تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,387 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,993,266 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,705,424 |
زبانِ رمزِ من و پدر | ||
پوپک | ||
دوره 29، شهریور 1401-338، شهریور 1401، صفحه 22-24 | ||
نوع مقاله: داستان مذهبی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.73116 | ||
تاریخ دریافت: 07 مهر 1401، تاریخ پذیرش: 07 مهر 1401 | ||
اصل مقاله | ||
داستان مذهبی زبانِ رمزِ من و پدر مرتضی دانشمند امروز در خانهیمان مهمانهای ویژه داریم. این را از گفتوگوی یکطرفهی تلفنی پدر با مهمانها میفهمم. تلفن پدر که تمام میشود با سرعتِ تمام به اتاقم میروم، در را به هم میزنم و برگههای تحقیقم را که رو به آخر است خیلی زود از دور و بر اتاق جمعوجور و آماده میکنم. یکدفعه صدای چند تقه را بر در اتاقم میشنوم. از نوع در زدن و رمزگذاری باید حدس بزنم چه کسی پشت در آمده است. با دقت گوش میدهم. «تتقتق- توتوتق.» رمزگشایی میکنم. بر وزن «نرگسخانم» است. میفهمم پدر پشت در است و با من کار دارد. - چشم پدر، آمدم. با چند برگه و قلم به هال میروم. پدر نگاهی به برگههای فراوان میاندازد و میگوید: «میبینم دُخیجانِ من دارد تحقیقش را به جاهایی میرساند. فقط یادش باشد روز اول چه قولی به بابایش داده است.» - چه قولی؟ - جایزه. فهمیدی؟ جایزه. قرار شد نصف نصف باشد خانم نویسنده! از اینکه به من نویسنده میگوید خوشحال میشوم و میخواهم پرواز کنم. پدر ادامه میدهد. - بهتر است بحث این فصل را از اتاق خصوصی شروع کنی و با همین زبان رمزی که اختراع کردهای جلو بروی؛ البته اول بهتر است به بهترین آیهای که دربارهی اتاق خصوصی است اشاره، بعد هم رمزگذاری و رمزگشایی کنی. - کدام آیه؟ - دخترجان! اگر قرار است رمزی با هم حرف بزنیم نشانهی آیه را به رمز میگویم. من چند سال دارم؟ - ۵۹ سال؟ - بله درسته، ۵۹ سال. حالا پدر با انگشت به لامپ وسط هال اشاره میکند. - فهمیدم پدر! منظورتان سورهی نور. آیهی ۵۹ است. درسته؟ پدر میگوید: «تا مهمانها نیامدهاند زود دست به کار شو و آیه را پیدا کن.» سراغ قرآن میروم. سوره و صفحهی آیه را از فهرست خیلی زود پیدا میکنم و جلوی پدر میگذارم. وقتی بچههایتان به سن بلوغ رسیدند، در تمام اوقات شبانهروز، برای ورود به اتاق خوابتان، مثل دیگر بزرگسالان خانواده، باید از شما اجازه بگیرند. خدا آیهها و احکامش را اینطور برایتان شرح میدهد؛ زیرا خدا دانای کاردرست است.1 پدر از خواندنم راضی است. این را از چند بار سر تکان دادن و چهرهی بازش میفهمم. صدقالله میگویم. میگوید: «حالا چهطور میخواهی آیه را رمزگذاری کنی؟» میگویم: «مثل شما.» من و پدر چند لحظه سر در گوش هم میگذاریم و چند اسم رمز اختراع میکنیم. من رمزها را روی کاغذ تحقیق مینویسم. با یکی از آنها میفهمم پدر با مهمانی ناآشنا آمده است و برای بیرون آمدن از اتاقم باید پوششی داشته باشم. پدر میگوید: «بهتر است برای برجسته کردن مفاهیم آیه، مطالب آن را به شکل ۱، ۲، ۳... شمارهگذاری کنی.» قلم را برمیدارم و خیلی زود مینویسم: ۱. فرزندان لازم است برای رفتن به اتاق پدر و مادر از آنها اجازه بگیرند... هنوز شماره یک را تمام نکردهام که در میزنند. یک لحظه به در نگاه میکنم و یک لحظه به پدر. با نگاههایمان با هم مشورت میکنیم. - من یا شما؟ پدر با پلکش اشارهای به در میکند و دستش را فوری به حالت تلفن جواب دادن در میآورد. خیلی راحت میفهمم بین تلفن یک ساعت پیش پدر و دری که حالا میزنند چه ارتباطی هست. از نگاههایش میفهمم که هیأت بلند پایهای متشکل از عمو، زنعمو و دخترعمو که قرار بود مهمان امروز ما باشند، پشت در هستند. با خوشحالی به طرف در میروم. در را باز میکنم. - سلام عموجان! سلام زنعمو! - سلام بر خانم نویسنده! سلام بر خانم پژوهشگر. دوباره میخواهم پرواز کنم. هیأت بلندپایه به خانه میآید و فصلی از تحقیق من به پایان میرسد. باید برای فصل بعدی آماده شوم.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 39 |