داستانترجمه
ماهیهای مغرور
مترجم: ریحانه عسکری
- یک روز غروب وقتی آن سه مشغول بازی بودند، دو ماهیگیر از آنجا رد شدند. یکی از ماهیگیرها گفت: «این رودخانه ماهیهای بزرگی دارد. فردا به اینجا بیاییم و ماهی بگیریم.»
- قورباعه به ماهیها گفت: «دوستان من شنیدید آنها چه گفتند؟ بهتر است مدتی خود را پنهان کنید.»
- دو ماهی بزرگ در آب بالا و پایین پریدند و خندهیشان بلند شد. یکی از آنها گفت: «قورباغهی عزیز! از حرف آنها نترس. هیچکس نمیتواند ما را صید کند.»
- قورباغه گفت: «من برای مدتی از این رودخانه میروم.»
اما ماهیها به شنا و بازی خود ادامه دادند.
- صبح روز بعد، درست پس از طلوع آفتاب، دو ماهیگیر به کنار رودخانه بازگشتند. آهسته آهسته و بیصدا راه میرفتند.
- ماهیگیران طعمهی خود را که سوسیسهای بزرگی بودند، در آب انداختند. دو ماهی بزرگ زود به طرف آنها آمدند. قورباغه که از دور آنها را میدید، داد زد که به طرف طعمهها نروند؛ اما ماهیهای بازیگوش زود به طرف سوسیسها رفتند و گیر افتادند.
- ماهیها خود را به اینطرف و آنطرف پرت میکردند؛ اما نتوانستند فرار کنند. ماهیگیرها از گرفتن ماهیهای خیلی بزرگ هیجانزده بودند.
- قورباغه پیش خانوادهاش برگشت. آنها از او پرسیدند: «چرا ناراحتی؟» او گفت: «دو ماهی بزرگ که دوستان من بودند به دام ماهیگیرها افتادند. ای کاش آنقدر که بزرگ و نترس بودند، عاقل هم بودند!»