تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,075 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,024 |
گناهی که خانواده را نابود کرد | ||
پیام زن | ||
دوره 29، آذر 338، آذر و دی 1399، صفحه 20-21 | ||
نوع مقاله: نقد | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/mow.2020.71455 | ||
تاریخ دریافت: 24 آبان 1400، تاریخ پذیرش: 24 آبان 1400 | ||
اصل مقاله | ||
گناهی که خانواده را نابود کرد نقد سریال خانگی همگناه #همگناه پریسا راد «همگناه»، سریالی پرببیننده، به تهیهکنندگی و کارگردانی «مصطفی کیایی»ست که اولین تجربهی خود را در شبکهی خانگی پشت سر نهاد. این سریال در نظرسنجیها، رتبهی اول پرمخاطبترین سریال این شبکه را به خود اختصاص داد و این، نبود مگر بهخاطر ویژگیهایی که مخاطب را درگیر داستان کرده و ادامهی آن را انتظار میکشد. پیرنگ و خردهپیرنگهای این سریال و توانایی نویسنده در قراردادن مخاطب در وضعیت تعلیق، با مواجهکردن او با موقعیتهای متفاوت، کشش قصه را به حد مطلوب برای یک سریال رسانده است. آنچه مسلم است، انقلاب اسلامی در چهلسالگی، هنوز هم در ناحیهی فیلمسازی، زبان گویایی ندارد و نتوانسته است فرم یا فرمهایی اختصاصی، برای بیان افکار و عقاید خود تولید کند. این مهم در ژانر دفاع مقدس اتفاق افتاده است؛ اما برای بیان همهی وجوه فرهنگی ما کفایت نمیکند. به این ترتیب، سریالهایی در کشاکش فرم – محتوا، در فضای فرهنگی و رسانهای کشور تولید میشوند که هیچ سنخیتی با دین، اعتقادات و فرهنگ ایران اسلامی ندارند. در مقابل، رسانه به مدد بهرهگیری از مؤلفههای فرمیک رایج جهان غرب که اندیشههای حاکم بر آن را بازنمایی میکنند، دست به تولید آثاری میزند که مخاطب در قحطی تولیدات فاخر، با فراز و فرود داستان همراه میشود. این قصهها که شبکهی خانگی را مملو و مشحون از خود کردهاند، به بهانهی غیرقابل قبول «واقعیت جامعه را نشان میدهد»، به جنگ فرهنگ ریشهدار ایرانی - اسلامی برآمدهاند و با بومیسازی فرهنگ حاکم بر فیلم و سریالهای هالیوود، بالیوود و امثال آن، تحول فرهنگی را، شیرین به کام مردم ایران میریزند؛ طوری که خودشان هم متوجه نمیشوند، دارند آدمهای دیگری میشوند و رفتهرفته سر از ترکستان درمیآورند. در این میان، همگناه هم مثل بسیاری سریالهای تولید داخل، با برخی مؤلفههای فرمیک، سازهی فرهنگی مقدسی بهنام «خانواده» را مورد هجمه قرار داده است. اما نگارنده بر آن است که باید همگناه را با اختلاف، ضدخانوادهترین سریالی دانست که پس از انقلاب اسلامی و ذیل سیاستهای فرهنگی انقلاب، ساخته و پخش شده است. تمامی اتفاقات سریال، در بستر خانوادهای اصیل و ریشهدار رخ میدهد. پایبندی به سنتهای خانوادگی که منشأ بروز همهی تنشهاست، گرههای درام را شکل میدهد و سریال را داراماتیزه میکند. جنگ درونخانوادگی میان همهی کوچکترهای خانواده، بهمثابه نماد چندفرهنگی نوظهور با بزرگترها بهعنوان نماد سنت، اصالت و ساختار حاکم، قصه را به اوج میرساند. نگاه پستمدرن، بر تمامی سریال حاکم است و ایدههای چندگانهی فرهنگی، برای اثبات وجود و استمرار بقای خویش، در جدالی بیوقفه با ساختارها معنادار میشوند. «فرید»، یادآور کاراکتر معروف «پدرخوانده»، نماد تمامعیار «پدرسالاری»، با تمام وجود تلاش میکند، خانواده را در چهارچوبهای سنتی خود حفظ کند و فاقد هرگونه درکی از علایق و سلایق شخصی اعضای خانواده، میخواهد میان آنها و انتخابهایشان، جدایی بیندازد و بهزعم خود، آنها را به آغوش خانواده و سنتها بازگرداند. «سوگل خلیق» در نقش «سیما»، ترنسی را به تصویر میکشد که دنبال عمل جراحی، برای تغییر جنسیت است و پدرش بهعنوان نمایندهی سنت و فرهنگ، این تغییر را ناهنجار تلقی میکند و قصد دارد دخترش را شوهر بدهد. سیما، با نقشهی قبلی خودکشی میکند و تعارضات پدر و دختر و بیاحترامیها و توهینهای دوطرفه، چهرهی زشتی از رابطهی پدر و دختر را به نمایش میگذارد که معمولاً عاطفی و احساسیست. «آرمان» پسرخواهر فرید، پسری ناهنجار و دارای روابط نامشروع است؛ اما در حادثهای، به زنی مطلقه و بچهدار دل میبازد و پنهانی با او زندگی میکند که چهارده سال از خودش بزرگتر است. صرفنظر از اینکه هیچگاه در سریال روشن نمیشود، این دو در ازدواجی مشروع (اعم از دائم یا موقت) همخانه شده اند تا بیننده از ظن خود یار این معنا شود، مخالفت فرید و فریده با این ازدواج ناهنجار، آرمان را به تعارضی شدید با مادر و داییاش میکشاند. این تعارض، به تکرار جنگ لفظی و فیزیکی با دایی، بهعنوان بزرگ خاندان و دعوا با مادر و ترک خانهی مادری منجر میشود و فیلمساز به عمد، در سکانسهایی مفصل و پرکشش، این دعواهای جذاب را به قاب تصویر میکشد تا به مخاطب خویش القا کند که چهارچوب خانواده و مادر و بزرگتر، هیچ حرمتی ندارد و برای رسیدن به خواستهات (هرچه میخواهد باشد)، میتوانی خانواده را نادیده بگیری و بر سر بزرگترهایت فریاد برآوری و حتی اگر لازم شد، در حد مرگ کتکشان بزنی. چالش اصلی در این سریال که داستان اصلی به او اختصاص دارد، شخصیت «پیمان (با بازی پدرام شریفی)»ست که به دلیل تهدید فرید و فریده، با مادرش که حالا مرحوم شده، در کودکی از زندگی «فریبرز (یکی دیگر از برادران صبوری)» اخراج شده است؛ آنهم به دلیل تفاوت طبقاتی. فریبرز سالها در فراق آنها، بدون علم به دلیل گمشدن ناگهانیشان سوخته است. حالا پیمان که پسر برومندی شده و به لطف دایی خلافکارش به تبهکاری حرفهای بدل گشته است، برای انتقام از صبوریها بهیکباره در زندگی پدرش وارد میشود که یک سرهنگ پلیس است. او بیوقفه برای نابودی پدر و خانواده او میجنگد و به احساسات پدرش و حتی بیاطلاعی او از دلیل نبودنش اهمیتی نمیدهد. در سکانسهای مختلف، پیمان را با مادرش در یک خانه میبینیم؛ اما در پایان، روشن میشود که مادرش سالهاست مرده و او بهخاطر یک بیماری روانی، او را زنده میبیند. سکانس تلخ و سیاهی، در ارتباط مادر و پسر وجود دارد که شاید هرگز در سینمای ایران بدیلی نداشته باشد و آنهم سکانس «مادرکشی»ست! پیمان با نقشهی نابودی صبوریها وارد این خانواده میشود و گرفتار عشقی ناخواسته به دخترعمویش سارا میشود؛ اما عذاب وجدان تخیلی او از مخالفت مادرش با این عشق، موجب اختلاف و دعوای لفظیشان میگردد و چنان با کلاه کاسکت بر سر او میکوبد که مادر به خون خویش میغلتد. بعدها مادر دوباره در ذهن پیمان زنده میشود؛ اما صحنهی تعارض مادر - پسری بر سر دختر مورد علاقهی پسر اتفاق میافتد که موافق میل مادر نیست. این ماجرا در دوران معاصر زیاد پیش میآید که بسیاری انتخابها خارج از خانواده رخ میدهد. این سکانس تراژیک و اثرگذار، چنان در ناخودآگاه مخاطب جا میگیرد که قابلیت تکرار در دنیای واقعی را با خود دارد. نهایت اینکه اباحیگری و عدم تعهد به خانواده، غیرمنطقیبودن سنتها، جهالت و نادانی بزرگترها، نداشتن درک درست از شرایط نسل بعدی و توسل به هر عمل غیراخلاقی برای حفظ سنتها، پیامهای اصلی این سریال پرمخاطب هستند. اتمام داستان با تحول ناگهانی فرید و فریده به پذیرش مسئولیت همهی مشکلات خانواده، مخاطب را مثل آبشاری بلند، از نوک قلهی تعلیق به زمین میکوبد و فیلمساز را به هدف خود نزدیک میکند که دستبرداشتن بزرگترهای خانواده از سنت و فرهنگ و همراهشدن با خواستههای نسل بعدیست. این پایان بیمقدمه و زودهنگام، گذشته از زیرسؤالبردن منطق روایی داستان و نمایش ناتوانی نویسنده، مخاطب کوچک و بزرگ را به کوتاهآمدن پدر و مادر و بزرگترها، در هر تعارضی میان آنها با فرزندان و نسل بعد از خود، رهنمون میسازد. سریال با سیاهکردن والدین، تضعیف نهاد خانواده و بازنمایی بهحقبودن کوچکترها، ضربهی مهلکی بر پیکرهی خانواده، بهعنوان اصیلترین نهاد فرهنگی وارد میکند که در طول تاریخ، ضامن بقای جامعه و حفظ ارزشهای ایرانی - اسلامی بوده است. آمار بیستمیلیونی تماشای قسمت آخر این سریال در فیلیمو، زنگ خطری برای مسئولین نهادهای نظارتی بر تولیدات فرهنگی تصویری را با صدای گوش خراشی به صدا درآورده است؛ باشد که گوش شنوایی بشنود! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 61 |