تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,060 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,004 |
گفتوگو؛ هدیهی آن پیرمرد به جهان تنهایان | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، بهمن383، بهمن 1400، صفحه 4-5 | ||
نوع مقاله: سرمقاله | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2022.72117 | ||
تاریخ دریافت: 01 اسفند 1400، تاریخ پذیرش: 01 اسفند 1400 | ||
اصل مقاله | ||
سرمقاله گفتوگو؛ هدیهی آن پیرمرد به جهان تنهایان حسن صنوبری یک شاه از گفتوگو میترسید. هیچ دیدار عمومی جدیای نداشت، مخصوصاً دیداری که قشرهای مختلف مردم بتوانند در آن صحبت کنند. بیشتر دیدارهای محمدرضا پهلوی صرفاً با مقاماتی بود که مانند خودش لباسهای طلاکوب داشتند؛ لباسهایی که از بالا تا پایین لبریز از مدالها و آویزهای فلزی بود که نشان میداد آنها با مردم عادی فرق دارند. از طرفی همینها هم جز گفتن چیزهایی که شاه خوشش بیاید، حرفی نمیزدند؛ چون شاه حوصلهی شنیدن حرفهای خلاف میل خودش یا حرفهای تخصصی را نداشت. «عَلَم» صمیمیترین و نزدیکترین فرد به محمدرضا شاه، بارها در خاطراتش به این موضوع اشاره کرده است. جایی میگوید: «{شاه} فرمودند: یک ربع است میخواهم یک شماره تلفن آزاد بگیرم، ممکن نمیشود! عرض کردم، وضع تلفن هم به علت بیحساب بودن کار و توقعات زیاد مردم بد است... متأسفانه بعضی از کارهای ما چون مطالعه نمیشود، و شاهنشاه هم که ماشاءالله از مشاور خوششان نمیآید، قضاوت و مطالعهی صحیحی در بعضی کارها نیست و اغلب به این روز میافتد. اتفاقاً فرمودند صحیح میگویی.» (ج1، ص210) طبق این خاطره، خود شاه هم بیاعتناییاش به نظر مشاوران و متخصصان را تأیید میکرده است. از طرفی بارها در خاطرات علم میبینیم که او چه اضطرابی داشته اگر میخواسته یک واقعیت تلخ را به شاه بگوید. مثلاً این خاطره را بخوانید: «صبح بنا به تعیین وقت قبلی، وزیر اقتصاد، هوشنگ انصاری، دیدنم آمد... میگفت وضع مالی وحشتناک است، پول که نیست، تعهدات سنگین است، تمرکزی در خصوص تصمیمات اقتصاد هم نیست... چهار مرکز اخذ تصمیم اقتصاد داریم: شورای پول و اعتبار، شورای عالی سازمان برنامه، هیأت وزیران و بالأخره شورای اقتصاد که در پیشگاه شاهنشاه تشکیل میشود. هیچ هماهنگی بین اینها نیست. نمیدانم چه خاکی بر سر بریزم و با چه جرئتی این مطلب را به عرض {شاه} برسانم.» (ج1، ص313). احسان نراقی، یکی دیگر از نزدیکان دربار پهلوی در یکی از مصاحبههایش چنین گفته: «شش ماه آخر. بیشتر سعی میکردم تحلیل درستی از شرایط به او {شاه} بدهم. اگرچه فایدهای نداشت. او نمیپذیرفت. خودش را همه چیز میدانست. حرف هیچکس را قبول نمیکرد. در کتاب پاسخ به تاریخ همین تفکرات اشتباهش وجود دارد و وقتی از ایران رفت دوباره همان حرفهای قدیم را تکرار کرد. اصلاح نمیشد، خرفت شده بود؛ پدرش رضاشاه هم درست نمیشد چه برسد به او... وقتی من میگویم که محمدرضا بیمنطق و مغرور بود باید بدانید که چنین آدمی به حرف دیگران گوش نمیدهد و خود را دانای کل میداند. در حالی که رفتار و تصمیماتش نشان میدهد که نه تنها از سیاست هیچ نمیدانست، بلکه غرق در غرور بود و به جز خود هیچکس را قبول نداشت. محمدرضا پهلوی گوش شنوایی برای شنیدن انتقاد مخالفان و حتی توصیهی دلسوزان خود نداشت و همیشه با نوعی تکبر و بیاعتمادی به آنها نگاه میکرد.» دو برای هر گفتوگویی به دوتا چیز احتیاج داریم: «دهان» + «گوش» دهان، برای رساندن حرفمان به طرف مقابل، گوش برای دریافت حرفی که طرف مقابل میخواهد به من برساند. به حرکتِ قطار کلمات از ایستگاه دهان به ایستگاه گوش- و برعکسش- میگویند «گفتوگو». کماند کسانی که با داشتن گوش و دهان واقعی به یک گفتوگوی حقیقی و مطلب برسند. بسیاری از آدمها یکی از دو شرط گفتوگو یا یکی از آنها را ندارند. خیلیها هستند که دهان ندارند. هرچند ظاهراً مدام دهانشان باز باشد و حرافی کنند؛ چون حرف و سخنی که برآمده از وجود و تجربهی شخصی خودشان باشد را ندارند و جز تکرار شنیدههایشان از دیگران یا مفروضاتی که بهشان دیکته شده، سخنی ندارند. خیلیها هم هستند که گوش ندارند. هر چند مدام سرشان را به نشانهی شنیدن سخن طرف مقابل تکان بدهند. چون یاد نگرفتهاند که واقعاً به سخن دیگری بدون پیشفرض و دور از موضع همیشگی خود گوش بدهند تا آن حرف از دیوارهای ذهنیشان بگذرد و واقعاً در ترازوی درونی انصافشان وزنکشی شود. پس داشتن گوش و دهانِ جسمی به معنای داشتن گوش و دهان حقیقی نیست، این دو عضو بدن دو امکان و دو استعداد هستند که اگر بلد نباشیم درست ازشان استفاده کنیم تبدیل به دو دیوارهی سیمانی میشوند. چشم و دیگر اعضا هم همینطور. آن ناشنوایی، بیزبانی و نابینایی که در قرآن نکوهش میشود و دلیل بیعقلی، از همین جنس است: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَایَعْقِلُونَ»، ناشنوایی و بیزبانی و نابینایی باطنی نه ظاهری. صحبت از نداشتن فیزیک و واقعیت مادی گوش و دهان و چشم نیست. چنانکه خدای بزرگ در منبع دیگری واضحتر میفرماید: «لَهُمْ قُلُوبٌ لَایَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لَایُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لَایَسْمَعُونَ بِهَا؛ دلهایی دارند که با آنها نمیفهمند، چشمهایی دارند که با آنها نمیبینند و گوشهایی دارند که با آنها نمیشنوند.» سه برای داشتن یک گوش واقعیِ مناسبِ گفتوگو، آدم باید سلوک خاصی در زندگی داشته باشد. نباید خودش را دانای کل یا مرکز جهان یا برتر از دیگران بداند. باید باور کند امکان دارد بتواند از دیگران یاد بگیرد. برای داشتن یک دهان واقعی مناسب گفتوگو هم، آدم باید هم گوش داشته باشد هم چشم، باید بسیار بخواند و بسیار بشنود. آنهم نوشتهی بهترین کتابها و سخن بهترین آدمها. امام خمینی(ره) در چنین وضعی قرار داشت. از سن کم بسیار مطالعه میکرد و همواره در جستوجوی بهترین و دانشمندترین و پرهیزگارترین استادان بود. نوابغ و بزرگانی مثل «آیتالله محمدعلی شاهآبادی»، «آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری»، «آیتالله میرزاجوادآقای ملکیتبریزی» و... از استادان امام بودند که هر کدام دریایی از دانش و اخلاق بودند. همچنین امام خمینی(ره) در نوجوانی کنار دانشاندوزی، با دقت و جدیت مراقبه و سلوک معنوی و عرفانی را نیز با کمک همین استادان شروع کرده بود. همهی اینها کمک میکرد که او هم گوش و ادبِ شنیدن داشته باشد و هم دهان و ذوق گفتن. گفتوگو با افراد مختلف در جهان بیرون او را به گفتوگوی اندیشهها در جهان درون رسانده بود. این بود که امام در همان جوانی و میانسالی، هم یک فقیه بود، هم یک عارف، هم سیاستمدار، هم مفسر، هم فلسفهدان، هم مبارز، هم استاد اخلاق و... به همین دلیل است که او برخلاف بسیاری از مدعیان سیاست یا دین، پیش از انقلاب به راحتی وارد گفتوگو با گروههای سیاسی مختلف و مخصوصاً تمام اقشار مردم شد و توانست بین همهی آنها نوعی همدلی و همزبانی و به قول خود امام «وحدت کلمه» به وجود بیاورد. چهار ما پیش از امام تنها بودیم؛ چون با یکدیگر سخن نمیگفتیم. هزاران هزار گروه و فرقه با هم در حال ستیز بودند. اما امام با هدیهی گفتوگو و وحدت کلمه، البته که زیر پرچم کلمهی توحید، برای همیشه راه نجات از تنهایی را به ما نشان داد. امام آموزگار گفتوگو بود، چه با خود، چه با دیگری، چه با خدا. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 43 |