تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,990,923 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,704,132 |
رستم و اکواندیو | ||
پوپک | ||
دوره 28، اسفند-1400-332، اسفند 1400، صفحه 38-39 | ||
نوع مقاله: قصههای شاهنامه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.72521 | ||
تاریخ دریافت: 24 فروردین 1401، تاریخ پذیرش: 24 فروردین 1401 | ||
اصل مقاله | ||
قصههای شاهنامه رستم و اکواندیو سیدهلیلا موسویخلخالی در قسمت قبل دربارهی رستم گفتیم که آوازهاش کمکم همه جا پیچید و پهلوانترین پهلوان ایران شد و به او لقب جهانپهلوان دادند. روزی نگهبانِ اسبهای شاه ایران به شاه گفت: «گورخری به گلهی اسبها حمله میکند و آنها را میکشد و میخورد!» شاه تعجب کرد و گفت: «این چه نوع گورخری است که میتواند اسب بخورد؟!» نگهبان به شاه گفت: «حیوانی بزرگ و زرد است که پشتش خط سفید دارد!» شاه گفت: «این گورخر نیست، این موجود که میگویی «اکواندیو» است!» شاه، رستم را صدا کرد تا برای نابود کردن اکواندیو به چراگاه اسبها برود. رستم سوار بر اسبش شد و به چراگاه رفت؛ اما از اکواندیو خبری نبود. همینطور که به صحرا نگاه میکرد، گردبادی دید و فهمید اکواندیو آنجاست. سوار رخش شد و به دنبال اکواندیو رفت؛ اما نتوانست او را بگیرد؛ اکواندیو با سرعت از دستش فرار کرد. رستم که خسته شده بود، کنار رود از اسب پایین آمد و دراز کشید تا قدری استراحت کند. همین که چشمهایش را روی هم گذاشت، اکواندیو مشت توی زمین کرد و رستم را با تکهای از زمینی که رویش خوابیده بود، بلند کرد و بین زمین و آسمان نگه داشت. رستم چشم باز کرد و خودش را در دست او دید. اکواندیو به رستم گفت: «تو را به دریا بیندازم یا به کوه؟» رستم که پهلوان باهوشی بود و میدانست هر چه بگوید، اکواندیو برعکس آن را عمل میکند، جواب داد: «من را به کوه بینداز.» اکواندیو هم رستم را به دریا پرتاب کرد. رستم شنا کرد و خودش را به ساحل رساند. رخش را پیدا کرد و سوارش شد. رستم سریع کنار چشمه رفت و اکواندیو را پیدا کرد. رستم با اکواندیو جنگید، با گرز به سرش زد و او را نابود کرد. رستم مثل همیشه پیروز از جنگ به کاخ پیش پادشاه رفت. پادشاه خوشحال شد و پاداش خیلی خوبی به او داد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 47 |