تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,146 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,063 |
نقاشی زیبای استاد | ||
پوپک | ||
دوره 30، شهریور مسلسل350، شهریور 1402، صفحه 12-13 | ||
نوع مقاله: آینه ها | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2023.74716 | ||
تاریخ دریافت: 22 مهر 1402، تاریخ پذیرش: 22 مهر 1402 | ||
اصل مقاله | ||
آینهها نقاشی زیبای استاد حانیه اکبرنیا دور تا دور اتاق آقای نقاش* پر بود از تابلوهای جورواجور و رنگ و وارنگ؛ روغنی، رنگیرنگی، کاغذ سفید و.... روغنی با ناز گفت: «کاش آقای نقاش زودتر بیاید و مرا با خودش ببرد تا در یک خانهی زیبا زندگی کنم!» کاغذ سفید گفت: «به راستی که خیلی زیبا شدهای روغنیجان...» رنگرنگی با ناراحتی گفت: «اما من هر جا بروم دلم برای آقای رنگیرنگی تنگ میشود.» کاغذ سفید گفت: «خوش به حالتان! من که دوست ندارم یک گوشه سفید بنشینم. انگار آقای نقاش مرا فراموش کرده است.» سیاه قلم گفت: «غصه نخور کاغذ سفید! صبر داشته باش و به خدا توکل کن. حتماً آقارنگی برای تو هم فکرهای خوبی خواهد کرد.» درِ اتاق باز شد. آقای نقاش وارد اتاق شد و به سمت روغنی رفت و گفت: «نوبتی هم باشد، نوبت توست که به خانهی جدیدت بروی. خدا کند که آنها هم از تو خوششان بیاید.» روغنی جیغی کشید و گفت: «جانمیجان!» سیاه قلم خندید و گفت: «بالأخره همانی که میخواستی شد.» کاغذ سفید که داشت ناامید میشد از ته دل سفیدش گفت: «خداجونم کمکم کن تا من هم به آرزویم برسم.» روزها گذشت و کاغذ سفید ناامید نشد و هی دعا کرد. تا اینکه عصر روز عاشورا آقای نقاش دلش گرفته بود. داخل اتاقش نشسته بود و کار نمیکرد. مادر آقای نقاش که پسرش را دید، گفت: «چرا نشستهای؟ حداقل روضهای برو تا چیزی یاد بگیری.» آقای نقاش از حرف مادرش به فکر فرو رفت. یک مرتبه فکری به ذهنش رسید. حال عجیبی داشت. با عجله به سمت کاغذ سفید آمد. او را برداشت و روی سه پایه گذاشت و گفت: «آمادهای؟» کاغذ سفید که خوشحال شده بود قلبش به تالاپ تولوپ افتاد. یواش گفت: «خیلی وقته که آمادهام.» آقای نقاش قلمویش را توی رنگ زد و شروع کرد به کشیدن. کاغذ سفید اولش غلغلکش آمد؛ اما آرام نشست تا آقای نقاش کارش را انجام بدهد. آقای نقاش تصویر اسبی را کشید که صاحبش نبود. چند خانم با چادر مشکی گریه و شیون میکردند. وقتی نقاشیاش تمام شد. آقای نقاش گریهاش گرفت. کاغذ سفید دیگر یک تابلوی سفید و معمولی نبود. آقای نقاش اسم او را عصر عاشورا گذاشت. بعد از مدتی او را به موزهای اهدا کرد و مردم از همه جای دنیا برای دیدنش به موزه میآمدند. *استاد محمود فرشچیان هنرمند بزرگ ایرانی | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 10 |