تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,372 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,314 |
پیراهنها | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، دی 382، دی 1400، صفحه 21-21 | ||
نوع مقاله: آسمانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2021.72066 | ||
تاریخ دریافت: 24 بهمن 1400، تاریخ پذیرش: 24 بهمن 1400 | ||
اصل مقاله | ||
پیراهنها ریحانه جهاندیدهحیدرباغی بهار بود. همهجا پر از شکوفهها و گلهای زیبا بود. پرندهها آواز میخواندند و حیوانات از خواب زمستانی بیدار میشدند. پیراهن بهار پر از شکوفه و گل و چمن بود. او با شادی به شاهکار خودش نگاه میکرد و لبخند میزد. تابستان به لباس او نگاه کرد و گفت: «لباس تو زیباست؛ اما لباس من زیباتر است.» بهار گفت: «سه ماه دیگر صبر کن، آن وقت لباس تو را هم میبینم.» سه ماه گذشت و نوبت تابستان شد. تابستان لباسش را از گیلاس، آفتاب، گلهای ارکیده و بنفشه و آلالههای قشنگ و خوشبو پر کرد. تابستان گفت: «میبینید لباس من چهقدر قشنگ است؟» فصلها برایش دست زدند. تابستان خندید و گفت: «هیچکس لباسش مثل من نیست.» سه ماه دیگر گذشت و نوبت پاییز شد. پاییز هم لباسش را از برگهای پاییزی پر کرد و نارنجی شد، مثل پرتقال. زیر لب با خودش میگفت: «باید لباس من از همه زیباتر باشد.» وقتی که آماده شد، لباسش را به بهار، تابستان و زمستان نشان داد. بهار او را تحسین کرد. تابستان خندید و زمستان برایش کف زد. حالا نوبت زمستان بود. او لباسش مثل برف سفیدِ سفید بود و سادهی ساده. زمستان با خودش گفت: «فصلی که من در آن زندگی میکنم، فقط سفید است. مطمئن هستم بقیهی فصلها به من میخندند.» با همین فکرها پیش بقیهی فصلها رفت. تابستان تا او را دید گفت: «لباس تو سفیدِ سفید است، اصلاً زیبا نیست.» زمستان کمی دلگیر شد؛ اما سکوت کرد. پاییز گفت: «لباس هر کس زیباییِ خودش را دارد.» بهار گفت: «لباس تو سفیدِ سفید است، مثل لباس عروس. هیچ رنگی ندارد، ولی میدرخشد. لباس تو خیلی زیباست.» تابستان حسودی کرد و گفت: «لباس او اصلاً زیبا نیست.» بهار گفت: «زیبایی در سادگی است.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 39 |