تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,767 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,969 |
شما هم کلمه های جادویی را بلدید | ||
پوپک | ||
دوره 29، تیر مسلسل336، تیر 1401، صفحه 4-4 | ||
نوع مقاله: دوستانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.72902 | ||
تاریخ دریافت: 05 شهریور 1401، تاریخ پذیرش: 05 شهریور 1401 | ||
اصل مقاله | ||
دوستانه شما هم کلمههای جادویی را بلدید؟ مهدیس حسینی مامان داشت از مهمانها پذیرایی میکرد. گفتم: «مامان من حوصلهام سر رفته میشود بیایی باهم بازی کنیم؟» مامان گفت: «حسینجان! بعد از رفتن مهمانها با هم بازی میکنیم. الآن نمیتوانم.» پاهایم را به زمین کوبیدم و با اصرار گفتم: «اما من الآن میخواهم بیایی و با من بازی کنی، همین الآن.» وقتی دیدم مامان به جیغ و فریادم اهمیتی نمیدهد به اتاقم رفتم و درِ اتاق را محکم به هم کوبیدم. داخل اتاق به رفتارم کمی فکر کردم و خجالت کشیدم از اینکه سر مامانم داد زده بودم. بعد از رفتن مهمانها، بابا به اتاقم آمد، با بغض به بابا نگاه کردم و گفتم: «من نمیخواستم مامان را ناراحت کنم. فقط دوست داشتم آن لحظه با هم بازی کنیم؛ اما مامان گفت وقت ندارد و من باید تا رفتن مهمانها منتظر بمانم.» بابا گفت: «حسینجان! وقتی مامان به تو گفت که کمی صبر کنی چرا به حرفش گوش ندادی؟ مگر من به تو یاد نداده بودم که وقتی دیگران از تو میخواهند صبر کنی تو باید آرام در گوشهای منتظر بمانی و تا ده بشماری؟» سرم را پایین انداختم و گفتم: «چرا بابا، فراموش کرده بودم.» بابا لبخندی زد و گفت: «عیبی ندارد من الآن دو کلمهی جادویی به تو یاد میدهم که وقتی به مامان گفتی او دیگر از تو ناراحت نباشد. آن دو کلمه این است: ببخشید، متأسفم. وقتی کسی را ناراحت میکنیم میتوانیم با گفتن ببخشید و متأسفم ناراحتی را از دلش در بیاوریم.» من سریع پیش مامان رفتم و گفتم: «مامان، ببخشید که من ناراحتت کردم!» مامان مرا بغل کرد و گفت: «خواهش میکنم پسرم!» پیش بابا رفتم و گفتم: «بابا باز هم از این کلمههای جادویی بلدی؟» بابا گفت: «بله، کلمهی جادوییِ دیگر «لطفاً» است. وقتی میخواهی کسی کاری برای تو انجام دهد از کلمهی لطفاً استفاده کن؛ و اگر کسی کاری برای تو انجام داد از او تشکر کن و بگو ممنونم. کلمهی بعدی «بفرمایید» است. وقتی میخواهی چیزی را به کسی بدهی کلمهی بفرمایید معجزه میکند.» بابا لبخندی زد و گفت: «دوست داری چند کار جادویی هم یاد بگیری؟» با خوشحالی گفتم: «بله.» بابا گفت: «خب یکی از کارهای جادویی این است که وقتی به جایی میخواهی وارد شوی اول در بزنی و بعد وارد شوی! کار جادویی دیگر این است که وقتی دو نفر مشغول صحبت کردن با هم هستند اصلاً میان صحبت کردنشان نپری؛ اما اگر لازم بود که حتماً حرف بزنی بگو: ببخشید! میتوانم چیزی بگویم؟ و آخرین کار جادویی! برای انجام دادن هر کاری از پدر و مادر اجازه بگیر تا بعداً برایت مشکلی پیش نیاید.» من لبخندی زدم و گفتم: «بابا ممنونم که این همه کلمههای جادویی را به من یاد دادید.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 62 |