تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,832 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,981 |
چنگال در به در | ||
پوپک | ||
دوره 29، دی -1401-342، دی 1401، صفحه 24-25 | ||
نوع مقاله: داستان طنز | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2022.73695 | ||
تاریخ دریافت: 16 بهمن 1401، تاریخ پذیرش: 16 بهمن 1401 | ||
اصل مقاله | ||
داستان طنز چنگال در به در عباس عرفانیمهر چنگال پادراز در به در بود. همیشه اینور و آنور بود. سروکلهاش گِلی شده بود. پر از لکههای قلقلی شده بود. طفلکی نه جا داشت، نه خانهای بی سروصدا داشت. رفت و رفت رسید به یک خانه. توی خانه یک کابینت فلزی بود با سهتا کشو. کشوی اول باز بود پر از ادا و ناز بود. چنگال رفت جلو. تق تق تق زد به کشو. - صاحبخونه، دُردونه! برای من جا داری؟ جای بی سروصدا داری؟ من خونه و جا ندارم. از بس راه رفتم پا ندارم. کشو یه نگاه کرد. دو نگاه کرد. بعد گفت: «ببخشیدا! خودم دهتا چنگال و قاشق دارم. برای تو جا ندارم. مگه اینجا کاروانسراست؟ برو بذار باد بیاد. این همه کشو. جای دیگه برو. خانهی من شلوغ پلوغ میشود.» چنگال گفت: «بیرون باشم زیر بارون زنگ میزنم. یک وقت میروم زیر چرخ تریلی لنگ میزنم.» کشوی اول گفت: «قُلُمچه، چُلُمچه، به من چه!» کشوی دوم خواب بود. اخمو و حاضرجواب بود. چنگال تق تق تق در زد و گفت: «کشوجون. برای من جا داری؟ یه جای بی سروصدا داری؟» کشوی دوم به او نگاه کرد وگفت: «به من دست نزنیها! واه واه! چه چرک و سیاه! تو در به دری. کثیف و خونه به سری. برای هر کس جا دارم برای تو جا ندارم.» چنگال آه کشید. رفت و رفت. رسید به کشوی سوم گفت: «کشوجون! از بس راه رفتم دندانههایم خم شده. دلم پر از غصه و غم شده. به من یه جا بده. یه جای بی سروصدا بده.» کشوی سوم خواب بود از خواب پرید و محکم باز و بسته شد و با عصبانیت داد زد: «چهطور جرأت کردی من را بیدار کنی! دودور و دادار کنی. جا ندارم! حوصلهی سروصدا ندارم. تو را راه بدهم بو میگیرم.» بعد محکم خودش را بست. داراق... دوروغ.... چی شد چی شد؟ کشو تالاق و تلوق افتاد زمین... همین. همین یعنی چی؟ یعنی آقای صاحبخانه صدا را شنید توی آشپزخانه پرید اینور را نگاه کرد آنور را نگاه کرد. کشو را دید. آه کشید و گفت: «این کابینت فلزی دیگه داغون شده. مثل گربهی لنگون شده. باید کابینت امدیاف بخرم. این را بردارم و به سمساری ببرم.» کشوی شکسته آه کشید و رفت توی فکر. چنگال هم رفت دنبال یک کشو که مهربان و آرام باشد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 14 |