را به مامان چسباند و پرسید: «مگر کوچولوها نمیتوانند امام حسین را خوشحال کنند؟» مامان گفت: «پسرم! همه میتوانند امامها را خوشحال کنند.» بابا، حمید را بغل کرد، با خنده گفت: «آخ! چهقدر پسرم قوی شده. حتماً میتواند کمکمان کند.» به سعید نگاه کرد و گفت: «امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) برادرهای مهربانی بودند. آنها چیزهای زیادی از هم یاد میگرفتند و به هم خیلی کمک میکردند.» سعید و حمید به یکدیگر نگاه کردند. بابا پرچمها را دو دسته کرد. چندتایی را به سعید داد. چندتا هم توی دست حمید گذاشت تا با هم به مسجد بروند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 62 |