تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,151 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,077 |
در جزیرهی مرجانی چگونه گفتوگو میکردند؟ | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، مهر 379، مهر 1400، صفحه 18-20 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2021.71636 | ||
تاریخ دریافت: 23 آذر 1400، تاریخ پذیرش: 23 آذر 1400 | ||
اصل مقاله | ||
در جزیرهی مرجانی چگونه گفتوگو میکردند؟ سیدمحسن امامیان پروفسور نیما بعد از سالها تحقیق و اختراع چندین دستگاه کار راه بینداز، در 115 سالگی تصمیم گرفت رباتهایی را که برای کارهای خانه و آزمایشگاهش ساخته بود، آزاد کند تا بروند و برای خودشان زندگی کنند. به همین خاطر رباتها را در سفینهای که خودش ساخته بود جا داد تا به سیارهی مرجان که آن را هم خودش کشف کرده بود، منتقل کند.(1) اولش رباتها از این جدایی ناراحت شدند و سنسورهایشان واکنش نشان داد؛ اما پروفسور نیما برنامهی آنها را تغییر داد تا او را برای مدتی فراموش کنند و رهبری گروه هفت نفرهی رباتها را به ج۳۶ که ربات کاملتری بود، واگذار کرد و دکمهی پرتاب موشک سفینهبر را فشار داد. سفینه با سرعتی فوقالعاده طی پنج سال سفر فضایی در حالی روی سطح مرجان فرود آمد که پرفسور نیما پس از ۱۲۰ سال عمر پر برکت از دنیا رفته بود. جالب اینکه پرفسور همهی دانشی را که داشت به صورت برنامهای داخل رایانهی سفینه بارگذاری کرده بود. رباتها با فرماندهی ج۳۶ جای مناسبی را روی سیارهی مرجان پیدا کردند و با وسایلی که آورده بودند خانهای رو به ستارهای درخشان ساختند تا از نور آن ستاره باطریهای خودشان را شارژ کنند. آنها با انرژیای که میگرفتند روی سطح سیاره گشت میزدند و چیزهای خوبی پیدا میکردند تا بتوانند شرایط بهتری برای خودشان ایجاد کنند. یک روز موقع گشتزنی با سنگی زمردین مواجه شدند. وقتی رباتها آن سنگ را به دست میگرفتند در چند ثانیه باتریهایشان به سرعت ذخیرسازی کامل را انجام میداد و دیگر نیازی به نور ستارهی درخشان نداشتند. رباتها تصمیم گرفتند مقدار زیادی سنگ زمردین استخراج کنند تا آزمایشهای لازم را روی آنها انجام بدهند؛ اما وقتی با تجهیزات کامل وارد معدن سنگها شدند، دهها موجود عجیبالخلقه آنها را محاصره کردند. موجوداتی که شبیه آدمها و هیچ حیوان زمینی نبودند. ج۳۶ از ب55 خواست تا آنها را آنالیز کند، اما نتیجهی کاملی به دست نیامد. آنها موجودات فضایی بودند که پیش از رباتها شاید ده یا صد و یا هزاران سال در آن سیاره زندگی کرده بودند و تمام چیزهای روی سیاره را برای خودشان میدانستند. د۷۷ که بدنهی محکمتری داشت و برای کارهای سخت برنامهریزی شده بود، حرکت کرد تا جلوی چشم فضاییها سنگهای زمردین را بردارد؛ اما فضاییها با پرتاب مادهای لزج و چسبناک که از روزنههای روی پوستشان ترشح میشد د۷۷ را زمینگیر (مرجانگیر) کردند. د۷۷ به خاک سیاره چسبیده بود و نمیتوانست حرکت کند. ج۳۶ دستور عقبنشینی داد. رباتها د۷۷ را از مادهی لزج جدا کردند و به خانه برگشتند. ب55 از مادهی لزج روی بدنه د۷۷ نمونهبرداری و بعد آزمایش کرد. آن ماده برای بدنهی آلومینیومی رباتها بسیار خطرناک بود و میتوانست باعث پوسیده شدن و نابودی تجهیزات داخلی آنها شود پس باید از خیر سنگ های زمردین میگذشتند؛ اما ج۳۶ نگاهی به رباتها کرد و گفت باید واقعیتی را بدانید. اینکه سیارهی مرجان نیمی از سال آنقدر از ستارهی درخشان دور میشود که دیگر انرژی به آنها نخواهد رسید و مجبور خواهند شد نیمی از سال خاموش بمانند. این خاموشی در یک سیاره با موجوداتی ناشناخته خطرناک بود، پس نمیتوانستند سنگهای زمردی را نادیده بگیرند. د۷۷ دستش را بالا برد و گفت باید با آنها بجنگیم و به اندازهی مورد نیاز برای نیمسال دوم سنگ ذخیره کنیم. رباتهای دیگر هم با او همراهی و سلاحهایشان را فعال کردند. ج۳۶ به همه دستور داد انرژیهایشان را بیجهت هدر ندهند و تا انجام بررسیهای لازم و بدون فرمان او کاری نکنند. رباتها مقابل نور ستارهی درخشان که هر روز مقداری از آنها دورتر میشد، مینشستند، انرژی ذخیره میکردند و در باقی ساعتها به تحقیق دربارهی سیارهی مرجان و ساکنین آن میپرداختند. هر روز سه ربات مشغول انجام آزمایشهایی از روی نمونهها بودند و سه ربات دیگر به نزدیکی معدن و خانههای فضاییها میرفتند و اطلاعاتی جمعآوری میکردند. سرانجام پس از 223 ساعت تلاش مداوم توانستند اطلاعات کاملی به دست بیاورند که از همهی آنها مهمتر زبان و اسم فضاییها بود. آنها لوکا پدیا نام داشتند و برای صحبت صدایی شبیه ساییده شدن دو قطعه فلز از روزنههای پوستشان خارج میکردند و رباتها میتوانستند معنی آنها را به دست بیاورند. رباتها متوجه شدند لوکا پدیاها به سنگهای زمردین نیاز حیاتی ندارند، بلکه به عنوان یک شیء قشنگ از آنها نگهداری میکنند. د77 که متوجه این موضوع شد، تجهیزاتش به طور شدیدی داغ شدند و دیگر نمیتوانست تحمل کند چرا که آنها به سنگها نیاز شدیدی داشتند؛ اما لوکا پدیاها از روی خودخواهی سنگها را تصاحب کرده بودند. رباتهای دیگر با د77 هم نظر بودند و چاره را در طراحی یک نقشهی جنگی حساب شده و حمله به لوکا پدیاها میدانستند؛ حتی ب55 هم با آنها هم عقیده شده بود و ج۳۶ به تنهایی نمیتوانست مانع رباتها بشود. رباتها برای شناسایی بیشتر راهی معدن زمرد شدند و ج۳۶ داخل سفینه تنها شد. او نمیتوانست شاهد نابودی دوستانش باشد. باید کاری میکرد؛ اما هر چه اطلاعاتش را مرور کرد دستوری برای توقف این اتفاق نیافت. ج۳۶ به این نتیجه رسید که او هم به کمک دوستانش برود. هنوز چرخهایش را از سفینه بیرون نگذاشته بود که یاد برنامهی اطلاعات پروفسور نیما افتاد. باید آن را فعال میکرد و سؤالهایش را از پروفسور میپرسید. ج36 برنامه را فعال کرد و تصویر پروفسور نیما نمایان شد؛ اما باتری یارانه هم ذخیرهی کافی نداشت. ج۳۶ مجبور بود در فرصتی کوتاه پاسخ همهی سؤالهایش را پیدا کند. هر سؤالی که ج۳۶ میپرسید، پروفسور جواب مفصلی برای آنها داشت، حتی جاهایی پروفسور داستان و لطیفههای بیمزهای تعریف میکرد که ارتباط چندانی با موضوع نداشتند. دیگر فرصت رو به پایان بود که ج۳۶ توانست به توضیحاتی مفید دست پیدا کند. تصویر پروفسور کتابی را از داخل قفسهای بیرون آورد و قسمتی از کتاب را خواند. جملاتی دلنشین که ج۳۶ را حیرتزده میکرد. پروفسور پیشنهاد داد برای حل مشکل باید اول از همه راه مدارا و گفتوگو را پیش بگیرند؛ و اگر جواب نداد راههای دیگر را امتحان کنند. پرفسور گفت دعوا و درگیری با دیگران کینه و دشمنی ایجاد میکند. کینه باعث میشود آرامش از بین برود و افراد همیشه در فکر انتقامجویی باشند و این تلافی باعث آسیب شدید و یا نابودی کامل خواهد شد. ج۳۶ در آخرین ثانیهها این گفتهی پروفسور را در حافظهی داخلی خودش ذخیره کرد تا این پیام را به دوستانش برساند. او در تمام مسیر به تعداد زیاد لوکا پدیاها، جثههای بزرگ، سلاح مخوفشان و نابودی بعضی از دوستانش فکر میکرد. به اینکه با این حمله یک دشمنی ماندگار بین آنها به وجود میآید و هر چند وقت یک بار مجبور به درگیری خواهند شد. درگیریهایی که ممکن است رباتها را برای همیشه نابود کند. رباتها راه حمله به لوکا پدیاها را شناسایی کرده بودند و آماده حمله شدند که ج۳۶ به آنها رسید و مانع درگیری شد. او پیام پرفسور را به رباتها رساند و گفت، ما باید زبان لوکا پدیاها را بیشتر یاد بگیریم تا بتوانیم با آنها صحبت کنیم و زبان خودمان را هم به آنها بیاموزیم تا از نیازها و مشکلات هم با خبر بشویم و بتوانیم در همسایگی هم بدون دردسر زندگی کنیم. آن روز مرجانی میگذرد. رباتها و لوکا پدیاها سالها در همسایگی هم زندگی میکنند. لوکا پدیاها هر سال مقدار قابل توجهی سنگزمردین به رباتها میدهند و رباتها در عوض برای آنها قصههایی را که از برنامهی پروفسور نیما یاد گرفتهاند را تعریف میکنند. لوکا پدیاها از لطیفههای بیمزه خیلی خوششان میآید. یکی از نیازهای لوکا پدیاها این بود که برای خوابیدن نیاز به شنیدن قصه و حتی لطیفههای بینمک داشتند تا در نیمهی دوم سال که همه جا تاریک میشد، به خواب عمیقی فرو بروند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 53 |