تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,322 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,277 |
آثار خوب بچهها | ||
پوپک | ||
دوره 28، مرداد-1400- 325، مرداد 1400، صفحه 32-33 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2021.71378 | ||
تاریخ دریافت: 17 آبان 1400، تاریخ پذیرش: 17 آبان 1400 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامهرسان آثار خوب بچهها به کوشش: سعیده اصلاحی چشمک ستاره ساراکوچولو پردهی اتاق را کنار زد و به آسمان نگاه کرد. او دنبال ماه میگشت، ماه نقرهای؛ اما آسمان مثل یک صفحهی سیاه بود بدون ماه و ستاره. دل ساراکوچولو گرفت. او از مادرش پرسید: «مامان، ماه و ستارهها کجا رفتند؟ پس چرا امشب ماه را نمیبینم؟» مادر لبخندی زد و گفت: «عزیزدلم، سارای خوشگلم! ماه و ستارهها جایی نرفتند. آنها توی آسمون هستند، ولی امشب هوا ابری هست. با دقت نگاه کن. همه جا را ابرهای خاکستری پوشانده و احتمال دارد باران ببارد. سارا گفت: «یعنی بعد از بارش باران، دوباره ماه و ستارهها توی آسمان پیدا میشوند؟» مامان خندید و گفت: «بله.» سارا هم خندید و گفت: «پس من دعا میکنم که هم باران ببارد تا گلها سیراب بشوند و هم ماه، توی آسمون پیدا بشود تا من بتوانم چشمک ستارهها را تماشا کنم.» سارا کتابی- کلاس دوم توپ جورابی کاوه دوست داشت کمی بپر بپر بازی کند؛ اما مامان اجازه نمیداد. مامان میگفت: «توی آپارتمان نمیشود بالا و پایین پرید. همسایهی طبقهی پایین ناراحت میشود.» کاوه گفت: «پس میتوانم بروم توی حیاط یا پارکینگ؟» مامان گفت: «نه، الآن زمان خوبی برای بازی نیست. همسایهها دارند استراحت میکنند.» کاوه ناراحت شد و گفت: «من حوصلهام سر رفته، چه کار کنم؟» مامان گفت: «بیا جوراببازی کنیم.» بعد یک جفت جوراب تمیز را توی هم فرو کرد و یک توپ جورابی درست کرد. کاوه و مامان، توپ جورابی را به سمت هم روی زمین قِل میدادند و بازی میکردند. کاوه از این بازی خیلی خوشش آمد و از مادرش خواست هر وقت که فرصت داشت با هم جوراببازی کنند. علی زائرپناه- ۱۰ساله شکرت ای خدا گنجشک با جیکجیک ساعت با تیکتیک چشمه با قلقل باغچهها با گل زمستان با برف آدمها با حرف دیروز و فردا هر روز و هرجا همه میگویند شکرت ای خدا هلیا عسگری- ۹ساله پروانهی من توی یک عکس دیدمش یکبار با دو بال قشنگ و رنگارنگ روی جلد مجلهی ما بود عکس پروانهای ظریف و زرنگ دوستش داشتم برای همین دور آن عکس را بریدم من بعد آن را گذاشتم در قاب که بماند همیشه او با من فائزه تاروردی- ۱۱ ساله مامان بخند توی آلبوم خانوادگی یک عالمه عکس هست. عکس بچگیهای ما، عکس روزهایی که یادمان رفتهاند. عکس مسافرتها و مهمانیها؛ اما من یکی از این عکسها را بیشتر از بقیه دوست دارم؛ عکس لبخند مامان. من فکر میکنم این زیباترین و بهترین عکس، توی همهی آلبومهاست. سوریا اصفهانی- ۸ساله | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 60 |