تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,355 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,304 |
کیف قرمزی | ||
سنجاقک | ||
دوره 16، مهر مسلسل175-1398، مهر 1398، صفحه 8-9 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/sn.2019.71959 | ||
تاریخ دریافت: 28 دی 1400، تاریخ پذیرش: 28 دی 1400 | ||
اصل مقاله | ||
کیفقرمزی طاهره خردور کیفِ کلاساوّلی همیشه دیر میرسید مدرسه؛ برای همین از خجالت همیشه صورتش قرمز بود. دوستانش به او میگفتند: کیفقرمزی. او دلش میخواست زود به مدرسه برسد؛ امّا هیچوقت نمیشد. یک شب به مدادرنگیها گفت: «من را صبح زود بیدار میکنید؟» مدادرنگیها گفتند: «باشد.» امّا مدادرنگیها خوابشان برد و کیفقرمزی دیر به مدرسه رسید. یک شب دیگر، کیفقرمزی به تلفن گفت: «تو زنگ میزنی تا بیدار شوم؟» امّا تلفن هم خوابش برد و نتوانست کیفقرمزی را صبح زود بیدار کند. کیفقرمزی باز هم دیر به مدرسه رسید. درِ مدرسه به او گفت: «اگر دفعهی دیگر دیر برسی، تو را به داخل راه نمیدهم!» کیفقرمزی با ناراحتی گفت: «باشد.» بعد وارد کلاس شد. یکدفعه میز و صندلی و تخته، همه با هم شروع کردند به خندیدن. آخر او به جای مداد و کتاب، یک عالمه لباس و اسباببازی با خودش آورده بود. کیفقرمزی بیشتر از دفعههای قبل خجالت کشید. اشک از چشمهایش چک چک افتاد روی زمین. دوستهای کیفقرمزی ناراحت شدند. کیفقرمزی را صدا زدند. کیفقرمزی دوید و از کلاس بیرون آمد، رفت توی حیاط. توی حیاط زنگ مدرسه گفت: «آهای کیفقرمزی! واقعاً خجالت دارد. چهقدر دیر میآیی! زود از مدرسه برو بیرون.» کیفقرمزی به خانه رفت. با خودش گفت: «دیگر به مدرسه نمیروم!» و از غصّه خوابش برد. عصر که شد، زینگ زینگ صدای زنگ خانه آمد. خانه، درش را باز کرد. میز و صندلی و تختهسیاه آمده بودند. آنها به کیفقرمزی گفتند: «ما را ببخش! ما تو را ناراحت کردیم.» بعد به او یک ساعت زنگدار هدیه دادند و گفتند: «تولّدت مبارک!» کیفقرمزی خیلی خوشحال شد؛ آخر ساعت زنگدار در گوشش گفت: «نگران نباش؛ از فردا صبح، خودم تو را از خواب بیدار میکنم.» و همینطور هم شد. از آن روز به بعد، کیفقرمزی بهموقع به مدرسه میرسید. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 55 |