
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,489 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,563 |
داستان: قصهنامه ی قارقاری | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 33، بهمن1401 - شماره پیاپی 395، بهمن 1401، صفحه 42-42 | ||
نوع مقاله: آسمانه | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2023.73783 | ||
تاریخ دریافت: 10 اسفند 1401، تاریخ پذیرش: 10 اسفند 1401 | ||
اصل مقاله | ||
قصهنامه ی قارقاری نیروانا خلیلی- اراک آقاکلاغه گفت: «همش تقصیر توئه خانوم، تو گفتی نامهها را باز کنیم. حالا باید برم از آقاخرسه عذرخواهی کنم و ببینم چه کار میتونم براش بکنم که ما را ببخشه.» از خونه بیرون رفت، گوشیاش را درآورد و به اسنپ زنگ زد و تاکسی عقاب فوری دم در خانه ظاهر شد. سوار شد و سریع خودش را به خانهی آقاخرسه رساند. در زد و آقاخرسه که شبیه یک بشکه قهوهای بود، جلوی آقاکلاغه ظاهر شد. صورت آقاخرسه پر از نیش زنبور بود. آقاکلاغه با تعجب گفت: «وای! چی شده؟» - هر روز بساطم همینه. عسلفروشی سخته دیگه. خب حالا اینجا چه کار داری؟ آقاکلاغه سرش را پایین انداخت و گفت: «بله، نامه داری، ولی با عرض معذرت ما نامهی شما رو خوندیم.» خرس با عصبانیت گفت: «چه کار کردید؟» کلاغ گفت: «ببخشید! پشیمان هستیم... در عوضش هر کاری بخوای براتون میکنم.» خرس کمی فکر کرد و گفت: «ببین من شنیدم یه دستگاهی اومده که عسل مصنوعی درست میکنه، ولی باید بری به شهر و برام پیداش کنی.» - ولی... خرس وسط حرف کلاغه پرید: «ولی نداره، اگه میخوای ببخشمت باید این کار رو بکنی.» کلاغ که دید چارهای ندارد، پرواز کرد تا به شهر رسید. فکر میکنی چرا اسنپ نگرفت، خب پول کم داشت و میخواست دستگاه هم بخرد. وقتی به شهر رسید، کلی پرسوجو کرد، ولی کسی خبر نداشت. ناگهان به یک کلاغ دیگر برخورد کرد و گفت: «شما میدونید دستگاه عسلساز مصنوعی رو کجا میفروشن؟» کلاغ گفت: «آره، برو کوچهی سمت راست، گذرگاه دوم، عسلفروشی آقا چاخان... کلاغه رفت و رفت تا مغازه را پیدا کرد. وارد شد و سلام کرد. گفت: «داداش عسلساز مصنوعی میخوام دارید؟» آقا چاخان بردش به یک جای مخفی و گفت: «اول پول پیش خرید دستگاه را بده تا نشانت بدم.» آقاکلاغه پول را داد، دستگاه را گرفت و با هزارتا بدبختی آوردش برای آقاخرسه. وقتی به خانهی خرسه رسید و دستگاه را داد، چشمهای آقاخرسه از خوشحالی برقی زد و حسابی از کلاغه تشکر کرد. آقاکلاغه خسته و کوفته، ولی با خیال راحت به خانه برگشت و دیگر هرگز نامهی کسی را باز نکرد و آقاخرسه هم از آن به بعد عسل مصنوعی به حیوانات داد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 18 |