تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,417 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,364 |
آثار خوب بچه ها | ||
پوپک | ||
دوره 30، فروردین-مسلسل345، فروردین 1402، صفحه 28-29 | ||
نوع مقاله: کبوتر نامه رسان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2023.73972 | ||
تاریخ دریافت: 11 اردیبهشت 1402، تاریخ پذیرش: 11 اردیبهشت 1402 | ||
اصل مقاله | ||
کبوتر نامه رسان آثار خوب بچهها سعیده اصلاحی ماجرای سحری ثمین نوروزی- 9 ساله نصفه شب بود که بیدار شدم و دیدم مامان، بابا و مادربزرگ دارند باهم غذا میخورند. چشمهای خوابآلودم را مالیدم و گفتم: «مگه ما شام نخوردیم؟ یعنی شما باز هم گرسنه شدید که نصفه شب دارید غذا میخورید؟» مادربزرگ خندید و گفت: «عزیزدلم ما داریم سحری میخوریم تا فردا به مهمانی خداوند بخشنده و مهربان برویم.» با تعجب گفتم: «مهمانی خدا چگونه است؟» مادر با لبخند گفت: «دخترم ما مسلمانان در ماه مبارک رمضان از اذان صبح تا اذان مغرب روزه میگیریم و چیزی نمیخوریم. هنگام اذان مغرب هم مهمان خدا میشویم و بر سر سفرهی پربرکت خدا مینشینیم و افطار میکنیم.» من هم مشتاقانه به سمت آنها رفتم، کنارشان نشستم و گفتم: «من هم مهمانی خدا را دوست دارم؛ چون نه ساله شدهام و به سن تکلیف رسیدهام.» مامان، بابا و مادربزرگ هم مرا بوسیدند و مادربزرگ گفت: «خدا را شکر، ماه رمضان امسال یک مهمان کوچولو به جمع مهمانان سفرهی الهی اضافه شد.» دعای من ، دعای ما محسن امینی- 12 ساله در شب نورانی قدر دعا کنیم برای هم دعا برای دوستان برای مردم جهان دعا برای رفع شر برای مشکل بشر دعای ما ، دعای من برای سوریه، یمن دعا برای رهبرم برای حفظ کشورم یک کار نیک سید علیرضا میرهادی- 12 ساله همهی خانواده روزه بودند. مادرم میخواست برای افطار آش رشته درست کند. به من گفت: «علیرضاجان لطفاً قبل از غروب، کمی کشک بخر.» من هم که خیلی دوست داشتم در ثواب روزهی آنها شریک شوم، از خانه بیرون رفتم و از مغازه کشک خریدم. بعد به خانه برگشتم و منتظر اذان مغرب ماندم تا مادربزرگ، پدربزرگ، مادر و پدرم افطار کنند و من هم با آنها از آش خوشمزهای که مادرم پخته بود، بخورم. همین که صدای اذان از بلندگوی مسجد پخش شد مادرم سفرهی افطار را پهن کرد و من هم نان و پنیر و سبزی را در سفره چیدم و در آخر، ظرف آش رشته را هم بردم. وقتی مادرم داشت برای همه آش میریخت به من گفت: «ممنونم علیرضاجان که به من در خرید کشک و چیدن سفرهی افطار کمک کردی، مطمئن باش که شما هم در ثواب روزهی ما شریک هستی.» بهار اومد دوباره فاطمه فرزاد- 8 ساله بهار بهار زیبا اومده خونهی ما پردهی چینچین داریم سفرهی هفتسین داریم مامان مهربونم امسال بازم دوباره برای سفرهی عید شیرینی برام میاره من هفتسین و میچینم دور سفره میشینم نقل و گل و ترانه مهمون میاد به خانه روزهی کلهگنجشکی یاس زهرا ساکت- 7 ساله چند روز بود که مامان و بابا نه صبحانه میخوردند نه ناهار. من نگران شدم که نکند خدای نکرده مریض شده باشند. برای همین از مامان پرسیدم: «مامانجون چرا شما و بابا فقط شبها غذا میخورید؟ یعنی حالتان خوب نیست؟» مامان مرا بغل کرد و روی پاهایش نشاند و گفت: «نه عزیزدلم، اتفاقاً حالمون از همیشه بهتره؛ چون روزهدار هستیم.» من متوجه حرف مامان نشدم و دوباره پرسیدم: «یعنی چی؟» مامان موهای بلند مرا از روی صورتم کنار زد و گفت: «ماه رمضان، ماه مهمانی خداست و ما مسلمانان در ماه مبارک رمضان روزه میگیریم، یعنی از اذان صبح تا اذان مغرب چیزی نمیخوریم. روزه باعث سلامتی انسانهاست و هرکسی که روزه میگیره در مهمانی خدا شرکت میکنه، یعنی کار بد انجام نمیده، حرف بد نمیزنه، به نیازمندان کمک میکنه و سعی میکنه مهربونتر و بخشندهتر باشه تا خدا بیشتر دوسش داشته باشه و شیطون ازش دور بشه.» من با خوشحالی گفتم: «منم میخوام که خدا بیشتر دوستم داشته باشه.» مامان مرا بوسید و جواب داد: «عزیزدلم شما هم میتونی روزهی کلهگنجشکی بگیری؛ یعنی با ما سحری بخوری و موقع ظهر، افطار کنی. من خیلی خوشحال شدم و صورت مامان عزیزم را بوسیدم و گفتم: «پس لطفاً امشب منو هم موقع سحری بیدار کنید تا روزهی کلهگنجشکی بگیرم.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 18 |