تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,993,313 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,705,532 |
پسر با ادب | ||
پوپک | ||
دوره 29، شهریور 1401-338، شهریور 1401، صفحه 8-9 | ||
نوع مقاله: داستان طنز | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.73057 | ||
تاریخ دریافت: 02 مهر 1401، تاریخ پذیرش: 02 مهر 1401 | ||
اصل مقاله | ||
داستان طنز پسر باادب! سیدناصر هاشمی پدر حامد مرخصی گرفته بود تا هم حامد را ثبت نام کند و هم کلی خوش بگذرانند. آنها صبح زود رفتند مدرسه. وارد مدرسه که شدند، آقای مدیر گفت: «سلام حامدکوچولو، حالت چهطوره؟ امسال میروی کلاس دوم؟ درسته؟» حامد خیلی آرام گفت: «بله.» ثبت نام حامد که تمام شد و از مدرسه آمدند بیرون، بابا نشست روی پاهایش تا همقد حامد شود. بعد خیلی آرام گفت: «ببین حامد، یک رفتاری وجود دارد به نام «آداب معاشرت»؛ یعنی اینکه باید به دیگران احترام بگذاری، اگر وارد جایی شدی اول سلام کنی یا بروی جلو و دست بدهی. این دستور دین ماست. یادت نرود. آخرین بار باشد که تذکر میدهم.» حامد سرش را تکان داد و گفت: «چشم بابا!» وقتی رسیدند خانه، حامد با صدای بلند سلام کرد و رفت با همه دست داد. مامان گفت: «آفرین پسر با ادبم!» بعدازظهر حامد با پدرش رفتند مسابقهی والیبال تماشا کنند. حامد وارد ورزشگاه که شد با صدای خیلی بلندی سلام کرد و شروع کرد با همهی تماشاچیها دست دادن. بابا دوید دست حامد را گرفت و گفت: «حامد چه کار میکنی؟» حامد گفت: «خب خودتان گفتید هر جا وارد شدی اول سلام کن و بعد دست بده.» بابا خندید و گفت: «حامدجان، جاهای شلوغ لازم نیست این کارها را بکنی.» حامد گفت: «آهان! حالا فهمیدم.» آنها بعد از والیبال کمی خرید کردند و رفتند خانه. به خانه که رسیدند دیدند خانه خیلی شلوغ است. فهمیدند مامان برای حامد جشن تولد گرفته. حامد وارد خانه شد و بدون سلام و علیک رفت داخل اتاقش تا لباسش را عوض کند. بابا هم رفت پیش حامد و با تعجب گفت: «حامد چه کار میکنی؟ چرا سلام نکردی؟» حامد گفت: «بابا مگر خودتان نگفتید که جاهای شلوغ لازم نیست سلام کنیم؟» بابا با حرص گفت: «وای حامد از دست تو! به آشناها باید سلام کنی، چه کم باشند چه زیاد. یعنی هر کسی که به این خانه رفت و آمد دارد باید سلام کنی.» حامد گفت: «چشم بابا!» در همین موقع یک مگس نشست روی پنجره. حامد پنجره را باز کرد و گفت: «سلام مگس.» بعد یک گربه روی دیوار دید به گربه هم سلام کرد. یک سوسککوچولو دید به سوسک هم سلام کرد یک عنکبوت کنار پنجره بود، به عنکبوت هم سلام کرد. بابا با عصبانیت فریاد زد: «حامد! چه کار میکنی؟» حامد گفت: «مگر خودتان نگفتید به هر کس که در این خانه هست باید سلام کنم.» بابا سرش را گرفت در دستانش و گفت: «واااااای حامد، از دست تو!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 49 |