تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,385 |
تعداد مقالات | 34,309 |
تعداد مشاهده مقاله | 12,952,612 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,685,377 |
مواظب پرندهها باشید | ||
پوپک | ||
دوره 30، دی مسلسل354-، دی 1402، صفحه 26-27 | ||
نوع مقاله: داستان | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22081/poopak.2023.75223 | ||
تاریخ دریافت: 01 بهمن 1402، تاریخ پذیرش: 01 بهمن 1402 | ||
اصل مقاله | ||
مواظب پرندهها باشید مریم کوچکی در یک روز گرم تابستانی خانم مترسک به بچههایش گفت: - من یه چرت کوتاه میزنم. شما مواظب پرندهها باشید که به چیزی نوک نزنن. بعد چشمهایش را روی هم گذاشت و خوابید. بچهها گلابیهای روی درخت را میشمردند که صدای پایی آمد. خرگوش چشم صورتی بود که جستوخیزکنان به آنها نزدیک میشد. خرگوش دماغ کوچولویش را تکان تکان داد. یک هویج نارنجی، آبدار و شیرین را با دندانهایش برید، آن را برداشت و از مزرعه بیرون رفت. مترسکها به هم نگاه کردند. مامان گفته بود مواظب پرندهها باشند، نه خرگوش چشم صورتی. آنها دوباره شروع به شمردن کردند. نهتا گلابی، دهتا گلابی ... باز هم صدایی شنیدند. - بچهها همه پشت سر من! کسی جا نمونه! این صدای مرغ حنایی و شش جوجه طلاییاش بود که لابهلای بوتههای گوجهفرنگی میدویدند. بچهها به آنها نگاه کردند. مامان گفته بود مواظب پرندهها باشند، نه یک مرغ حنایی و شش جوجه طلاییاش. بچهها از شمردن گلابیها خسته شده بودند که ناگهان زیر پای مترسکها شروع به تکان خوردن کرد. آقای موش کور بود. موش کور عینک را از چشمهایش برداشت. با دست پاکش کرد و یواش گفت: - درست اومدم؟ آدرس همین مزرعه بود دیگه! بعد چندتا برگ کلم چید و برگشت توی سوراخ و رفت. بچههای مترسک به همدیگر نگاه کردند. مامان به آنها گفته بود مواظب پرندهها باشند، نه آقای موش کور. مترسکها میخواستند آواز بخوانند که از دور خانوادهی جوجهتیغیها را دیدند. مامان جوجهتیغی داد زد: - آهای بچهها مواظب باشید توی اون چالهی آب نیفتید! خانوادهی جوجهتیغی آهسته آهسته از کنار بوتههای هندوانه رد شدند. بابا جوجهتیغی یک هندوانه ریزه میزه را از ساقه جدا کرد، روی تیغهایش گذاشت و با خانوادهاش از مزرعه بیرون رفتند. زنبور طلایی وزوزکنان روی شانهی خانم مترسک نشست. یک دسته گنجشک به بالای آسمان جالیز آمدند. صدای جیک و جیکشان همه جا پیچید. در همین موقع مامان مترسک چشمهایش را باز کرد. کلاهش را برداشت در هوا تکان داد و با صدای بلند گفت: - دور شید گنجشکای ناقلا. گنجشکها پرواز کردند ورفتند. مامان مترسک به بچههایش گفت: - چه به موقع بیدارشدم. گفتم باید مواظب پرندهها باشید! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 9 |