تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,186 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,110 |
ماه تی تی | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، مرداد 377و شهریور378، مرداد 1400، صفحه 24-25 | ||
نوع مقاله: آسمانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2021.71395 | ||
تاریخ دریافت: 18 آبان 1400، تاریخ پذیرش: 18 آبان 1400 | ||
اصل مقاله | ||
ماهتیتی معصومه امینزاده هوا داره کمکم تاریک میشه. رنگ زرد و نارنجی غروب خورشید داره آسمون رو رنگآمیزی میکنه. «ماهتیتی» کنار درخت مهربون نشسته. این اسم رو خودش روی درخت گذاشت؛ اون روزی که گرهی چارقدش رو به شاخهی این درخت بست. «جانپِر»، داره گاو و گوسفندها رو به آغل میبره. ماهتیتی به درخت مهربون میگه: «خونهی ما از اینجا توی روستا خیلی کوچیکه.» ماهتیتی دستاش رو به آسمون میگیره، ماه رو وسط انگشتاش جا میده و میگه: «کاش نور چشمهام مثل نور چشمهای تو بشه... بتونم ببینم.» «جانمار» توی حیاط مرغ و اردکها رو توی لونهشون میذاره، چشمش به ماهتیتی بالای تپه میفته، بعد با صدای بلند ماهتیتی رو صدا میکنه: «ماهتیتی! شبه بیا خونه.» ماهتیتی جواب میده: «جانمار الآن میام.» تا میخواد از جاش بلند بشه، آسمون و زمین دور سرش میچرخن. شاخهی درخت مهربون رو میگیره و چشمش به ماه که لابهلای شاخ و برگهاست، میفته و میگه: «خیلی سخته اگه دیگه تو رو نبینم؟» درخت مهربون برگهاش رو به چشمهای ماهتیتی میکشه و یه اشک کوچولو رو از پای چشمش پاک میکنه. ماهتیتی که برمیگرده خونه، درخت مهربون شاخههاش رو از غصه پایین میگیره. ماه دستی به چشمهاش میکشه و میگه: «کاش میشد نور چشمهام مال تو بود ماهتیتی!» درخت مهربون میگه: «کاش میشد از شیرهی جونم یه شمع بسازم که نوری بشه برای چشمهات ماهتیتی!» فردای اون روز جانمار و جانپِر جلوی در با هم حرف میزنند، جانمار اشکهاش رو با گوشهی چارقدش پاک میکنه. جانپِر هم دستش رو به کمرش میگیره و تکیه به نرده، آسمون رو نگاه میکنه. ماهتیتی خوشحال و خندون از پله میپره پایین وسط مرغها و اردکها، بعد یه مشت نون خرد از گوشهی دامن گلگلیش میریزه جلوشون و سوار ماشین داییشعبون میشه و از اونجا دور میشن. گنجشک میپره توی آسمون و پشت سر ماشین داییشعبون پرواز میکنه. ماه درخت مهربون رو صدا میکنه: «پرده ابر روی صورتم هست، نمیتونم خوب ببینم. خبری نشد؟» درخت مهربون هم شاخ و برگهاش رو تکون میده: «نمیدونم چرا نیومد دل تو دلم نیست.» ماه فریاد میزنه: «یه چیزی داره از اون دور دورا میاد.» صدای گنجشک از دور شنیده میشه: «او...ن حال...ل...ش... اون حالش خوبه.» صدای ترمز داییشعبون پشت در حیاط شنیده میشه. داییشعبون فریاد میزنه: «خدا رو شکر که دیگه هیچ مزاحمی توی چشمهاش نیست.» ماه میگه: «چشمهای ماهتیتی رو از اینجا میبینم.» درخت مهربون میگه: «دارم صدای خندههاشو میشنوم.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 50 |