تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,412 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,363 |
پیش می آید | ||
پوپک | ||
دوره 29، اسفند-1401-344، اسفند 1401، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2023.73912 | ||
تاریخ دریافت: 20 فروردین 1402، تاریخ پذیرش: 20 فروردین 1402 | ||
اصل مقاله | ||
داستان پیش میآید کلر ژوبرت ننهموشه گفت: «موموشیجان! میتوانی بروی از زیر درخت ته جنگل بلوط بیاوری تا برای ناهار خورش بپزم؟» موموشی با شادی فریاد کشید: «آخجان، خورش بلوط! بله ننهجان، الآن میروم.» موموشی کولهپشتیاش را برداشت و لیلیکنان رفت. توی راه موشهریزه را دید. موشهریزه پرسید: «میآیی مسابقهی سبیل تکانی؟» موموشی قبول کرد و دوتایی هِی سبیلهایشان را تکان دادند و خندیدند. بعدکمی بپربپر بازی کردند و یک عالم با دُمهایشان گرههای مختلفی را تمرین کردند. یکدفعه موموشی قار و قور شکمش را شنید. از موشهریزه خداحافظی کرد و لیلیکنان به لانه برگشت. با تعجّب دید که ننهموشه، به جای پختن غذا، توی آشپزخانه کتاب قصّه میخواند. نه بوی غذا میآمد، نه صدای قُلقُل قابلمه. موموشی یکدفعه فریاد کشید: «آخآخآخ! ببخشید ننهجان، بلوطها را یادم رفت!» ننهموشه با مهربانی گفت: «عیبی ندارد عزیزکم! پیش میآید!» موموشی و ننهموشه برای ناهار گندم خالی بدون خورش خوردند. بعد موموشی تا درخت بلوط دوید. کولهاش را پر از بلوط کرد و بدو بدو به لانه برگشت. ننهموشه هنوز هم کتاب میخواند. موموشی بلوطها را جلویش گذاشت و پرسید: «الآن میتوانی برای شام خورش بلوط بپزی ننهجان؟» ننهموشه با لبخند سر تکان داد، ولی از جایش تکان نخورد. موموشی با نگرانی توی دلش گفت: «اگر ننه یادش برود شام بپزد، بعد بگوید پیش میآید چی؟» آنوقت خیلی یواش، کتاب را از دست ننهموشه کشید و گفت: «ببین ننهجان، وقتی کاری را قبول میکنی، باید انجامش بدهی، مگرنه؟» ننهموشه خندید و گفت: «ها، راست میگویی! آفرین موموشی!» و موموشی اینقدر برای ننهموشه قصّه خواند تا بوی خورش بلوط و صدای قُلقُل قابلمه توی لانه پیچید. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 15 |