تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,994,305 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,706,215 |
داستان(برگی از دفترچه خاطرات یک کتاب مرحوم) | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 33، 388 تیرماه، تیر 1401، صفحه 41-41 | ||
نوع مقاله: آسمانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2022.73099 | ||
تاریخ دریافت: 04 مهر 1401، تاریخ پذیرش: 04 مهر 1401 | ||
اصل مقاله | ||
برگی از دفترچه خاطرات یک کتاب مرحوم فاطمه انصاریپور- 15ساله- اصفهان اینطوری مرا نگاه نکن! نمیدانم چرا این چند وقت که فکر میکنم حدود چند سالی میشود، تمام هم سن و سالهای تو مرا این طوری نگاه میکنند. میدانی منظورم از اینطوری چیست؟ اینطوری در واقع نوعی نگاه است که ترکیبی از «یا پروردگار دو عالم»، «این دیگه چیه»، «بدبخت و مفلوک شدم» که در چشمهای ۹۹ درصد از خوانندگان این متن یافت میشود. حالا اینطوری مرا نگاه نکن تا بتوانم درست برایت بنویسم. همانطور که خودت مشاهده میکنی، بنده یک کتاب هستم. این چند وقت هم سرم خیلی شلوغ بوده؛ چون افراد زیادی به من مراجعه کردهاند. یکی مرا گذاشت زیر پایهی صندلی تا لق نخورد یکی مرا باز کرد و دَمَرو گذاشت روی صورتش تا سلفی بگیرد و کلی لایک دریافت کند. یکی هم مرا برداشت تا بزند پس گردن یک بنده خدایی تا حساب کار دستش بیاید. به گمانم اینها استفادههای جدیدی است که از کتابها میکنند؛ وگرنه آن قدیمها آنطور که یادم میآید استفادهها اینقدر متنوع نبود. نهایتاً هر دو- سه هفته یکبار یکی بازمان میکرد، یک ورقی میزد و بعد هم میگذاشت سر جایمان. بالأخره دوره و زمانه عوض شده است. آن اوایل برایم سؤال بود که چرا یک دفعه اینقدر خواستهی متقاضیان از کتاب تغییر کرده است. تا اینکه یک بار از زبان خود شماها شنیدم و فهمیدم! یک روز که یک گوشه در قفسهی خودم لمیده بودم، یک بنده خدایی از خواب ناز بیدارم کرد و برداشت تا توی کوله پشتش بگذارد. دوستش که همراهش بود پرسید: «میخواهی این را بخوانی؟» شخصی که مرا در دست گرفته بود، انگار که چیز خندهداری شنیده بود، زد زیر خنده و گفت: «نه بابا، دیگر کسی این کتابها را نمیخواند. تا وقتی کتاب اینترنتی هست، چرا کسی باید سراغ اینها بیاید.» و آنجا بود که فهمیدم چرا کسی سراغمان نمیآید. تا چند روز پیش داشتم به همینها فکر میکردم که حرفهای خانم کتابدار توجهم را جلب کرد. داشت پشت تلفن صحبت میکرد و دربارهی ما حرف میزد. میگفت: «دیگر حوصلهی مردم کم شده هیچکس حال ندارد مطلب بیشتر از دو- سه خط بخواند. چه کتاب واقعی، چه اینترنتی. همهاش هم تقصیر این گوشیها و فضای مجازی است. میترسم کتابخانه را ببندند.» راستش خانم کتابدار زیاد حرف میزند. من هم حرفهایش را جدی نگرفتم؛ اما همین چند ساعت پیش، پیشبینیاش درست از آب درآمد. چند نفر آمدند و همهی ما را داخل کارتنهایی ریختند تا ببرند برای بازیافت. اینها هم آخرین وصیتهای قبل از مرگم بود. روحم شاد! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 12 |