تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,316 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,994,548 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,706,351 |
لطفاً این مطلب را نخوانید! | ||
سلام بچه ها | ||
دوره 34، آبان مسلسل404-1402، آبان 1402، صفحه 28-29 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/hk.2023.75025 | ||
تاریخ دریافت: 04 آذر 1402، تاریخ پذیرش: 04 آذر 1402 | ||
اصل مقاله | ||
لطفاً این مطلب را نخوانید! حامد جلالی یک وقتهایی به سرمان میزد از کوه و بیابان پیاده برویم جمکران. آن وقتها این همه شهرک نساخته بودند و این همه جاده سر راهمان نبود، از خانهی ما که انتهای زنبیلآباد بود، باید کلی پستی و بلندی را رد میکردیم تا برسیم به مسجد جمکران. یک شب با برادرم که هفت سال از من کوچکتر بود، راه افتادیم. توی یکی از باغهای سر راه گیر کرده بودیم و به سختی راه میرفتیم. مصطفی با ترس گفت: «حامد گم نشیم!» به هر زحمتی بود او را بالای یک تپه بردم و نور پر رنگ گنبد مسجد جمکران را نشانش دادم و گفتم: «تا اون نور هست و میتونیم ببینیمش گم نمیشیم.» راستش با این که این جمله را گفتم، باز هم خودم میترسیدم؛ اما ترسم را نشان نمیدادم. آن نور امید ما بود، وقتی توی زندگی امید داشته باشیم، و به آن یقین داشته باشیم، کمتر از گم شدن میترسیم. البته ترس و امید به نظرم همیشه همراه هم هستند و نمیشود آنها را از هم جدا کرد. از آن زمان سالهای زیادی آمدند و رفتند و من به جملهی خودم بارها فکر کردهام، اما باز هم از خیلی چیزها میترسم! حرفزدن ساده است، اما این که به حرفی که میزنی یقین داشته باشی، خیلی مهم است. راستش ما به خیلی از حرفهایی که میزنیم یقین نداریم! مثلاً میگوییم مرگ تولدی دوباره است و رفتن به دنیایی خیلی بزرگتر و باصفاتر، اما از مرگ میترسیم. یا این که میدانیم آدمی که مرده است، چون روح از بدنش جدا شده، بیآزار است، اما از جسد میترسیم! البته بعضی ترسها خوب است، مثلاً ترس کودک از آتش، ترس انسان از عذاب جهنم، ترس از زندانی شدن و ... این ترسها خوب هستند، اما در این ترسها هم چیزهایی هست که باید در موردش صحبت کنیم، مثلاً اگر انسان آگاهی کامل پیدا کند که چه چیزهایی واقعاً گناه دارد و باید از آن دوری کند، آن وقت ترس از عذاب خدا به موقع، مثل یک مأمور، جلوی انسان را میگیرد. خدا خودش خوف و رجاء را کنار هم ذکر میکند؛ خوف همان ترس است و رجاء همان امید. پس هیچکدام نه بد هستند نه خوب، بلکه باید ببینیم کجا استفاده میکنیم از این دو مفهوم. کمی سخت شد نه؟! الان توضیح میدهم: مثلاً بعضی آدمها از عذاب خدا میترسند و برای همین در شبهای قدر نماز میخوانند و گریه میکنند تا خدا آنها را ببخشد؛ یعنی امید به بخشش دارند، اما یادشان رفته است که خدا حقالناس را نمیبخشد و باید از کسی که به او ظلم کردهاند، حلالیت بطلبند. خب این آدمها ترسشان فقط از خدا و نبخشیدن اوست و غافلند از حق مردم و برای همین به راحتی به دیگران ظلم میکنند. اینجاست که ترسِ ناقص، باعث دردسرشان میشود و امیدِ ناقص، دردسرشان را بیشتر میکند... ترس یا وحشت کلماتی قراردادی هستند که انسان روی حالتی از روحیات موجودات زنده گذاشته است و تعریفشان خیلی سخت است. یک بار پسرم از من پرسید: «بابا! ترس رو میتونی معنی کنی؟!» و من واقعاً هنگ کردم و ذهنم قفل شد! چه باید میگفتم؟! هر جملهای که به نظرم آمد، کلمهی ترس در آن بود، و این که نمیشود تعریف یک کلمه! راستش ترس یک مفهوم است و مفاهیم را نمیشود تعریف کرد، میشود ساعتها در موردشان حرف زد و توضیح داد. برای همین گفتم: «ترس یک حالتی است در موجودات که وقتی با چیزی مواجه میشوند یا در موقعیتی قرار میگیرند، دلشان آشوب میشود یا استرس میگیرند یا ...» خیلی سخت شد و مجبور شدم حرف را عوض کنم و مثل تمام باباها رفتم سراغ درس و مشق؛ گفتم: «تو مشقات رو نوشتی که نشستی داری سؤالجواب میکنی؟!» کاوه هم خیلی ریلکس گفت: «بله دارم مینویسم، برای همین سؤال کردم، ایناهاش! اینجا توی کتاب نوشته: «ترس چیست؟»» به کتاب نگاه کردم و حسابی خیس عرق شدم؛ این چه سؤالی است دیگر؟! برای کاوه رک و پوستکنده آن چه در ذهنم بود را گفتم: «ببین بابا! ما از برخورد یک ستاره به زمین میترسیم، چون زمین نابود میشه و ما هم نابود میشیم!، آز آینده میترسیم که مثلاً چه اتفاقی میفته و چکاره میشیم و ...، حتی از چیزهای کوچیک مثل سوسک و موش میترسیم، و حتی بعضیها از سایهی خودشون توی شب میترسن، اینها رو همه میتونن بفهمن و کسی نیست که بگه ترس رو درک نمیکنه، اما تعریف کردنشون ساده نیست، اینها فقط یک کلمه نیستن که بشه به سادگی توی یک جمله تعریفشون کرد، مفهومهایی هستن که باید ساعتها در موردشون صحبت کرد.» و بعد برایش از انواع ترسها گفتم و بعد با هم سرچ کردیم و بعضی از فوبیاها را با هم خواندیم و از خنده رودهبر شدیم. وسط خندههایمان خواهر کوچک کاوه، سوسکی پلاستیکی انداخت روی صورتمان که هر دو از ترس از جا پریدیم. افرا گفت : «دیدی ترسیدی.» و من برای این که آبرویم را حفظ کنم، گفتم: «نترسیدم بابا، از سوسک چندشم میشه ...» الان برای شما اعتراف میکنم که ترسیدم. اصلاً هم ترس آبروریزی نیست، باید آدم ترسهایش را بشناسد و دنبال درمان باشد. شما تا به حال ترسهای خودتان را شناختهاید، میتوانید آنها را روی کاغذ بنویسید و ببینید کدام ترس خوب است که باشد و کدام را باید درمان کنید؟! اگر خواستید در مورد ترسهایتان با ما حرف بزنید از طریق ایمیل و شمارهی ایتای مجله با ما در تماس باشید. ایمیل: salambacheha.mag@gmail.com ایتا : 09904339561 | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 11 |