تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,442 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,381 |
نویسندهای با توان پرتاب سه امتیازی! | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، مهر 379، مهر 1400، صفحه 38-39 | ||
نوع مقاله: نقد کتاب | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2021.71645 | ||
تاریخ دریافت: 23 آذر 1400، تاریخ پذیرش: 23 آذر 1400 | ||
اصل مقاله | ||
نقد و معرفی کتاب نویسندهای با توان پرتاب سه امتیازی! نگاهی به مجموعه داستان قصههای ننهآغا نوشتهی: مظفر سالاری انتشارات: کتابستان معرفت میل به شنیدن از آینده، سَرَک کشیدن به گذشته و حرکت در تونل زمان، یک تجربهی شیرین است. تجربهای مرکب از «کنجکاوی» به علاوه مقدار قابل توجهی «خیال» و تا حدّی «هیجان» روح کنجکاو و خیالپرداز خوانندگان همیشه به دنبال قلمهایی هستند که آنان را بر سر سفرهی دل گذشتگان یا پسآمدهای آیندگان مهمان کنند و مظفر سالاری استاد این نوع میزبانیها در روزگاران گذشته است. نویسندهای با توان پرتاب توپ سه امتیازی درون سبد دل مخاطب! بعد از رمانهای سهگانه «رؤیای نیمه شب»، «دعبل و زلفا» و «شب صورتی»، قصههای من و ننهآغا شرح حکایتهای دور نویسنده از یزد قدیم و سبک زندگی مردمان دوران کودکی و نوجوانی اوست! روایت مادربزرگی که در گویش یزدی، او را ننهآغا مینامند. آغا یعنی بزرگ. «سالاری» که خود را دست پروردهی مادربزرگ زیرک و فهیمش میداند، دست مخاطب را میگیرد تا او را با قهرمان پیر کودکیهایش آشنا کند. در زمانهای که در تقابل میان دنیای مدرن و دنیای قدیم هستیم و آنچه از پیران موی سپید، دیده یا شنیده میشود، بیشتر حکایت انسانهای کهنسال غرغرو و بدقلقی است که درکی از شرایط جدید ندارند، شنیدن و به تماشا نشستن ننهآغای نویسندهی زبردست یزدی، شیرینیِ دیگری دارد. «ننهآغا» برای مظفر سالاری حکم برج ساعت (مارکار یزد) را دارد. برج ساعت بلندی که هر جا راه گم کند با نگاه به او بیراهه را از سر میگذراند و سربهراه میشود! آنچه به نظر میرسد موجب شده نگارنده خودنوشتههای سالهای اولیهی عمرش را عرضه کند، توصیف روزگاری است که در فضای خانوادههای طبقهی ضعیف و متوسط جامعه، با وجود همهی مشکلات و گرفتاریهای آن دوران، آرامش و دلخوشی حاکم بود. که البته این آرامش هیچ ربطی به حاکمان آن زمان نداشت، بلکه مربوط به خصلتهایی مثل دوری از حرص و حسد، دل نبستن به دنیا و پشت در پشت هم بودن اعضای خانواده و فامیل در مواجهه با مشکلات و گرفتاریها بوده است. این کتاب روایتی سیال با ۲۳ قصه و یک مقدمه است. مقدمهای آهنگین از رنگینکمان وجود یک مادربزرگ یزدی! مقدمهای که خواندنش، هرگونه تردیدی را برای رها کردن کتاب جز با به پایان رساندن آن، از میان برمیدارد. راوی برای روایت قصهها از زاویهی اول شخص اصلی بهره گرفته است. طنزی ظریف بر فضای داستان حاکم است و گاه تمثیلهایی و تعبیرهایی نوبرانه، شیرینی خواندن را دو چندان میکند: - کولر آتش گرفته مانند بچه پرمویی شده بود که ماشین انداخته و کچلش کرده باشند! - ما مثل کلوخهایی چشمدار، ساکت و بیحرکت نگاهش میکردیم! - نتیجهی کار، شگفتانگیز بود! تاریخ افتخارآمیز آموزش و پرورش، کلاسی به آن کثیفی را به یاد نداشت. - استاد مقنّی؛ «سلطان زیرِ- زمین» بود! قهرمانان و بازیگران واقعی دنیای کودکیهای جناب سالاری، نه سیاهاند و نه سفید، بلکه خاکستریاند و هر کدام مانند رنگی از جعبهی مدادرنگیها، گاه خوبیهایشان غلبه میکند و گاه بدیهایشان و همین موجب بالا رفتن باورپذیری شخصیتها میشود. این موضوع حتی شامل ننهآغای دوستداشتنی هم میشود. او در قصهی «یادگاری» جلوی استاد حبیب بنّا (خواستگار دوران جوانیاش) کم میآورد و در برابر سوختن صندلی چوبی قدیمی که یادگار عروسیاش بود، اشکش جاری میشود و آن را نشانهای از روزهای پایانی عمرش میگیرد، اما پایان قصه چیز دیگری است. در مجموع با رسیدن این کتاب به چاپ هشتم، میتوان آن را تجربهی موفق دیگری در کارنامهی مظفر سالاری در جلب نظر مشتریان قصه و داستان دانست. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 45 |