تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,254 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,164 |
روستای مُنشیان و آدمهایش | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، آذر 381، آذر 1400، صفحه 18-19 | ||
نوع مقاله: ایرانگردی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2021.71817 | ||
تاریخ دریافت: 07 دی 1400، تاریخ پذیرش: 07 دی 1400 | ||
اصل مقاله | ||
ایرانگردی روستای مُنشیان و آدمهایش عکس و نوشته: عدالت عابدینی میانسال است. قد نسبتاً کوتاه با موهایی کمپشت دارد. یک کیف بزرگ با کیفی کوچک را روی چرخدستیاش میکشد. خلاصه اینکه مسافر سر راهی است، از تهران آمده و به اصفهان میرود. الآن هم در کمربندی شهر قم است. از ورشکستگیاش میگوید و فروش کلیهاش برای تأمین هزینهی زندگی، بدون اینکه زن و تنها دخترش آن را بدانند. در کار آجر نسوز بوده است و شش نفری هم کارگر او بودهاند. احساس میکنم قیافهاش صادقانهتر از آن باشد که دروغ بگوید. مرا به گوشهای میبرد و با کلی مقدمهچینی و معذرتخواهی میگوید: - داری صد تومن بهم بدی، الآن هیچ پولی توی جیبم ندارم؟ اصلاً میمانم چهطور اینقدر زود با من صمیمی میشود؟ یعنی نیم ساعت اینقدر آدمها را به هم نزدیک میکند؟ شاید خودم مقصر هستم که زود صمیمی میشوم. آخرش کرایهی اتوبوس از قم به اصفهان را به او میدهم. میگوید به شهرش که رسید حتماً با من تماس میگیرد؛ اما هیچوقت تماس نمیگیرد. او یک دروغگو بود! پس درس اول اینکه با ظاهر و حرف افراد نمیشود در مورد آنها قضاوت کرد. هنگام ظهر به اصفهان میرسم. مسیر حرکتم جنوب شرق اصفهان یعنی شهر ورزنه و باتلاق گاوخونی است. از اینجا به بعد است که دوچرخه را سوار میشوم. از جایی میگذرم که تابلوی بزرگ تأسیسات هستهای روی دیوار آن است. دیوارش خیلی طولانی است. مراقب هستم که دوربین را در نیاورم و کار دست خودم ندهم. تابلوهای «عکاسی ممنوع» هم حسابی حواسم را جمع و جورتر میکند. از آنجا زیاد دور نشدهام که در ابتدای روستای «جوزدان» ماشینی روبهرویم میایستد. رانندهاش از من میپرسد: - اینجا به دنبال چیزی هستی؟ میفهمم مأمور امنیتی است با لباس و ماشین شخصی. بدون اینکه از او کارت شناسایی بخواهم، خیالش را راحت میکنم که من یک گردشگر هستم. رفتار مؤدبانهای دارد و راهنماییام میکند کجا بروم؛ البته در اینطور مواقع این حق ماست که درخواست کارت شناسایی بکنیم. به روستای مُنشیان میرسم. این روستا چسبیده به اصفهان است. لنگر را میخواهم در این روستا بیندازم و در مورد این روستا بنویسم. در این مواقع من معمولاً سراغ دهیار یا یکی از اعضای شورای روستا؛ و اگر هم نشد یکی از ریش سفیدهای روستا میروم. ضمن پرسوجو کردن با مردی آشنا میشوم که میگوید زمانی «شوتی» بوده است. شوتیها کارشان قاچاق آدم و کالا با ماشینهای سرعت بالاست. نمیدانم اول سفرم چرا با اینطور آدمهایی باید روبهرو شوم. خوشبختانه از این کار توبه کرده و پس از تماس با دهیار مرا به مسجد روستا هدایت میکند تا آن کسانی را که میخواهم همانجا پیدا کنم. در مسجد روستا و بعد از نماز مغرب و عشاء، با چند نفر از ریش سفیدان روستا گرد هم مینشینیم و با آنها سر صحبت را باز میکنم. آخرش هم آقای حسین محمدی میشود میزبانم. محمدی، مردی پا به سن، با کت و شلواری مرتب و پیراهنی به رنگ آبی و بسیار هم خوش برخورد و گرم است. به باغچهاش میرویم که کمی از خانهاش فاصله دارد. همان اول کتری میگذارد و چای را دم میکند. حین نوشیدن چای، از خودش میگوید. سالها در جبهههای جنگ بوده است. از پرستاری، بازنشسته شده است. به سنش نمیخورد چهارده سال از بازنشسته شدنش گذشته باشد. با این حال هر شب به سراغ بیماران کرونایی میرود و به آنها رسیدگی میکند. میگوید خانوادهی خود بیماران کرونایی در همان ابتدا از نزدیک شدن به بیمارشان اِبا داشتند تا اینکه خودش و همسرش این کار را برای خانوادهیشان تسهیل میکنند. کشاورز است. واقعاً آدم پرکاری است. تا حالا که جبران دو آدم قبلی را کرده است و شاید هم چند دانگ بیشتر. لابهلای صحبتش از مراجعه نکردن پدرش به پزشک در طول عمرش میگوید و آن را مدیون عادتهای خاص او میداند. خیلی وسوسه میشوم که عادت پدرش را بدانم. پدرش اصلاً غذای مانده نمیخورد. ساعت نُه شب میخوابد و پنج صبح بیدار میشود. با دوچرخه به محل کارش میرود و برمیگردد. هر وقت دردی هم داشت، کمی نمک و سرکه سیب استفاده میکند. آدمی با زندگیِ کاملاً سالم. ساعت نُه شب میشود و محمدی میرود که به بیماران کرونایی سر بزند. شب، بعد از خوردن شامی خوشمزه، خودم را ولو میکنم روی تشک. واقعاً بدن و مخصوصاً چشمانم خسته هستند. هم شام میچسبد و هم خواب. *** مردم این روستا علاوه بر کشاورزی و دامداری، اهل صنایع دستی هم هستند. روز بعد با محمدی میرویم با یک فرد هنرمند آشنا شویم. جواد محمدی از آن دست آدمهایی است که کارش در نجاری حرف ندارد. مشتریان کارهای او از شهرهای مختلف کشور هستند. چرا که کار آنها واقعاً هنرمندانه و ظریف است. علاوه بر این علاقهی عجیبی هم به بازسازی خانههای قدیمی دارد و برای نمونه یکی از خانههایی را که در همان نزدیکی است، نشانم میدهد. این کارها را هم از بیست سال پیش شروع کرده است. کار در ساختمان سابق مجلس شورای اسلامی و مسجد سپهسالار را از بهترین کارهایش میشمارد. با پایان دیدارم از روستای منشیان، خودم را آمادهی ادامه سفر میکنم. با دیدن این آدمها، کلی انرژی گرفتهام برای روزهای بعد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 47 |