تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,762 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,968 |
پهلوان رستم | ||
پوپک | ||
دوره 28، بهمن-1400-331، بهمن 1400، صفحه 38-39 | ||
نوع مقاله: قصههای شاهنامه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.72538 | ||
تاریخ دریافت: 29 فروردین 1401، تاریخ پذیرش: 29 فروردین 1401 | ||
اصل مقاله | ||
قصههای شاهنامه پهلوان رستم سیدهلیلا موسوی زال ازدواج کرد و پسردار شد؛ اسم پسرش را رستم گذاشت. رستم از همان نوزادی درشتهیکل و قوی بود و به سادگی نمیشد او را سیر کرد، برای همین دایههای زیادی به او شیر میدادند. روز به روز بزرگ و بزرگتر شد، طوری که در همان کودکی مانند مرد جوانی شده بود! یک شب فیلِ سفید، که زال بر آن سوار میشد، رَم کرد و شروع به دویدن و بالا و پایین پریدن کرد، نگهبانها نتوانستند فیل را آرام کنند و حتی نتوانستند آن را بگیرند؛ رستم که بسیار کمسن بود با گرز پدربزرگش بر سر فیل کوبید و آن را ساکت کرد. وقتی این خبر به زال رسید، رستم را صدا کرد و گفت: «حالا که اینقدر قوی شدهای، باید به مأموریتی بروی.» رستم گفت: «پدرجان! کجا باید بروم؟» زال گفت: «سپاهی به تو میدهم تا به کوه سپند بروی و انتقام پدربزرگت را بگیری. باید گنجهای او را از دشمن پس بگیری.» رستم قبول کرد و با سپاه به سمت کوه سپند حرکت کرد. رستم به آنجا که رسید، فهمید در آن منطقه نمک بسیار کم است و مردم برای تهیهی نمک خیلی زحمت میکشند. او دستور داد تا سپاهیانش لباس بازرگانان را بپوشند و شمشیرها و گرزهایشان را در بار نمک پنهان کنند. آنها به دروازهی کوه سپند که رسیدند، رستم به نگهبانان گفت: «ما بازرگانیم و برای شما نمک آوردهایم!» نگهبانان خوشحال شدند و دروازه را باز کردند. سپاه رستم وارد شدند. شب که همه خواب بودند، سپاه رستم شمشیرها و گرزها را بیرون آوردند و با سربازها جنگیدند. صبح روز بعد رستم که پیروز شده بود، گنجهای پدربزرگش را از آنها پس گرفت و پیش پدرش برگشت. زال وقتی داستان ورود سپاه به منطقه کوه سپند را شنید، فهمید که پسرش علاوه بر زور بازو، جوان تیزهوشی هم هست و به موقع از فکرش استفاده میکند. رستم خیلی زود بزرگترین پهلوان ایران شد و اسمش دشمنان ایران را میترساند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 53 |