تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,124 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,044 |
من از این غذا بدم میاد | ||
سنجاقک | ||
دوره 19، آبان- 1401-مسلسل212، آبان 1401، صفحه 2-3 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/sn.2022.73457 | ||
تاریخ دریافت: 07 آذر 1401، تاریخ پذیرش: 07 آذر 1401 | ||
اصل مقاله | ||
من از این غذا بدم میاد مهدیس حسینی بهارکوچولو از خواب بیدار شد و صورتش را شست. مادرش گفت: «بهارجان عزیزم، بیا صبحانهات را بخور.» بهار گفت: «مامان حوصله ندارم، از صبحانه بدم میآید.» موقع نهار و شام هم بهار غذا نخورد. مامان از دست بهار خیلی ناراحت شد. به بهار گفت به تختخوابش برود و بخوابد. بهار خوابید. توی خواب، خودش را دید که مثل مادربزرگ پیرش پاهایش درد میکرد. اصلاً نمیتوانست راه برود، چون شیر و پنیر و کره نخورده بود یک دندان سالم هم توی دهانش نداشت. کمی از موهای سرش ریخته بود. لاغر و ضعیف و قدکوتاه بود. دوستش زهرا را دید. خیلی قدش بلندتر از بهار بود. دندانهای قشنگ و زیبایی داشت. بهار احساس میکرد که زهرا به راحتی راه میرود. بهار گفت: «زهرا تو میدانی من چرا این شکلی شدم!» زهرا گفت: «بهار خودت به مادرت گفتی که غذایش را دوست نداری. برای همین دندانهایت زیبا نیستند، موهایت ریخته نمیتوانی راه بروی.» بهار جیغی کشید و گفت: «نه، من میخواهم بزرگ و قوی باشم.» بهار صدایی شنید: «بهارجان میخواهی شامت را گرم کنم تا بخوری.» مادرش را بالای سرش دید. لبخندی زد و گفت: «حتماً مامان.» *** بچههای عزیزم آیا شما هم از غذاهای خوشمزهی مامان میخورید؟ یادتان باشد که اگر میخواهید بزرگ شوید، قدتان بلند شود و قوی باشید، حتماً باید غذا بخورید؛ هر غذای خوشمزهای که مامان میپزد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6 |