تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,810 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,977 |
لطیفه | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 32، اسفند 384، اسفند 1400، صفحه 16-17 | ||
نوع مقاله: چند لطیفه متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2022.72477 | ||
تاریخ دریافت: 21 فروردین 1401، تاریخ پذیرش: 21 فروردین 1401 | ||
اصل مقاله | ||
چند لطیفه متناسب با آب و هوای مناطق سردسیری
شادی با چندتا از دوستام به آسایشگاه سالمندان رفتیم تا با اجرای برنامه خوشحالشون کنیم. برای اینکه آنها را بخندانیم، شروع کردیم به ادا در آوردن و اجرای حرکتهای عجیب و غریب؛ اما هیچکدوم نخندیدن. فردا، مدیر آسایشگاه زنگ زد و کلی تشکر کرد. گفت: «سالمندان ما خیلی روحیه گرفتن. شما که رفتید، همه گفتند خدا رو شکر، ما مثل اینا نیستیم!» گوشتکوب جاتون خالی داشتیم آبگوشت میخوردیم. بچهی خواهرم هم کنار ما سر سفره بود. گوشتکوب رو گرفتم دستم و به یاد خاطرههای کودکی افتادم. به بچهی خواهرم گفتم: «داییجون این گوشتکوب سنش از من بیشتره.» مادرم گفت: «فایدهاش هم همینطور!» امتحان خدا نکنه من یه صفحه یا یه سؤال رو برای امتحان نخونم! هفده نمره از اونیکه نخوندم سؤال میاد، سه نمره از اونایی که خوندم. شربت توی حمام بودم، مامانم زد به در و آروم گفت: «زود بیا بیرون برات شربت درست کردم، گرم میشه.» داد زدم: «آخر کدوم خری توی این هوای سرد شربت میخوره؟» وقتی اومدم بیرون دیدم کلی مهمون داریم و همه یه لیوان شربت دستشونه. زندگی پدربزرگم نودسالشه. مادربزرگم از دنیا رفته و پدربزرگم تنها زندگی میکنه. چند وقت پیش با یه خانم هشتادساله آشنا شده و قرار شده باهم ازدواج کنند. تا حالا چند جلسه باهم صحبت کردن؛ اما به نتیجه نرسیدن. بابام که حرصش در اومده بود به بابابزرگم گفت: «چرا اینقدر طولش میدید. تمومش کنید بره دیگه.» بابابزرگم گفت: «نه بابا برای چی عجله کنیم؟ صحبت یه عمر زندگیه!» سؤال و جواب معلم داشت برگههای امتحانی رو تصحیح میکرد. متوجه شد دوتا از دانشآموزها جوابها را دقیقاً مثل هم نوشتند. اونها رو صدا کرد و گفت: «چرا جوابهاتون شبیه همه؟» یکی از دانشآموزها جواب داد: «چون سؤالهامون شبیه هم بودن!» مشورت دختره توی همهی کارهاش با دوستش مشورت میکرد. یه بار به دوستش پیام داد: «مینا الآن با داداشم دعوام شده کلاً حق با اونه. من الآن چی کار کنم؟» دوستش جواب داد: «بزن زیر گریه!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 64 |