تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,992,378 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,705,041 |
عمو نخودی | ||
پوپک | ||
دوره 29، مرداد-مسلسل337، مرداد 1401، صفحه 8-9 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.72951 | ||
تاریخ دریافت: 12 شهریور 1401، تاریخ پذیرش: 12 شهریور 1401 | ||
اصل مقاله | ||
داستان عمونخودی ندبه محمدی عمونخودی دندانهای مصنوعیاش را شست و توی دهانش گذاشت. عینک ذرهبینیاش را به چشمش زد. چند مشت نخودچی کشمش توی جیبشهایش ریخت. عصای چوبیاش را برداشت و راه افتاد تا به خانهی پسرش برود. توی راه یادش آمد که نوهاش خیلی آلوچه دوست دارد. برای همین کمی آلوچه خرید و دوباره راه افتاد. هنوز یک قدم نرفته بود که چیزی یادش آمد. برگشت و به فروشنده گفت: «نوهی من آلوچهی ترش دوست دارد. لطفاً از آن آلوچههای ریز بدهید!» فروشنده لبخندی زد. پاکت را از عمونخودی گرفت و یک پاکت آلوچهی ریز ترش به او داد. عمونخودی تشکر کرد و راه افتاد؛ اما هنوز دو قدم نرفته بود که چیز دیگری یادش آمد. دوباره برگشت و گفت: «ببخشید! نوهام گلودرد دارد. لطفاً از آن آلوچههای شیرین بدهید!» فروشنده لبخند زد. پاکت را از عمونخودی گرفت و یک پاکت آلوچهی ریز شیرین به او داد. عمونخودی تشکر کرد و راه افتاد؛ اما هنوز سه قدم نرفته بود که چیز مهمی یادش آمد. سه باره برگشت و گفت: «ببخشید نوهی من کوچک است. میترسم آلوچهی ریز توی گلویش بپرد. لطفاً آلوچه درشت شیرین بدهید!» فروشنده لبخند زد و پاکت را از عمونخودی گرفت و یک پاکت آلوچهی درشت شیرین به او داد. عمونخودی تشکر کرد. بعد هم یک مشت نخودچی کشمش توی مشت آقای فروشنده ریخت و راه افتاد. وقتی به خانهی پسرش رسید، نوهاش در را باز کرد. توی بغل عمونخودی پرید و تا میتوانست ماچش کرد. بعد عصای رنگ و رو رفتهی او را از دستش گرفت و گفت: «حاجبابا، امروز همراه بابا و مامان، همهی مغازهها را گشتیم تا بهترین عصا را برایتان بخریم.» عمونخودی خوشحال شد. یک مشت نخودچی کشمش توی دست نوهاش ریخت. پیشانیاش را بوسید و گفت: «ممنونم پسرم! من هم همهی آلوچهها را زیر و رو کردم تا بهترینش را برایت بخرم.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 49 |