تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,429 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,375 |
قصه تولد | ||
پوپک | ||
دوره 30، دی مسلسل354-، دی 1402، صفحه 3-3 | ||
نوع مقاله: تقویم روزها | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2023.75210 | ||
تاریخ دریافت: 01 بهمن 1402، تاریخ پذیرش: 01 بهمن 1402 | ||
کلیدواژهها | ||
"داستان"خانواده"مسیحی"فرزندشان"شهیدشده" | ||
اصل مقاله | ||
تقویم روزها قصهی تولد فاطمه بختیاری مامانبزرگ روی صندلی چوبیاش نشست و با لبخند به اتاق تمیز و تزیین شده، نگاه کرد. کاج سبز با چراغهای رنگارنگ روی شاخه و برگش گوشهی اتاق بود. هدیهی نوههایش دور تا دور درخت چیده بود. کلوچههایی را که خودش پخته بود، روی میز کنار سبد پر از میوه بود. منتظر آمدن مهمانها شد. به ساعت نگاه کرد. هنوز دیر نکرده بودند. به عکس روی دیوار خیره شد. - پسرم، تولدت مبارک! چشمهای توی عکس بهش نگاه کردند. لبخند زد. مامانبزرگ خوشحال بود که پسرش برای دفاع از خانه و سرزمینش به جنگ رفته بود و شهید شده بود. مامانبزرگ برایش قصه گفت: «دیو سیاه به شهر آمد. همه جا را تاریک کرد. پسرم و دوستانش نترسیدند. رفتند به جنگش. دیو دود شد و توی زمین فرو رفت. پسرش را دید که کودک شده، زیر درخت کاج نشسته و هدیهاش را با شادی باز میکند. پسر جلوی مادر نشست. دست او را بوسید. صدای زنگ در که شنید، مامانبزرگ از روی صندلی بلند شد. در خانه را که باز کرد شادی و خندهی نوههایش ریخت توی خانه. مامانبزرگ لبخند زد. بچهها دور درخت کاج نشستند و به لامپهای رنگی که روشن و خاموش میشدند، نگاه کردند. با دیدن هدیهها خوشحال شدند. مامانبزرگ به نوههایش کلوچه داد. پسرش هم کلوچه دوست داشت. چند بار برای دوستان او هم در جبهه کلوچه پخته بود. مامانبزرگ از نوههایش پرسید: «حالا وقت چیه؟» بچهها دست زدند و با خوشحالی جواب دادند: «وقت گفتن قصهی تولد.» مامانبزرگ روی صندلی چوبیاش نشست. نوهها و بچههایش دورش نشستند. مامانبزرگ به عکس روی دیوار نگاه کرد و گفت: «تولد یکی از بهترین بندگان خدا امشب است... حضرت مسیح...» یکی از نوههایش گفت: «امروز تولد عمو هم هست.» دختر کوچولو هم گفت: «او حضرت مسیح را دوست داشت.» مامانبزرگ آرام آرام قصه گفت. بچهها و نوههایش با خوشحالی گوش دادند. مامانبزرگ چشمهایش را بست. پسرش را دید که حالا بین نوههایش نشسته و به قصه گوش میدهد. او هم قصهی تولد حضرت مسیح را خیلی دوست داشت. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 19 |