تعداد نشریات | 50 |
تعداد شمارهها | 2,371 |
تعداد مقالات | 34,159 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,773,766 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,583,047 |
آثار خوب بچهها | ||
پوپک | ||
دوره 29، شهریور 1401-338، شهریور 1401، صفحه 26-28 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.73122 | ||
تاریخ دریافت: 07 مهر 1401، تاریخ پذیرش: 07 مهر 1401 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامهرسان (آثار خوب بچهها) به کوشش : سعیده اصلاحی دو شعر زیبا از دو خواهر هنرمند: راز دوستیابی روزی روزگاری گلپری نشسته بود رو صندلی خودخواه و مغرور بود کمی از ادب دور بود نه یک سلام، نه احترام دقت نمیکرد به کلام تنهای تنها مونده بود تنها تو دنیا مونده بود نه دوستی و نه یاری نشسته بود کناری باباش اومد کنارش تا بشه دوست و یارش میخواست میون بازی بهش بگه یه رازی گفت پری مهربون باش با همه خوشزبون باش با ادب و صبور باش از غم و غصه دور باش گلپری شد عزیز بابا دوست تمام بچهها آناهیتا قندفروش– 12ساله- کلاس ششم میرم کلاس اول دویدم و دویدم از روی پل پریدم به مدرسه رسیدم هفت ساله میشم امسال زرنگ و شاد و خوشحال میرم کلاس اول زرنگ میشم نه تنبل سلام میگم میخندم میشم یه دختر خوب میرم که پیدا کنم یه عالمه دوست خوب آرمیتا قندفروش- 7ساله زمین و ماه و خورشید در روزگاران قدیم، سه دوست در کهکشان راه شیری زندگی میکردند به اسم ماه، خورشید و زمین. ماه و زمین که به هم نزدیکتر بودند با هم صمیمیتر شدند، اما چون از خورشید دور بودند زیاد با او گرم نمیگرفتند. کمکم خورشید غمگین شد و رفت پشت کوه و دیگر در نیامد. از آن روز به بعد زمین تاریک و سرد شد و بدون نور و گرما ماند. ماه هم از سردی و تاریکی زمین خسته شد. آنها تصمیم گرفتند سراغ خورشید بروند، دست او را بگیرند و معذرتخواهی کنند. زمین و ماه از خورشید خواستند آنها را ببخشد و از پشت کوه بیرون بیاید. خورشید خیلی دلخور بود، ولی آنها را بخشید و به آسمان برگشت. از آن روز به بعد، زمین، ماه و خورشید برای همیشه با هم دوست شدند و شبها، روزها و فصلها را به وجود آوردند. یسنا انصاری صابر- هفت 7ساله- کلاس اول خالخالی و دوستانش زرافهای به نام خالخالی در جنگلی زندگی میکرد. او به خاطر گردن درازش خیلی ناراحت بود. جغد دانا که بالای درخت زندگی میکرد از او پرسید: «خالخالیجان چرا ناراحتی؟» خالخالی جواب داد: «من گردن درازم را دوست ندارم؛ چون موقع قایم باشکبازی، هرجا که قایم میشوم، دوستانم زود مرا پیدا میکنند.» جغد گفت: «اما گردن بلند تو، خیلی هم مفید و زیباست. یادت هست روزی که توپبازی میکردید توپتان افتاد بالای درخت و فقط شما توانستی آن را دوباره پایین بیندازی؟» خالخالی گفت: «بله، یادم هست؛ ولی...» و با ناراحتی از آنجا دور شد. چند روز گذشت. دوستان خالخالی نتوانستند جای خالیاش را تحمل کنند پس تصمیم گرفتند همه با هم به دنبالش بروند. آنها تمام جنگل را گشتند و خالخالی را کنار رودخانه پیدا کردند. او خیلی تنها و غمگین بود؛ اما با دیدن دوستانش خیلی خیلی خوشحال شد. خالخالی گفت: «من فکر میکردم شما دوستم ندارید و فراموشم میکنید.» اما دوستانش گفتند: «دوستان خوب هرگز همدیگر را تنها نمیگذارند.» خالخالی از اینکه دوستانی به این مهربانی دارد خدا رو شکر کرد و همراه آنها به جنگل برگشت. السا صفرطرقی- هشت 8ساله- کلاس دوم زیارت دوست مادربزرگ و پدربزرگ من یعنی مامانزهرا و بابااحمد در شهر مشهد زندگی میکنند و هر وقت که دلمان برایشان تنگ میشود با ماماننرگس و باباشایا به دیدنشان میرویم. من مشهد را خیلی دوست دارم؛ چون آنجا دوست مهربان و دانایی به نام امام رضا(علیه السلام) دارم. هر بار که ما به شهر مشهد میرویم من همراه مامان و بابا و مادربزرگ و پدربزرگ به زیارت دوستم میروم و آرزوهایم را یواشکی به او میگویم. دوست عزیزم؛ یعنی امام رضا(علیه السلام) هم برایم دعا میکند تا خدا آرزوهایم را زودتر برآورده کند؛ چون او بچهها را خیلی دوست دارد. من قصههای قشنگی دربارهی مهربانیهای امام رضا(علیه السلام) از بابااحمد و باباشایا شنیدهام و دلم میخواهد وقتی بزرگ شدم این قصهها را برای دیگران تعریف کنم. پادرا تجلی- 4ساله خرگوشکوچولوی من من و بابا و مامانم به مسافرت رفته بودیم. وقتی در کنار جاده ایستادیم تا کمی استراحت کنیم، من یک کیسهی سیاه دیدم که تکان میخورد. مادرم ترسید و گفت: «عزیزکم به آن کیسه نزدیک نشو، ممکن است یک حیوان خطرناک تویش باشد.» پدرم به کمک آمد و دیدیم که یک خرگوشکوچولو توی آن کیسه گیر افتاده است. ما خرگوش را نجات دادیم و با خودمان بردیم. خرگوشکوچولو زخمی شده بود و گرسنه و تشنه بود. من و دخترخاله و پسرخالهام از او نگهداری کردیم تا زخمش خوب خوب شد. من با خرگوشکوچولو دوست شده بودم و خیلی دلم میخواست او را پیش خودم نگه دارم؛ اما بابا و مامان گفتند او باید به محل زندگی خودش برگردد، در طبیعت و کنار دوستان خودش زندگی کند و بعد همراه مامان و بابا او را به کنار همان جاده بردیم و رهایش کردیم تا پیش خانوادهاش برگردد. آلاء عطایی– نوهی شهید علی خوشروش8سال و نیم دوست خوب کیه؟ دوست خوب کیه؟ کسی که توی مدرسه یا پارک یا مهمانی با او آشنا میشویم به او سلام میکنیم و لبخند میزنیم و میگوییم: «با من دوست میشی؟» بعد با اجازهی مامان و بابا با او بازی میکنیم. بازیهایی مثل قایمباشک و گل یا پوچ. به نظر من اگر دوست ما کار خوبی انجام داد باید با مهربانی او را تشویق کنیم، و اگر به چیزی نیاز داشت کمکش کنیم. یک دوست خوب با دوستانش بداخلاقی و قهر نمیکند. مادربزرگ من میگوید: «امام علی(علیه السلام) فرموده است کسی که خوشاخلاق باشد دوستانش زیاد میشوند.» سیدهآوین اطیابی- 4سال و نیم | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 42 |